هفتهنامهي مثلث در شمارهي صدو سيام و مورخهي 27 خرداد91 خود قسمتي از نوشتهي ادبي شاعر سرشناس و پرآوازهي شطحيات گوي معاصر ، احمد عزيزي عزيز را منتشر كرده كه حقيقتاً خواندني است . اين شاعر پرآوازه در اين متن چنان پرطمطراق و مجعد ، مهارت خود را در نگاشتن نسر مسجع به رخ كشيده كه اگر خوانندهاي به برخي از قرينهها التفاتي نكند نميتواند متوجه شود كه اين نثر متعلق به معاصر است . عزيزي در اين نگاشته تمام عشق و ارادت خود به ولايت و فقاهت و نيز رهبر معظم انقلاب را به زيبايي به تصوير كشيده . انشاءالله به زودي زود از بستر بيماري برخيزد و دوباره از حضرات حسين و عباس عليهما السلام برايمان بسرايد و بخواند . ميشود براي شفاي اين شاعر عزيز يك حمد شفا به همراه صلوات نثارش نمود .
گوش برفتنه فرنگ نكنيد
اي طالب ! عرفان يعني به معرفت اولياء نائل گردي و به شريعت انبياء عامل شوي و هر كس در قطار اولياء شد همسفر كاروان انبياء گرديد و راهي مقصد كبريا...
بدانكه اصناف اولياء عالم اكنون در ربع مسكون از يك جنسند و فصل ماموران الهي در جهان لايتناهي يكي است ، منطق انبياء منطق فطرت است و طريق اولياء طريق قرآن و عترت ، هركس از خدا دور شود از معصومين و اولياي دين فاصله گيرد و هركس به او نزديك ، دامان اين سلسله گيرد .بدانكه اگر بنياد شريعت اقوم است از نفس پيران صاحبدم است و اگر چرخ گردون منظم ، برحسب نظر اولياي معظم است .
اي درويش ! اگر در احوال مشايخ پيش بنگري آن بزرگان جز در راه ولايت ، خون جگر نخوردند و جز برطريقهي اوليا پاي نفشردند ..
اي طالب حقيقت ! آيين شريعت به شرطي برقرار است كه آن متابعت پيران حقيقت آشكار است ؛ هركس متابعت پيران نكند در بند غولان گرفتار آيد و هركه رخت فقر الي الله نپوشد در ميانه راه بي مددكار.
شرع انور در چهرهي پيران مطهر و طريقهي فقه در صورت شاهان عصر مصور است . اي سالك زنهاردر راه پرخطر عشق بيمدد پيرقدم نگذاري كه وادي مهالك و اصعب مسالك است و هركه پايش با پوست تخت رياضت آشنا شد لاجرم با غرش شيران نيستان بورياروبروست و با گلهي فيلان اولياء در جست و جو...
خواص امت را آن زيبد كه در معامله نصب جانشين ، جانب اولياي برحق گيرند و گرنه نام قضاوت برخورد نپذيرند زيرا تشخيص جانشين از اهم امور اولياي ماضي و مستقبل است و اين در جوامع روايي مبرهن و در دعاوي عقلي مستدل است كه بيخليفه امين ، حجره شرع مبين تعطيل و احكام ثابتهي الهي در معرض تغيير و تبديل است .
اكنون شيعيان را واجب است كه جانب افصح روات گيرند و از املح محدثين تقليد كنند و از ابلغ خطبا پند گيرند و ازهد علما عبرت پذيرند و باعرفاي سلف و حكماي خلف درآميزند كه اين بوستان فقه جعفري و دانهي انگور عسگري است و گشت گلستان آل محمد (صلي الله عليه وآله) نه سرسري است .
امروز عموم ارباب بصر و كافه اصحاب نظر مستحضرند كه جمال سيد علي آقا را جز به ديدهي اولياءالله نشايد ديد و مرتبهي جنابش را به به غير از ترازوي ولايت نتوان سنجيد ، حضرتش خلف صالح پير خمين است و جمالش نور عين و از پنجرهي باغش رايحهي اولياء مطلق درگذر و از شعشعهي چراغش نور سادات برحق جلوه گر است .
اي آنكه عشق خميني در سرداري بايد كه پرچم حمايت از جانشينش برداري وگرنه از مذهب و ملت گمراهي و در نظر فقيهان ولايت بيجايگاه . حق هركه برجانشين خميني وولايت سيدعلي آقا كافراست از ميان برود . الله الله از ولايت فقيه نگريزيد كه ولايت غير از آن جايز نيست واگر برولايت فقيه منكريد بر فضل سيدعلي آقا اقرار كنيد .
آري سفيهان را چه سزد كه ولايت فقيه را دريابند و طلب اين معنا جز از ارباب دل بيحاصل است ورمهي جويندگان حجت بيچوپان نيست و جماعت اهل ولايت در كوهستان وصايت يله نميگردند وگرچه سررشتهي ولايت در كف باكفايت حجت ابن الحسن است اما گردش چرخ آن در دست فقيهان ممتحن و نواب مؤتمن است .
اي اسلاميان ! گوش برفتنهي فرنگ نكنيد كه در پيوستن به لشگر حق درنگ جايز نيست . و خون شهيدان را برگردن شيعيان دين است و در شش گوشهي عالم نداي هل من ناصر حسين است .پس رخت ولايت بپوشيد و در دفع دشمنان بكوشيد .
ايرانيان ! در ميداني كه سربازان ايران جان فداي رهبر كنند ، دشمنان دين و آيين هرچه آرايش لشگر كنند شكست است و در بيشهاي كه غرش نعره شيران ايران گوش خصم كر كنند كاخ اجنبي در نشست .
اي سوختگان ! حال كه ما را ملاقات حضرت صاحب ميسر نيست و از منزل آن آرام جان كعبهي دل ما را خبر نه ، بهتر آنكه بر دامن سيدعلي آقا تكيه كنيم و به واسطهي عطر گلشن ولايت در مشام جان بياميزيم . آري اگر ما را به ابروي صاحب زمان نه سعادت پيوست است ولي سيد علي باماست .
احمدعزيزي / شاعر
هفته نامه مثلث شماره 130 ، مورخ 27 خرداد 91
* ازدواج مسلم: ازدواج اول که حق مسلم هر مردی است.
* ازدواح مفرح: مردی که از یکنواختی زندگی با همسر اولش خسته شده است، برای تفریح زن دیگری بگیرد.
* ازدواج موجه: چرا مردی که زن اولش بچه دار نمی شود یا بیماری دارد، به بهانه های واهی مثل مردانگی ، معرفت و انسانیت و تن دادن به قسمت و صبر در امتحان الهی، به پای او بماند؟ موجه است که در این هنگام هرچه زودتر برای ازدواج بعدی اش اقدام کند.
* ازدواج متمم: مرد ببیند چه صفات زنانه ای را دوست داشته که زن اولش ندارد. بعد زنی بگیرد که آن صفت ها را داشته باشد.
* ازدواج مثلث: مرد تقوی پیشه کرده و به سه زن قناعت نماید.
* ازدواج مربع: مرد تمام چهار زنی را که شرع به او اجازه می دهد بگیرد.
* ازدواج ملون: مرد چهار زن بگیرد: سفید پوست، سرخ پوست، سیاه پوست و زرد پوست.
* ازدواج منظم: مرد هر شش ماه یک بار زن بگیرد.
* ازدواج میسر: مرد هر زنی را که برایش میسر است بگیرد.
* ازدواج مشبک: مرد یک شبکه هرمی ازدواج راه بیندازد. به این معنی که هر زنی گرفت، آن زن، چهار زن دیگر را هم به او معرفی کند و او همه آنها را بگیرد.
* ازدواج مکرر: مرد آن قدر زن بگیرد تا جانش در برود
فيلم "زندگي خصوص" به كارگرداني حسين فرحبخش و بابازي فرهاد اصلاني، هانيه توسلي و لعيا زنگنه ، فيلمي است كه مدت كوتاهي تجربه اكران را داشت و پس از آن بخاطر اعتراضاتي كه به اين اكران صورت گرفت از پرده سينما برداشته شد . موضوع فيلم سياسي اجتماعي است كه كارگردان سعي كرده در لابلاي فيلم به برخي از بحثهاي اخلاقي ولو به صورت گذرا اشارهاي داشته باشد . داستان فيلم در مورد يكي از انقلابيون افراطي و يا به سخن صحيحتر يكي از فرصت طلبهايي است كه از بلبشوي بحبوحهي انقلاب ، به نام انقلابي گري به كارهاي ضد اخلاقي و ضد ديني ميپردازد مثلاً در برخورد با زنان بدحجاب به پيشاني آنها پونز ميزند و يا سينماها را خودسرانه تخريب ميكنند و ... اين به ظاهر انقلابي در دوران پس از انقلاب دچار تغيير ظاهر شده و قسمتي از درون خود را بروز ميدهد . ابراهيم نماد اين انقلابي منحرف است كه فرهاد اصلاني نقش آنرا را بازي ميكند به خاطر برخي اقدامات از كار بركنار ميشود و اقدام به اجارهي يك روزنامه ميكند تيترهاي تند سياسي و مقالات چالش برانگيز از جملهي كارهاي سياسي او در اين روزنامهاست . ابراهيم در اين بين با واسطهي يكي از عناصر پرنفوذ ژورناليست كراواتي با يك زن مطلقه كه از انگليس آمده آشنا ميشود اين زن كه پريسا نام دارد و هانيه توسلي نقش او را بازي ميكند در نوشتن مطالب جنسي تبحر دارد و به اين خاطر قرار است با ابراهيم همكار شود .
ابراهيم در يك ملاقات خصوصي و در زماني كه همسر و فرزندش در مسافرت به سر ميبرند پريسا را صيغه ميكند و از او ميخواهد كه تا اين رابطهي محدود بصورت موقت وجود داشته باشد بعد از مدتي كه از اين رابطه ميگذرد پريسا متوجه بارداري خود ميشود و به اين دليل مراجعههاي ديگري هم به ابراهيم دارد تا بتواند ابراهيم را متقاعد كند كه براي فرزندشان شناسنامه تهيه كنند . پريسا وقتي كه با برخورد نامتعارف ابراهيم مواجه ميشود تصميم ميگيرد كه به زور متوسل شود او به تهديد روميآورد و آرام آرام خودش را به خانوادهي اصلي ابراهيم نزديك ميكند ولي چونكه بازهم جوابي نميگيرد اتومبيل ابراهيم را آتش ميزند . ابراهيم هم وقتي كه متوجه ميشود كار كار پريساست با اظهار ندامت از گذشتهي خود به پريسا نزديك ميشود و در اقدامي عجيب پريسا را هدف گلوله قرار ميدهد و جسد او را به آتش ميكشد .
به نظر ميرسد اين فيلم جداي از بحثهايي كه منجر به توقف اكران آن شد مورد خاص سياسي يا اخلاقي عميقي نداشته باشد و شايد ميشد با كمي تفاهم برخي از قسمتهاي آنرا حذف كرد و به اكران آن ادامه داد البته اين در شرايطي است كه دليل اين توقيف تنها اين موارد باشد . به هر حال ميتوان گفت اين فيلم درصدد بوده است استحالهها و يا به تعبير واقعيتر تفاوت آدمهاي انقلابي واقعي با انقلابيهاي قلابي را به تصوير بكشد و تا حدودي نيزدر اين كار موفق بوده است . كارگردان برخي از شخصيتها را نيز بر مبناي شخصيتهاي واقعي ساخته و ميتوان گفت كه آقاي فرحبخش تنها ، سعي كردهاند فيلم سياسي بسازند چرا كه در مواردي از فيلم ، سخنان خيلي واضح ميشود مثلاً نام خانوادگي شخصي كه روزنامه نگار ارزشي است "صفاريان " است كه از نام صفارهرندي گرفته شده و كارگردان بجاي "حسين شريعتمداري" آنرا گذاشته است و در قسمتي از گفتگوي ابراهيم با صفاريان ، ابراهيم به تصريح ميكند كه " آن شخصي كه با پول بيت المال از روزنامهي شما وزير شد كاري به غير از شخم زدن فرهنگ هم انجام داد ؟"
شخصيت ابراهيم و برخي از كارهاي او مثل پونز زدن به پيشاني زنان بد حجاب در اوايل انقلاب و نيز انكار وجود امام زمان كه در يكي از سكانسهاي فيلم گفته ميشود به اكبر پونز يا اكبر گاف يا همان اكبر گنجي شبيه است كه گفته ميشود در اوايل انقلاب با توجه به افراطي كه داشت به برخي از زنان بيحجاب پونز ميزد . همچنين انكار وجود امام زمان (عج) نيز در آن صحنهاي كه ابراهيم با جانباز جنگ روبرو ميشود و تصريح جانباز شيميايي بر اين نكته ، اين حدس را تقويت ميكند كه ابراهيم برگرفته از شخصيت اكبر گنجي است. شايد بتوان گفت كه شخصيت سردار شيميايي هم به مرحوم حاج داوود كريمي شبيه است .
از نكات مثبت فيلم كليد واژههايي است كه گاهي به جا و زيبا به آن اشاره شده و اگر در ساير گفتگوها هم همينطور دقت ميشد ،ميشد گفتگوهاي اين فيلم را در حد بسيار خوب دانست . از جملهي اين ديالوگهاي حائز اهميت اينست كه در خلوت پريسا و ابراهيم ، پريسا به ابراهيم ميگويد : " چقدر نسل شما خوب توجيه ميكند " اين جملهايست كه در اين فيلم كاربرد كليدي پيدا كرده است . از ديگر جملهها تأكيد بر "دروغ و دروغگويي" است كه بارها به استفادهي ابزاري از آن و نيز تقبيح آن خرده گرفته ميشود . از آن جمله ميتوان به دروغهاي مكرر ابراهيم به پريسا و همسر اصلياش اشاره كرد آنجا كه ميگويد " اگر دوباره به عقب برگردم حتما با تو ازدواج ميكردم" و تأكيد همسرش به اينكه دروغ ميگويي . استفادهي ابزاري ابراهيم از جملاتي كه اين روزها به كرات در گفتههاي آدمهاي سياسي ميشود شنيد از ديگر مطالب مهم اين فيلم است مثلاً در جايي از فيلم ابراهيم در پاسخ به اينكه چرا در مقابل شايعات سكوت كردهايد ميگويد : " بنا به گفتهي آقا و براي حفظ وحدت سكوت كردهام "
از معايب فيلم هم ميتوان به داستان فيلم اشاره كرد كه در برخي موارد بسيار خشن و دور از انتظار ميشود مثلاً آتش زدن ماشين توسط يك زن و يا سكانسي كه در آن ابراهيم پريسا را با شليك گلوله ميكشد خيلي دور از ذهن و خشن است هرچند كه در برخي موارد با منش تيپ امثال ابراهيمها كه انسانهاي كم عمق و منافق مسلك هستند همخواني دارد ولي در فيلم به عنوان يك وصلهي خشن ديده ميشود . تصريح به رفاقت مشترك صفاريان كه نماد روزنامه نگاري ارزشي و يا حسين شريعتمداري است و ابراهيم با اجاره كنندهي روزنامهي ابراهيم كه همان شخص كراواتي است از ديگر نقاط ضعف محتوايي فيلم است . برخي صحنهها و گفتگوهاي غيرضرور كه گويي براي گيشه و مخاطب است چرا كه به امور جنسي اشاره دارد از جمله سكانسي كه ابراهيم براي خواب آماده ميشد و صحبتي كه او با پسربچهي خود در مورد تنها خوابيدن ميكند از سكانسهاي نامطلوب اين فيلم ميباشد كه ميشد حذف شود .
تيتراژ فيلم هم كه گويي براي تبليغ كارگردان تهيه شده ، انتخاب نام ابراهيم براي شخصيتي منافق ، بازي مصنوعي ابراهيم در بخي از سكانسها ، آرايش غليظ زنان بازيگر ، مانور ندادن بر روي روزنامهو روزنامهنگاري خوب و بد بصورتي مطلوب و نيز زير سؤال بردن برخي اقدامات نظير گشت ارشاد و جمع آوري ماهوارهها با استدلالهايي ضعيف كه بارها به آن پاسخ داده شده از ديگر ايرادات اين فيلم ميباشد كه در نهايت در مورد آن شايد بتوان گفت كه اين فيلم فيلمي غير خانوادگي است .
روز گذشته روزنامه كيهان مطالبي بسيار زيبا و به يادماندين از زندگي بزرگ مردي كه نه چندان دور در ميان ما بود و الان خاطراتش را هراز گاهي دوره ميكنيم ، يادآوري كرد كه بسيار زيبا و به جا بود . در اين يادآوري به ما خاطر نشان كرد و براي يكبار ديگر برما حجت خدا را تمام كرد كه به اخلاق اسلامي برگرديم و از خدا بترسيم . آن قسمت از سخنان امام خميني عزيز كه بيشتر به دل من نشست آن قسمتهايي بود كه توصيههايي اداري بود و بيشتر به درد من كه كارمندم ميخورد لذا اين قسمتها را به علاوهي يكي دو مورد ديگر كه برايم دلچسب بود را در ذيل آورده ام به اين اميد كه خداوند به ما توفيق رعايت آن و جبران مافات عنايت كند . انشاءالله
برخورد عادلانه در مشي سياسي
رهبران بسياري از انقلاب ها و نهضت هاي بزرگ و مكاتب الحادي شرق و غرب كه شعارشان مساوات و برابري، شايسته سالاري و كرامت انساني بود، به محض دستيابي به قدرت، تبارگرايي را سرلوحه عزل و نصب هاي خود ساختند و گلوگاه هاي اقتصادي، (1) سياسي ونظامي را در انحصار خود و بستگان خويش قرار دادند. (2) در مقابل اينها، امام راحل و خانواده اش- از نظر اقتصادي - نه تنها رشد نكردند، بلكه از حق مسلّم خود و مزايايي كه نه مخالف شرع بود و نه مخالف قانون، گذشتند. (3)
گاهي وقت ها به خود آدم اشتباه مي شود، بسياري از اوقات هست كه انسان خودش در كارهاي خودش اشتباه مي كند؛ يعني انسان چون حبّ نفس دارد خودش را مي خواهد و همه چيز را هم براي خودش مي خواهد، مگر اين كه به رياضيات اين طور نباشد. اين چون حبّ نفس دارد بسياري از امور كه از خودش صادر مي شود يا از كساني كه از خودش هستند (اولاد خودش، برادر خودش، عيال خودش) اين ها به نظرش خوب مي آيد، و گاهي همين اگر صادر بشود از يك كس ديگري، به نظرش بد مي آيد. اين براي همين است كه حبّ نفس اين جا پرده پوشيده است روي واقعيّت و نمي تواند انسان تشخيص بدهد. (4)
امام با آغاز دولت بازرگان، طي نامه اي به او چنين دستوري مرقوم كرد:
جناب آقاي نخست وزير!
لازم است به جميع وزارت خانه ها و ادارات دولتي اخطار نماييد كساني كه از منسوبين و يا اقرباي اين جانب هستند و براي توصيه اشخاص، و يا نصب و عزل اشخاص به مراكز مربوطه مراجعه مي كنند، به هيچ وجه به آنان ترتيب اثر ندهند. منسوبين و نزديكان [من] مطلقاً حق دخالت در اين گونه امور را ندارند.(5)
حضرت امام در جايي ديگر خطاب به دستگاه هاي قضايي، امنيتي و انتظامي مي فرمايد:
كسي كه مجرم است بايد به جزاي خودش برسد و توصيه از احدي قبول نبايد بشود. من اين را كراراً گفته ام [كه] اگر از من توصيه براي كسي آمد، از دفتر من براي كسي توصيه آمد، از كساني كه به من مربوطند توصيه آمد، بزنيد به ديوار، قاضي نبايد تحت تأثير كسي باشد؛ قاضي آزاد است و بايد در محيط آزاد عمل بكند؛ توصيه ها را هيچ به آن اعتنا نكنيد. (6)
نفي تبعيض
در مكتب تكليف مدار امام، وابستگي سببي و نسبي هم نمي تواند مانعي براي اجراي عدالت شود و هركس در هر پست و مقامي كه باشد اگر از اين وابستگي ها نگسلد، معنا و مفهوم اداي تكليف را نفهميده است، و طعم شيرين آن را نچشيده است.
وقتي انسان تكليف بفهمد ديگر نمي تواند كه بگويد اين دوست من است، اين رفيق من است، اين برادر من است، اين پسر من هست. (7)
در باور امام تبعيض و تفاوت گذاري بين مردم وجود نداشت و ايشان همه ي مردم را به طور يكسان در اداره ي امور حكومت سهيم مي دانست.
اسلام بزرگ تمام تبعيض ها را محكوم نموده و براي هيچ گروهي ويژگي خاصي قرار نداده [است] و تقوا و تعهد به اسلام تنها كرامت انسان هاست؛ و در پناه اسلام و جمهوري اسلامي، حق اداره ي امور داخلي و محلي و رفع هرگونه تبعيض فرهنگي و اقتصادي و سياسي متعلق به تمام قشرهاي ملت است. (8)
امام يكي از فرزندان دلبندش را در راه قيام الهي از دست داده بود و فرزند ديگرش را با تمام وجود دوست داشت؛ اما حاضر به قرباني كردن عدالت در پاي چنين فرزندي هم نبود.
حجت الاسلام آشتياني درباره اين ويژگي امام نقل مي كند:
زماني كه مرحوم آيت الله طالقاني فهميدند فرزندشان دستگير شده اند، در اعتراض به اين موضوع، چند روزي از نظرها پنهان شدند. پس از آن كه ايشان خدمت امام رسيدند، امام به آقاي طالقاني گفتند: «پسر شما يكي از منحرفان وابسته به گروهك هاي چپ است و نبايد اين قدر از اين بابت- كه دستگير شده است- ناراحت شويد» .
سپس اضافه كردند: «والله اگر احمد دچار كوچك ترين انحرافي باشد و حكمش مرگ باشد، من [خودم] شخصاً او را خواهم كشت». (9)
رعايت قانون
امام خميني (ره) كه بارها به عدم مصونيت خود در برابر قانون تأكيد مي كرد و اعلام كرده بود كه براي هر تخلفي حاضر به مؤاخذه و محاكمه است، به چنان از خودگذشتگي و به خداپيوستگي رسيده بود كه حتي از حقّ مسلم خود در برابر توهين ها و تهمت ها گذشت. وي در موضع گيري هتّاكان و حريم شكنان حزب خلق مسلمان، به خاطر اسلام و حفظ نظام، خطاب به ياران خود گفت:
من اين را اعلام مي كنم كه اگر كسي به من سبّ(دشنام) بكند، فحش بدهد، عكس من را پاره كند، احدي حق ندارد كه به او تعرض بكند. حرام است تعرض كردن به كسي كه به من سبّ كند، به من فحش بدهد، عكس مرا پاره كند، مرا بزند. هركاري بكند، احدي حق ندارد در اين وقتي كه ما گرفتار هستيم در اين مصيبت بزرگ، با او مقابله كند تا اين كه به زد و خورد برسد و غائله ايجاد بشود. امروز آرامش ما مي خواهيم. (10)
درحالي كه در هر نهضت و انقلابي، رهبران آن نسبت به قشر و صنفي كه وابسته به آن هستند. تبعيض قائل مي شوند، امام راحل با تمام عشق و علاقه اي كه به حوزه ها و طلّاب داشت، در عمل هرگز به خود اجازه نداد چنين علاقه اي در تصميم گيري هاي سياسي و اجتماعي تأثير گذار باشد. حضرت امام در پيام به فرزندان بسيجي خود، آنان را به استفاده ي معنوي از قشر روحاني دعوت كرده، و از برخورد رضاخان با حوزه هاي علميه و روحانيان به عنوان بدترين روزهاي زندگي خود ياد مي كند؛ اما اين موجب نمي شود كه به اين صنف نگاه احساسي داشته باشد و همه ي آنان را تأييد كند.
قضيه اين نيست كه من بگويم هركه عمامه سرش هست، اين مورد تأييد است؛ خير. (11)
ايشان در جايي ديگر خداوند را شاهد مي گيرد كه تشكيل دادگاه ويژه روحانيت را نه به عنوان دفاع، بلكه براي برخورد شديدتر با انحرافات كساني بر مي شمارد كه با نفوذ، درصدد بدنام كردن اين لباس برآمده اند: خداي متعال مي داند كه من نسبت به آخوندهاي فاسد آن قدر شديد هستم كه نسبت به ساير مردم نيستم. ساواكي پيش من محترم تر است از آخوند فاسد و خداي متعال مي داند اين را كه قضيه دادگاه ويژه [روحانيت] اگر باشد، براي اين نيست كه دفاع باشد، براي اين است كه يك دسته اشخاص فاسد مي خواهند اشخاص آبرومند را از بين ببرند. (12)
برخورد نظام با بسياري از روحاني نمايان، همچون خلع لباس برخي و اعدام برخي ديگر از آنان، ثابت كرد كه امام حتي نسبت به نوع پوشش و لباس، صنف و قشر تبعيض قائل نمي شود. امام راحل نسبت به هيچ كس دوگانگي و تبعيض روا نداشت. عدل و انصاف امام آن قدر بود كه بين بني صدر و بهشتي نيز عادلانه برخورد مي كرد. اين روحيه امام به قدري سرآمد و تأثيرگذار بود كه حتي دشمنان او را نيز به احترام نسبت به شخصيت وي واداشت.
در باور امام، اسلام و انقلاب با هيچ كس عقد اخوت نبسته است. ايشان در تنفيذ حكم رياست جمهوري شهيد رجايي- اين مريد و پيرو خالص امام- همان سخناني را بر زبان آورد كه به دولت موقت و رئيس جمهور قبل از او به زبان آورده بود:
مادام كه ايشان در خط اسلام عزيز و پيرو احكام مقدس آن مي باشند و از قانون اساسي ايران تبعيّت [مي كنند] و در مصالح كشور و ملت عظيم الشأن- در حدود اختيارات قانوني خويش- كوشا باشند و از فرامين الهي و قانون اساسي تخطي ننمايند، اين نصب و تنفيذ به قوت خود باقي است و اگر خداي ناخواسته برخلاف آن عمل نمايند مشروعيت آن را خواهم گرفت. (13)
خدا محوري در انتخاب افراد
امام تشكل ها، احزاب و گروه ها را درعرصه ي انتخابات به پرهيز از گروه گرايي دعوت مي كند و بر مبناي همان باور الهي خود كه راه انبياء است، توصيه اي اخلاقي و الهي مي كند كه در هيچ فرهنگ سياسي امروز جهان يافت نمي شود. امام توصيه مي كند اگر فرد شايسته اي در حزب و گروه مخالف حضور دارد يابد به او رأي داد. اگر كسي يا كساني را در غير گروه يا صنف خود يافتند كه از افراد گروهشان لايق تر است او را كانديدا كنند، مسأله ي انتخابات يك امتحان الهي است كه گروه گرايان را از ضوابط گرايان ممتاز مي كند و مؤمنين و متعهدين را از مدعيان جدا مي نمايد. (14)
امام و منتقدان
نكته زيبايي كه در سيره اخلاقي امام، در عرصه سياست به چشم مي خورد، احترام قائل شدن ايشان براي منتقدان منصف، ناآگاه و حتي براي كساني كه به خاطر نوع نگاهشان به انقلاب، از پيكره نظام جدا شده بودند ايشان هرگز اجازه نمي داد نام بزرگان منتقد يا مخالف وي بدون القاب و احترام برده شود تا چه رسد به اينكه كسي جرأت جسارت به آنان را داشته باشد. يك نمونه از برخورد هاي امام با منتقدان آن است كه پس از استعفاي دولت موقت، در پيام تسليتي به آقاي بازرگان، مصيبت وارده بر خانواده اش را اينگونه تسليت گفت:«بسم الله الرحمن الرحيم، جناب آقاي مهندس مهدي بازرگان) - ايّده الله تعالي. مصيبت وارده به جناب عالي را تسليت عرض نموده، رحمت براي آن مرحوم و سلامت جنابعالي و بازماندگان آن مرحوم را از خداوند تعالي خواستارم. روح الله الموسوي الخميني». (15)
امام و روشنفكران
امام راحل كه خود از احياء گران و مصلحان مكتب اسلام و مذهب تشيع به شمار مي رود، در ادبيات سياسي و اخلاقي اش مرزي بين روشنفكر اصيل و دلسوز با روشن فكر غرب زده قائل بود. بي گمان اگر لفظ «منور الفكري» در عصر مشروطيت- كه بعدها به واژه روشنفكري تغيير يافت- در جامعه نهادينه نمي شد و مردم ذهنيتي منفي را به خاطر عملكرد غلط بعضي از روشنفكران پيدا نمي كردند، شايد هرگز امام واژه روشن فكر را در معرفي برخي از جريان هاي منفي به كار نمي برد؛ اما باز اين هنر امام بود كه هرگاه بر آن مي شد تا چهره منفي روشنفكري را به تصوير بكشد، از پسوند و يا پيشوندي چون غرب زده، حرفه اي، مصنوعي، به اصطلاح و... استفاده مي كرد. در باور امام، روشنفكران همچون محققان و عالمان در نجات اسلام نقشي محوري داشته و دارند. بايد علما و روشنفكران و محققان به داد اسلام برسند و اسلام را از غربتي كه دامنگيرش شده است نجات دهند و بيش از اين ذلّت و حقارت را تحمل نكنند. (16)
در باور امام، روشنفكران دلسوز يك ضلع از سه ضلع مثلث نجات براي دانشگاه ها و به دنبال آن براي نجات جوانان و كشور به شمار مي روند. ضلع دوم اين مثلث، اراده ي شخص و محيط خانواده است و سومين ضلع را برنامه هاي دولت مردان تشكيل مي دهد. نكته جالب در اين نگاه امام، قرار دادن روشنفكران دلسوز در كنار برنامه دولت مردان براي اين امر مهم است كه بيانگر نقش مشورتي و عملياتي اين قشر فرهيخته در اين عرصه مي باشد امام در بياناتش از الگوي روشنفكراني كه قلم و قدمشان در مسير دفاع از فرهنگ خودي در برابر فرهنگ بيگانه است، به احترام ياد مي كنند. اما در ديدار با شمس آل احمد، سر دبير وقت روزنامه ي اطلاعات مي فرمايد:
آقاي جلال آل احمد (17) را جز يك ربع ساعت بيشتر نديده ام، در اوايل نهضت يك روز ديدم كه آقايي در اتاق نشسته اند و كتاب ايشان (غربزدگي) جلو [ي] من بود، ايشان به من گفتند: چطور اين چرت و پرت ها پيش شما آمده است!؟ (يك همچنين تعبيري) فهميدم كه ايشان جلال آل احمد است. مع الاسف ديگر او را نديدم، خداوند او را رحمت كند. (18)
1- ماركس كه مدعي مبارزه با سرمايه داري بود، هنگام تزويج دخترش با فرزند يكي از سرمايه داران، خواستار اختصاص چند درصد از سهام يك شركت براي دخترش شد.
2- انقلاب نيكاراگوئه همزمان با انقلاب ايران به پيروزي رسيد؛ اما هنوز يك سال از به قدرت رسيدن ساندنيست ها نگذشته بود كه اين نيروهاي چپ گرا و ضدسرمايه داري به حاشيه رانده شدند. يكي از عوامل مهم اين شكست تصاحب گلوگاه هاي اقتصادي توسط برادر و خاندان يكي از رهبران اين انقلاب بود.
3- امام راحل پس از انقلاب، نه تنها بر اموالش افزوده نشد، بلكه بسياري از زمين هايي كه به وي به ارث رسيده بود به مستضعفان بخشيد.
4- صحيفه امام، ج 18، ص 311
5- - صحيفه امام، ج 6، ص 365
6- همان، ج 10، ص272
7- همان، ج20، ص130
8- همان، ج 11، ص 56
9- سيره آفتاب، ص83
10- صحيفه امام، ج11، ص177
11- همان، ج13، ص359
12- همان، ج10، ص278
13- همان، ج15، ص67
14- همان، ص336
15- همان، ج14، ص332
16- همان، ج20، ص338
17- جلال آل احمد در نامه اي به امام راحل، از حركت امام پشتيباني و اعلام حمايت كرد. اين نامه كه توسط ساواك مصادره گرديده بود، بعدها در اسناد مربوط به جلال آل احمد كشف شد
18- صحيفه امام، ج12، ص298
بزرگان دين ما گفتهاند « الحمدلله الذي جعل اعداءنا من الحمقاء » يكبار ديگر يكي از احمقترين دشمنان اهلبيت جسارتي به ساحت امامان نازنين ما روا داشتهاند و در حقيقت عرض خود برده و زحمت ما را سبب شدهاند جديدا شخصي مجهول الهويه به نام شاهين نجفي قطعهاي موسيقيايي عليه امام هادي « عليه آلاف التهيه و الثناء » و امام عصر « ارواحنا له الفداء » اجرا كرده است كه با واكنش برخي از مراجع نيز مواجه شده است . ظاهرا بعد از مهدورالدم شدنش جان كثيف و بيمقدار خود را برداشته و از كشور پاكان گريخته و به دامان ناپاك دشمنان فرار كرده است . نه فقط به اين بهانه بلكه بخاطر عشق و علاقهام به اين امامان عزيزتر از جان مختصري از زندگينامه و نيز برخي اقدامات امام هادي« عليه آلاف التهيه و الثناء » را در ذيل آوردهام شايد مورد پسند آن نازنين قرار گيرد . ان شاءالله
تولد امام دهم شيعيان حضرت امام علی النقی (ع ) را نيمه ذيحجه سال 212 هجری قمری نوشته اند . پدر آن حضرت ، امام محمد تقی جوادالائمه (ع ) و مادرش سمانه از زنان درست کردار پاکدامنی بود که دست قدرت الهی او را برای تربيت مقام ولايت و امامت مأمور کرده بود ، و چه نيکو وظيفه مادری را به انجام رسانيد و بدين مأموريت خدايی قيام کرد . نام آن حضرت - علی - کنيه آن امام همام " ابوالحسن " و لقبهای مشهور آن حضرت " هادي " و " نقي " بود . حضرت امام هادی (ع ) پس از پدر بزرگوارش در سن 8 سالگی به مقام امامت رسيد و دوران امامتش 33 سال بود .
در اين مدت حضرت علی النقی (ع ) برای نشر احکام اسلام و آموزش و پرورش و شناساندن مکتب و مذهب جعفری و تربيت شاگردان و اصحاب گرانقدر گامهای بلند برداشت . نه تنها تعليم و تعلم و نگاهبانی فرهنگ اسلامی را امام دهم (ع ) در مدينه عهده دار بود ، و لحظه ای از آگاهانيدن مردم و آشنا کردن آنها به حقايق مذهبی نمي آسود ، بلکه در امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه پنهان و آشکار با خليفه ستمگر وقت - يعنی متوکل عباسی - آنی آسايش نداشت .
به همين جهت بود که عبدالله بن عمر والی مدينه بنا بر دشمنی ديرينه و بدخواهی درونی ، به متوکل خليفه زمان خود نامه ای خصومت آميز نوشت ، و به آن امام بزرگوار تهمتها زد ، و نسبتهای ناروا داد و آن حضرت را مرکز فتنه انگيزی و حتی ستمکاری وانمود کرد و در حقيقت آنچه در شأن خودش و خليفه زمانش بود به آن امام معصوم (ع ) منسوب نمود ، و اين همه به جهت آن بود که جاذبه امامت و ولايت و علم و فضيلتش مردم را از اطراف جهان اسلام به مدينه مي کشانيد و اين کوته نظران دون همت که طالب رياست ظاهری و حکومت مادی دنيای فريبنده بودند ، نمي توانستند فروغ معنويت امام را ببينند .
و نيز " مورخان و محدثان نوشته اند که امام جماعت حرمين ( = مکه و مدينه ) از سوی دستگاه خلافت ، به متوکل عباسی نوشت : اگر تو را به مکه و مدينه حاجتی است ، علی بن محمد ( هادی ) را از اين ديار بيرون بر ، که بيشتر اين ناحيه را مظيع و منقاد خود گردانيده است " . اين نامه و نامه حاکم مدينه نشان دهنده نفوذ معنوی امام هادی (ع ) در سنگر مبارزه عليه دستگاه جبار عباسی است .
از زمان حضرت امام محمد باقر (ع ) و امام جعفر صادق (ع ) و حوزه چهار هزار نفری آن دوران پربار ، شاگردانی در قلمرو اسلامی تربيت شدند که هر يک مشعلدار فقه جعفری و دانشهای زمان بودند ، و بدين سان پايه های دانشگاه جعفری و موضع فرهنگ اسلامی ، نسل به نسل نگهبانی شد و امامان شيعه ، از دوره حضرت رضا (ع ) به بعد ، از جهت نشر معارف جعفری آسوده خاطر بودند ، و اگر اين فرصت مغتنم در زمان امام جعفر صادق (ع ) پيش نيامده بود ، معلوم نبود سرنوشت اين معارف مذهبی به کجا مي رسيد ؟ به خصوص که از دوره زندانی شدن حضرت موسی بن جعفر (ع ) به بعد ديگر چنين فرصتهای وسيعی برای تعليم و نشر برای امامان بزرگوار ما - که در برابر دستگاه عباسی دچار محدوديت بودند و تحت نظر حاکمان ستمکار - چنان که بايد و شايد پيش نيامد .
با اين همه ، دوستداران اين مکتب و ياوران و هواخواهان ائمه طاهرين - در اين سالها به هر وسيله ممکن ، برای رفع اشکالات و حل مسائل دينی خود ، و گرفتن دستور عمل و اقدام - برای فشرده تر کردن صف مبارزه و پيشرفت مقصود و در هم شکستن قدرت ظاهری خلافت به حضور امامان والاقدر مي رسيدند و از سرچشمه دانش و بينش آنها ، بهره مند مي شدند و اين دستگاه ستمگر حاکم و کارگزارانش بودند که از موضع فرهنگی و انقلابی امام پيوسته هراس داشتند و نامه حاکم مدينه و مانند آن ، نشان دهنده اين هراس هميشگی آنها بود . دستگاه حاکم ، کم کم متوجه شده بود که حرمين ( مکه و مدينه ) ممکن است به فرمانبری از امام (ع ) درآيند و سر از اطاعت خليفه وقت درآورند .
بدين جهت پيک در پيک و نامه در پی نامه نوشتند ، تا متوکل عباسی دستور داد امام هادی (ع ) را از مدينه به سامرا - که مرکز حکومت وقت بود - انتقال دهند . متوکل امر کرد حاجب مخصوص وی حضرت هادی (ع ) را در نزد خود زندانی کند و سپس آن حضرت را در محله عسکر سالها نگاه دارد تا همواره زندگی امام ، تحت نظر دستگاه خلافت باشد . برخی از بزرگان مدت اين زندانی و تحت نظر بودن را - بيست سال - نوشته اند .
پس از آنکه حضرت هادی (ع ) به امر متوکل و به همراه يحيی بن هرثمه که مأمور بردن حضرت از مدينه بود ، به سامرا وارد شد ، والی بغداد اسحاق بن ابراهيم طاهری از آمدن امام (ع ) به بغداد با خبر شد ، و به يحيی بن هرثمه گفت : ای مرد ، اين امام هادی فرزند پيغمبر خدا (ص ) مي باشد و مي دانی متوکل نسبت به او توجهی ندارد اگر او را کشت ، پيغمبر (ص ) در روز قيامت از تو بازخواست مي کند . يحيی گفت : به خدا سوگند متوکل نظر بدی نسبت به او ندارد . نيز در سامرا ، متوکل کارگزاری ترک داشت به نام وصيف ترکی . ا
و نيز به يحيی سفارش کرد در حق امام مدارا و مرحمت کند . همين وصيف خبر ورود حضرت هادی را به متوکل داد . از شنيدن ورود امام (ع ) متوکل به خود لرزيد و هراسی ناشناخته بر دلش چنگ زد . از اين مطالب که از قول يحيی بن هرثمه مأمور جلب امام هادی (ع ) نقل شده است درجه عظمت و نفوذ معنوی امام در متوکل و مردان درباری به خوبی آشکار مي گردد ، و نيز اين مطالب دليل است بر هراسی که دستگاه ستمگر بغداد و سامرا از موقعيت امام و موضع خاص او در بين هواخواهان و شيعيان آن حضرت داشته است .
باری ، پس از ورود به خانه ای که قبلا در نظر گرفته شده بود ، متوکل از يحيی پرسيد : علی بن محمد چگونه در مدينه مي زيست ؟ يحيی گفت : جز حسن سيرت و سلامت نفس و طريقه ورع و پرهيزگاری و بي اعتنايی به دنيا و مراقبت بر مسجد و نماز و روزه از او چيزی نديدم ، و چون خانه اش را - چنانکه دستور داده بودی - بازرسی کردم ، جز قرآن مجيد و کتابهای علمی چيزی نيافتم . متوکل از شنيدن اين خبر خوشحال شد ، و احساس آرامش کرد . با آنکه متوکل از دشمنان سرسخت آل علی (ع ) بود و بنا به دستور او بر قبر منور حضرت سيدالشهداء (ع ) آب بستند و زيارت کنندگان آن مرقد مطهر را از زيارت مانع شدند ، و دشمنی يزيد و يزيديان را نسبت به خاندان رسول اکرم (ص ) تازه گردانيدند ، با اين همه در برابر شکوه و هيبت حضرت هادی (ع ) هميشه بيمناک و خاشع بود .
مورخان نوشته اند : مادر متوکل نسبت به مقام امام علی النقی (ع ) اعتقادی به سزا داشت . روزی متوکل مريض شد و جراحتی پيدا کرد که اطباء از علاجش درماندند . مادر متوکل نذر کرد اگر خليفه شفا يابد مال فراوانی خدمت حضرت هادی (ع ) هديه فرستد . در اين ميان به فتح بن خاقان که از نزديکان متوکل بود گفت : يک نفر را بفرست که از علی بن محمد درمان بخواهد شايد بهبودی يابد . وی کسی را خدمت آن حضرت فرستاد امام هادی فرمود : فلان دارو را بر جراحت او بگذاريد به اذن خدا بهبودی حاصل مي شود .
چنين کردند ، آن جراحت بهبودی يافت . مادر متوکل هزار دينار در يک کيسه چرمی سر به مهر خدمت امام هادی (ع ) فرستاد . اتفاقا چند روزی از اين ماجرا نگذشته بود که يکی از بدخواهان به متوکل خبر داد دينار فراوانی در منزل علی بن محمد النقی ديده شده است . متوکل سعيد حاجب را به خانه آن حضرت فرستاد . آن مرد از بالای بام با نردبان به خانه امام رفت . وقتی امام متوجه شد ، فرمود همان جا باش چراغ بياورند تا آسيبی به تو نرسد . چراغی افروختند . آن مرد گويد : ديدم حضرت هادی به نماز شب مشغول است و بر روی سجاده نشسته . امام فرمود : خانه در اختيار توست .
آن مرد خانه را تفتيش کرد . چيزی جز آن کيسه ای که مادر متوکل به خانه امام فرستاده بود و کيسه ديگری سر به مهر در خانه وی نيافت ، که مهر مادر خليفه بر آن بود . امام فرمود : زير حصير شمشيری است آن را با اين دو کيسه بردار و به نزد متوکل بر . اين کار ، متوکل و بدخواهان را سخت شرمنده کرد . امام که به دنيا و مال دنيا اعتنايی نداشت پيوسته با لباس پشمينه و کلاه پشمی روی حصيری که زير آن شن بود مانند جد بزرگوارش علی (ع ) زندگی مي کرد و آنچه داشت در راه خدا انفاق مي فرمود .
با اين همه ، متوکل هميشه از اينکه مبادا حضرت هادی (ع ) بر وی خروج کند و خلافت و رياست ظاهری بر وی به سر آيد بيمناک بود . بدخواهان و سخن چينان نيز در اين امر نقشی داشتند . روزی به متوکل خبر دادند که : " حضرت علی بن محمد در خانه خود اسلحه و اموال بسيار جمع کرده و کاغذهای زياد است که شيعيان او ، از اهل قم ، برای او فرستاده اند " . متوکل از اين خبر وحشت کرد و به سعيد حاجب که از نزديکان او بود دستور داد تا بي خبر وارد خانه امام شود و به تفتيش بپردازد .
اين قبيل مراقبتها پيوسته - در مدت 20سال که حضرت هادی (ع ) در سامره بودند - وجود داشت . و نيز نوشته اند : " متوکل عباسی سپاه خود را که نود هزار تن بودند از اتراک و در سامرا اقامت داشتند امر کرد که هر کدام توبره اسب خود را از گل سرخ پر کنند ، و در ميان بيابان وسيعی ، در موضعی روی هم بريزند . ايشان چنين کردند . و آن همه به منزله کوهی بزرگ شد . اسم آن را تل " مخالي " نهادند آنگاه خليفه بر آن تل بالا رفت و حضرت امام علی النقی ( عليه السلام ) را نيز به آنجا طلبيد و گفت : شما را اينجا خواستم تا مشاهده کنيد سپاهيان من را . و از پيش امر کرده بود که لشکريان با آرايشهای نظامی و اسلحه تمام و کمال حاضر شوند ، و غرض او آن بود که شوکت و اقتدار خود را بنماياند ، تا مبادا آن حضرت يا يکی از اهل بيت او اراده خروج بر او نمايند " .
در اين مدت 20سال زندگی امام هادی (ع ) در سامرا ، به صورتهای مختلف کارگزاران حکومت عباسی ، مستقيم و غير مستقيم ، چشم مراقبت بر حوادث زندگی امام و رفت و آمدهايی که در اقامتگاه امام (ع ) مي شد ، داشتند از جمله : " حضور جماعتی از بنی عباس ، به هنگام فوت فرزند امام دهم ، حضرت سيد محمد - که حرم مطهر وی در نزديکی سامرا ( بلد ) معروف و مزار است - ياد شده است . اين نکته نيز مي رساند که افرادی از بستگان و مأموران خلافت ، همواره به منزل امام سر مي زده اند . "
اصحاب و ياران امام دهم (ع)
در ميان اصحاب امام دهم ، برمي خوريم به چهره هايی چون " علی بن جعفر ميناوي " که متوکل او را به زندان انداخت و مي خواست بکشد . ديگر اديب معروف ، ابن سکيت که متوکل او را شهيد کرد . و علت آن را چنين نوشته اند که دو فرزند متوکل خليفه عباسی در نزد ابن سکيت درس مي خواندند . متوکل از طريق فرزندان خود کم کم ، متوجه شد که ابن سکيت از هواخواهان علی (ع ) و آل علی (ع ) است .
متوکل که از دشمنان سرسخت آل علی (ع ) بود روزی ابن سکيت را به حضور خود خواست و از وی پرسيد : آيا فرزندان من شرف و فضيلت بيشتر دارند يا حسن و حسين فرزندان علی (ع ) ؟ ابن سکيت که از شيعيان و دوستداران باوفای خاندان علوی بود ، بدون ترس و ملاحظه جواب داد : فرزندان تو نسبت به امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) که دو نوگل باغ بهشت و دو سيد جنت ابدی الهي اند قابل قياس و نسبت نيستند . فرزندان تو کجا و آن دو نور چشم ديده مصطفی کجا ؟ آنها را با قنبر غلام حضرت (ع ) هم نمي توان سنجيد . متوکل از اين پاسخ گستاخانه سخت برآشفت .
در همان دم دستور داد زبان ابن سکيت را از پشت سر درآوردند و بدين صورت آن شيعی خالص و يار راستين امام دهم (ع ) را شهيد کرد . ديگر از ياران حضرت هادی (ع ) حضرت عبدالعظيم حسنی است . بنا بر آنچه محدث قمی در منتهی الآمال آورده است : " نسب شريفش به چهار واسطه به حضرت امام حسن مجتبی عليه السلام منتهی مي شود ... " از اکابر محدثين و اعاظم علماء و زاهدان و عابدان روزگار خود بوده است و از اصحاب و ياران حضرت جواد (ع ) و حضرت امام هادی (ع ) بود . صاحب بن عباد رساله ای مختصر در شرح حال آن جناب نوشته .
نوشته اند : " حضرت عبدالعظيم از خليفه زمان خويش هراسيد و در شهرها به عنوان قاصد و پيک گردش مي کرد تا به ری آمد و در خانه مردی از شيعيان مخفی شد ... " . " حضرت عبدالعظيم ، اعتقاد راسخی به اصل امامت داشت . چنين استنباط مي شود که ترس اين عالم محدث زاهد از قدرت زمان ، به خاطر زاهد بودن و حديث گفتن وی نبوده است ، بلکه به علت فرهنگ سياسی او بوده است . او نيز مانند ديگر داعيان بزرگ و مجاهد حق و عدالت ، برای نشر فرهنگ سياسی صحيح و تصحيح اصول رهبری در اجتماع اسلامی مي کوشيده است ، و چه بسا از ناحيه امام ، به نوعی برای اين کار مأموريت داشته است .
زيرا که نمي شود کسی با اين قدر و منزلت و ديانت و تقوا ، کسی که حتی عقايد خود را بر امام عرضه مي کند تا از درست بودن آن عقايد ، اطمينان حاصل کند - به طوری که حديث آن معروف است - اعمال او ، به ويژه اعمال اجتماعی و موضعی او ، بر خلاف نظر و رضای امام باشد . حال چه به اين رضايت تصريح شده باشد ، يا خود حضرت عبدالعظيم با فرهنگ دينی و فقه سياسی بدان رسيده باشد " .
صورت و سيرت حضرت امام هادی (ع)
حضرت امام دهم (ع ) دارای قامتی نه بلند و نه کوتاه بود . گونه هايش اندکی برآمده و سرخ و سفيد بود . چشمانش فراخ و ابروانش گشاده بود . امام هادی (ع ) بذل و بخشش بسيار مي کرد . امام آن چنان شکوه و هيبتی داشت که وقتی بر متوکل خليفه جبار عباسی وارد مي شد او و درباريانش بي درنگ به پاس خاطر وی و احترامش برمي خاستند .
خلفايی که در زمان امام (ع ) بودند : معتصم ، واثق ، متوکل ، منتصر ، مستعين ، معتز ، همه به جهت شيفتگی نسبت به قدرت ظاهری و دنيای فريبنده با خاندان علوی و امام همام حضرت هادی دشمنی ديرينه داشتند و کم و بيش دشمنی خود را ظاهر مي کردند ولی همه ، به خصال پسنديده و مراتب زهد و دانش امام اقرار داشتند ، و اين فضيلتها و قدرتهای علمی و تسلط وی را بر مسائل فقهی و اسلامی به تجربه ، آزموده و مانند نياکان بزرگوارش (ع ) در مجالس مناظره و احتجاج ، وسعت دانش وی را ديده بودند . شبها اوقات امام (ع ) پيوسته به نماز و طاعت و تلاوت قرآن و راز و نياز با معبود مي گذشت . لباس وی جبه ای بود خشن که بر تن مي پوشيد و زير پای خود حصيری پهن مي کرد . هر غمگينی که بر وی نظر مي کرد شاد مي شد . همه او را دوست داشتند . هميشه بر لبانش تبسم بود ، با اين حال هيبتش در دلهای مردم بسيار بود .
شهادت امام هادی (ع)
امام دهم ، حضرت هادی (ع) در سال 254هجری به وسيله زهر به شهادت رسيد . در سامرا در خانه ای که تنها فقط فرزندش امام حسن عسکری بر بالين او بود . معتمد عباسی امام دهم را مسموم کرد . از اين سال امام حسن عسکری پيشوای حق شد و بار تعهد امامت را بر دوش گرفت . و در همان خانه ای که در آن بيست سال زندانی و تحت نظر بود ، سرانجام به خاک سپرده شد .
زن و فرزندان امام هادی (ع)
حضرت هادی (ع ) يک زن به نام سوسن يا سليل و پنج فرزند داشته است . 1 - ابومحمد حسن عليه السلام ( امام عسکری (ع ) يازدهمين اختر تابناک ولايت و امامت است ) . 2 - حسين . 3 - سيد محمد که يک سال قبل از پدر بزرگوارش فوت کرد ، جوانی بود آراسته و پرهيزگار که بسياری گمان مي کردند مقام ولايت به وی منتقل خواهد شد . قبر مطهرش که مزار شيعيان است در نزديکی سامرا مي باشد . 4 - جعفر . 5 - عايشه ، يا به نقل شادروان شيخ عباس قمي " عليه " .
مکتب های منحرفی که در آن زمان به وجود آمده بودند یا اینکه قدرت پیدا کرده بودند، عبارتند از: غلات، صوفیه، واقفیه،مجسمیّه، باورمندان به رؤیت و … که به تفصیل به توضیح این مکتب ها و رفتار امام با آنها می پردازیم.
غلات
غلات، انسانهایى تندرو، افراطى و بىمنطق بودند که درباره ی امامت، مبالغه ی بیش از اندازه نموده، امام را تا سر حد الوهیت و پرستش بالا مىبردند و با بهرهگیرى از عقاید انحرافى خویش، بسیارى از واجبات الهى را حرام و بسیارى از گناهان کبیره را بر خود حلال شمرده بودند.
گاه خود را از سوى امام که خدا قلمداد شده بود پیامبر معرفى کرده و بسیارى از موجبات بدنامى شیعه را در عصر گسترش فرهنگها فراهم مىآوردند. آنان سعى داشتند تا وجوهاتى را که مردم ساده و بىآلایش به امام مىپرداختند، به چنگ آورند و با تشریع بدعتهاى مختلف در دین، به امیال نفسانى خود رنگ شرعى و دینى بدهند اما امام به سختى با آنان مبارزه کرده، آنان را طرد مىکرد.
سران این فرقه عبارت بودند از: على بن حسکه ی قمى؛ فارس بن حاتم؛ حسن بن محمد مشهور به ابن بابا ی قمى؛ قاسم یقطینى یا قاسم بن یقطین و محمد بن نصیر نمیرى یا فهرى؛ که هر کدام از این افراد، به گونهاى در تشریعات این گروه سهیم بودند. به عنوان نمونه على بن حسکه ی قمى، امام هادى(ع) را پروردگار جهانیان مىدانست و خود را از سوى ایشان پیامبر هدایت انسان ها معرفى کرده بود. او تمامى واجبات و فروع دینى، مانند زکات، حج، روزه و… را به شدت زیر سؤال برد. محمد بن نصیر نمیرى، بر بدعتهاى على بن حسکه، جواز ازدواج با محارم (مادر، خواهر، دختر)، حلال بودن لواط و اعتقاد به تناسخ (حلول ارواح مردگان در کالبدى غیر از بدن مادى خود فرد) را افزود.
امام با موضعى صریح و جدى، ضمن برائت و دورى جستن از آنان، حتى دستور قتل یکى از آنان را صادر کرد. ایشان براى نمایاندن چهره ی کریه آنان، در پاسخ شیعیانى که از عقاید منحرف على بن حسکه پرسیده بودند، چنین نگاشت:
ابن حسکه که نفرین خدا بر او باد دروغگویى بیش نیست و من او را در شمار دوستان و شیعیان خود نمىپندارم. خدا او را لعنت کند. به خدا سوگند، پروردگار جهانیان، محمد(ص) و پیامبران پیشین او را مگر به آیین یکتا پرستى و دستور به بر پا داشتن نماز و پرداخت زکات و انجام حج و دوستى و ولایت بر خلق نفرستاد. او نیز مردم را جز به سوى پرستش خداوند دعوت نکرده است. ما جانشینان پیامبر(ص) و بندگان خدا هستیم که هرگز به او شرک نخواهیم ورزید. اگر اطاعتش کنیم، رحمت او شامل حال مان شده و اگر از فرمان او سرپیچى کنیم، گرفتار عذاب دردناک او خواهیم شد. ما نمىتوانیم براى خدا نشانهاى بیاوریم، ولى خدا براى ما و همه ی آفریدگانش، نشانه و دلیل فرو فرستاده است. من از کسى که چنین سخنانى مىگوید، بیزارى مىجویم و از چنین گفتههایى به خدا پناه مىبرم. شما نیز از آنان برائت و بیزارى جویید و آنان را در فشار قرار دهید.
در ادامه، امام، دستور قتل آنان را صادر مىکند. گفتنى است امام به قتل «فارس بن حاتم» که از سران غلات بود نیز فرمان داد که به محض صدور این فرمان یکى از شیعیان امام، او را از صحنه ی روزگار محو و دل امام را شاد کرد.
صوفیه
از دیگر اندیشههاى منحرفى که با رخنه در جامعه ی اسلامى، سبب بدنامى شیعه و تشویش افکار عمومى جامعه مسلمانان شده بود، تصوف بود. پیروان این مکتب، با نمایاندن چهرهاى زاهد، عارف، خدا پرست، بى میل به دنیا و پاک و منزه از پستىها و آلایشهاى دنیایى، مردم را گم راه مىکردند. آن ها نیز چون غلات، از همگى این عنوانها در راستاى اهداف سودجویانه ی خود در زمینههاى گونه گون بهرهمند مىشدند. آن ها در اماکن مقدسى چون مسجد پیامبر(ع) گرد هم مىآمدند و به تلقین اذکار و اوراد با حالتى خاص مىپرداختند، به گونهاى که مردم با دیدن حالت آن ها مىپنداشتند با پرهیزکارترین افراد رو به رو هستند و تحت تأثیر رفتارهاى عوام فریبانه آنان قرار مىگرفتند. امام هادى(ع) نیز با واکنشهایى سریع و به هنگام، این توطئه ی عقیدتى را کشف و خنثى ساخت.
نوشته اند روزى آن حضرت با گروهى از یاران صمیمى خود در مسجد مقدس پیامبر اکرم(ص) نشسته بودند. گروهى از صوفیه وارد مسجد النبى(ص) شده و گوشهاى از مسجد را برگزیده، دور هم حلقه مىزنند و با حالتى ویژه، مشغول تهلیل مىشوند. امام با دیدن اعمال فریبکارانه ی آن ها، به یاران خود فرمود:
به این جماعت حیلهگر و دو رو توجهى نکنید. اینان همنشینان شیاطین و ویران کنندگان پایههاى استوار دینند. براى رسیدن به اهداف تن پرورانه و رفاه طلبانه ی خود، چهرهاى زاهدانه از خود نشان مىدهند و براى به دام انداختن مردم ساده دل، شب زنده دارى مىکنند. به راستى که اینان مدتى را به گرسنگى سر مىکنند تا براى زین کردن، استرى بیابند. این ها لا اله الا اللّه نمىگویند، مگر این که مردم را گول بزنند و کم نمىخورند مگر این که بتوانند کاسههاى بزرگ خود را پر سازند و دلهاى ابلهان را به سوى خود جذب کنند. با مردم از دیدگاه و سلیقه ی خود درباره دوستى خدا سخن مىگویند و آنان را رفته رفته و نهانى، در چاه گم راهى (که خود کندهاند)مىاندازند. همه ی این وردهای شان، سماع و کف زدن شان و ذکرهایى که مىخوانند، آوازخوانى است و جز ابلهان و نابخردان، کسى از آنان پیروى نمىکند و به سوى آنان گرایش نمىیابد. هر کس به دیدار آن ها برود، چه در زمان زندگانى او و چه پس از مرگ او، گویى به زیارت شیطان و همه ی بت پرستان رفته است و هر کس هم به آنان کمک کند، مانند این است که به پلیدانى چون یزید و معاویه و ابوسفیان یارى رسانده است.
وقتى سخنان امام به این جا رسید، یکى از حاضران با انگیزهاى که امام از آن آگاهى داشت پرسشى مطرح کرد که سبب ناراحتى ایشان شد. او پرسید: «آیا این گفته ها در حالى است که آنان به حقوق شما اقرار داشته باشند؟»
امام با تندى به او نگریست و فرمود:
دست بردار از این پرسش! بدان که هر کس به حقوق ما اعتراف داشته باشد، هرگز این چنین مشمول نفرین و طعن و لعن ما نمىشود(آنان که این اعمال را انجام مىدهند و به حقوق ما نیز اعتراف دارند) پستترین طایفه صوفیانند؛ چرا که تمامى صوفیان با ما مخالفند و راه شان نیز از ما جداست. آن ها یهودیان و نصرانیان امت اسلامند. همینها هستند که سعى در خاموش کردن نور الهى دارند، ولى خداوند نورش را بر همگان به طور کامل خواهد تاباند هر چند که کافران ناخشنود باشند.
واقفیه
واقفیه از دیگر فرقههاى دوران امامت امام هادى(ع) بودند که امامت على بن موسى الرضا(ع) را نپذیرفته و پس از شهادت پدر گرامى ایشان، امام موسى بن جعفر (ع)، متوقف در ولایت پذیرى ائمه شده و در امامت و رهبرى جامعه، دچار ایستایى شدند. آنان با انکار امامان، پس از امام کاظم(ع) و موضعگیرى در مقابل امامان، حتى مردم را از پیروى ایشان منع کردند. امام هادى(ع) نیز براى اثبات جایگاه امامت و پیشوایى خود، با آنان دست به رویارویى فرهنگى زد و آنان را نیز به سان غلات و صوفیان، مشمول لعن و نفرین خود کرد تا آنان را به مردم بشناساند. در این باره «ابراهیم بن عقبة» در نامهاى به امام هادى(ع) مىنویسد: «فدایت شوم! من مىدانم که ممطوره (واقفیه) از حق و حقیقت دورى مىکنند، آیا اجازه دارم در قنوت نمازهایم آنان را نفرین کنم؟» امام با صراحت تمام پاسخ مثبت داد و این گونه بر اندیشههاى گم راه کننده ی آنان خط بطلان کشید. سرکردگى این گروه را «على بن ابى حمزه بطائنى» بر عهده داشت که از زمان امامت على بن موسى الرضا(ع) از پرداخت مالیاتهاى اسلامى به امام خوددارى کرده، به نشانه ی مخالفت و رد صلاحیت ایشان، به رفتارهایى از این قبیل دست مىزد. آن ها رویّه ی خود را هم چنان تا عصر امام هادى(ع) ادامه دادند. روزى امام یکى از آنان، به نام «ابوالحسن بصرى» را دید و چون او را قابل هدایت و بیدارى یافت، به او رو کرد و فقط در یک جمله به او فرمود: «آیا زمان آن نرسیده که به خود آیى؟ سخن روح فزاى ایشان در وى اثرى ژرف بر جاى نهاد و سبب تغییر رویه و بیدارى او گردید».
مجسمیّه
این گروه مىپنداشتند خداوند جسم است. آنان برداشتهایى بسیار سطحى و ابتدایى از دین داشتند و از درک مجرّدات و چیزهایى که از سیطره ی جسم و ماده خارج است، بسیار ناتوان بودند. از این رو، همواره بسیارى از حقایق هستى را که خارج از دایره ی ماده بود، انکار مىکردند یا آن را تا عالم مادّه پایین مىکشیدند. کم کم آن ها و اندیشههاى بدوى و یکسویهشان در بین شیعیان رسوخ کرد و عقاید آنان را نیز تحت تأثیر سطحى نگرى و کوتهبینى خود قرار داد. خبر به امام هادى(ع) رسید و شیعیان از امام کسب تکلیف کردند. «ابراهیم بن همدانى» در نامهاى، عقاید منحرف آنان را به عرض امام رساند و از ایشان راهنمایى خواست. او به امام نوشت که در بین شیعیان و دوست داران اهلبیت(ع) افرادى پیدا شدهاند که تحت تأثیر این عقاید پوچ قرار گرفتهاند و مىپندارند که خداوند جسم است. امام در پاسخ او براى روشن شدن پیام مکتب ناب اهل بیت(ع) در این زمینه نگاشت: «پاک و منزه است آن خدایى که هیچ حد و مرزى ندارد! هرگز این گونه توصیف نمىشود، هیچ مثل و مانندى ندارد و او شنواى داناست.»
باورمندان به رؤیت(اشاعره)
اشاعره گروهى بودند که مىپنداشتند خداوند را در روز رستاخیز خواهند دید. حتى آن ها بر این عقیده بودند که خداوند با همین چشم مادى قابل دیدن است. شیعیان درباره ی این گروه به امام نامه نوشته و توضیح خواستند. امام در پاسخ نوشت:
پایبندى به این نظریه به هیچ وجه جایز نیست. مگر نه این است که باید بین چشم شما و شىء انعکاسى صورت گیرد که حامل نور باشد و دیدن صورت پذیرد؟ حال اگر انعکاسى و نورى در میان نباشد و این ارتباط برقرار نشود، چگونه امکان دیدن آن شىء وجود دارد؟ در این نظریه اشتباهى بزرگ وجود دارد زیرا بیننده چیزى را مىتواند با چشم خود ببیند که در جسم بودن، با خود او مساوى باشد و در صورت دیده شدن، هر دو به سان هم (جسم)خواهند بود و لازمه ی آن، جسم دانستن خداست؛ چرا که علتها با معلولهاى خود رابطهاى جدایى ناپذیر دارند. بدین ترتیب،امام تفکر مخدوش و منحرف این گروه را نیز باطل اعلام کرد.
برگرفته از سايت بيتوته و نيز مقالهي آقاي احمدكارآمد