دل گفته های دست نوشته



آنگاه فرمود: «اى مردم! بدانید که من فاطمه و پدرم محمد است، آنچه ابتدا گویم در پایان نیز می‌گویم، گفتارم غلط نبوده و ظلمى در آن نیست، پیامبرى از میان شما برانگیخته شد که رنج‌هاى شما بر او گران و دلسوز بر شماست و بر مؤمنان مهربان و عطوف است. پس اگر او را بشناسید می‌دانید که او در میان زنانتان پدر من بوده و در میان مردانتان برادر پسر عموى من است، چه نیکو بزرگوارى است آنکه من این نسبت را به او دارم... و شما بر کناره پرتگاهى از آتش قرار داشته و مانند جرعه‏‌اى آب بوده و در معرض طمع طمّاعان قرار داشتید، همچون آتش‏زنه‌اى بودید که بلافاصله خاموش مى‌‏گردید و... تا خداى تعالى بعد از چنین حالاتى شما را به دست آن حضرت نجات داد، بعد از آنکه از دست قدرتمندان و گرگ‌هاى عرب و سرکشان اهل کتاب ناراحتی‌ها کشیدید...»

از فاطمه گفتن و از او شنفتن، خیرات است برای عمری که می‌گذرد تا بیهوده نباشد. تجدید عهدی است تا آغاز و انجام انسانیت فراموشمان نشود. مرثیه‌ای است برای غفلتی که در مورد او شد و آن فرصت بی‌نظیر از دست رفت. مرهمی است برای انسانیت به سوگ نشسته در غم از دست دادن روح و معنای زندگی. همه این تَفَلسُف به کنار، عاطفه‌ای است که مبنای عقلی دارد و مِهری است که گَرمی دلها و شوقی است که زندگی در این دنیای خاکی را برای هر مرغ باغ ملکوت، تحمل پذیر می‌کند. فاطمه شمعِ قلب و خورشید عالم است. او حرف حساب و کلمه کوثر کتاب خدا است. جمله زنان خوب عالم را می‌توان در او خلاصه کرد. چون مادر است، خوبی از او تکثیر شده و این‌گونه خیر کثیر شده است. و خیرات کثیر در نوشتن از اوست.
مادر‌، کانون محبت و مرکز عاطفه است و فاطمه از کثرت محبت دخترانه‌اش به پدر، مادرِ رسول خدا نامیده شده است. «مادرِ رحمتٌ لِلعالَمین». پیامبر اکرم که اهل اغراق نیست. فاطمه، فاطمه است و یکدانه خلقت و وحیده خدا و خدا می‌داند چه گوهری آفریده و که را کانون محبت جهان قرار داده است. وظیفه انسانهاست که خود را در معرض این کانون قرار دهند و خود را به معیارهای آدمی برسانند و ‌ای بسا فراتر روند. اینکه دینداران مکتب فاطمه که بر پایه محبت عقلانی و استدلال آمیخته به زیور عاطفه به جهان می‌نگرند و در عالم، مثل خورشید می‌درخشند به همین دلیل است که سر سفره‌ای بزرگ شده‌اند که توسط مادرِ رحمتٌ‌للعالمین گسترده شده و این شرافت مختص به اوست.

رحمتٌ للعالمین در ازای رسالت و رنج و زجری که برای هدایت ما متحمل شد، نه اجری خواست و نه توقعی داشت. غیر از محبت به اهل بیتی که محورش فاطمه بود. رسول خدا، تنها یک دختر داشت و مردم را به محبت او دعوت کرد و دوست داشتنش را برابر با دوست داشتن خود و خدا، و آزار دادن او را همچون آزار خود و خدا دانسته است. به راستی با چه بیان و اقدامی باید به محوریت و مرکزیت فاطمه در جهان خلقت اشاره می‌شد که مردم به وابستگی سعادت و شقاوت خود به فاطمه پی می‌بردند؟ چگونه باید مردم را به اهمیت و تعیین کنندگیِ محبت فاطمه در سعادت انسانها آگاهانید که بفهمند فاطمه را باید دوست داشت و اطاعت کرد؟ چه رسد به معاذالله، آزردن او.

مگر پیامبر اسلام، فقط متعلق به شیعیان یا مسلمانان بود که فاطمه را تنها متعلق به شیعه و مسلمان بدانیم؟ از قضا دشمن زیرک می‌خواهد فاطمه را تنها از آنِ شیعه بداند، نه بشریت. می‌خواهد ستم به فاطمه را در حد دعوای قومی تقلیل دهد ولی این‌گونه نیست. گرچه شرایع مختلفند ولی اسلام، دینِ از آدم تا خاتم است و پیامبران، با توجه به فهم مردم هر زمانه‌، قسمتی از دین را برای مردم گفته و رواج داده‌اند و پیامبر خاتم بیش از ابرهایِ پرباران بهاری، سخاوتمندانه هر فراز و فرود تشنه‌ای را سیراب کرد. پس فاطمه که مادرِ این رحمت بی‌انتهاست، سرور زنان عالم و نجات همه است. اگر او نبود، جهان لطافتی نداشت و نمی‌شد جمال الهی را دید و درک کرد. چگونه می‌شد که مؤمن نازک خیال شد؟

این همه که در عالم از عقل و عشق گفته شده در اصل توصیفِ فاطمیِ عالم است و مابقی، همه لفاظی است. عقل و عشق، یکی و همان است که از خانه فاطمه و علی جوشید. اگر مؤمنین با بردن نام حسن و حسین و زینب، حبه حبه قند در دل آب می‌کنند، یا اگر نام حسین، هیجان دارد به این دلیل است که اینها آموختگان ممتاز مکتب فاطمه‌اند. ارادت و خاکساری ما به امیرالمؤمنین وقتی زیادتر و زیادتر می‌شود که او را کفو فاطمه و نورچشم او یافته‌ایم. و دانستیم آن قدر آقاست که فاطمه خود را قربان او نمود. جان ما فدای او و همسر و فرزندانش که شایسته بهترین‌ها و برترین‌ها و بیشترین درودها و سلامها و ارادتها هستند. خانواده‌ای تکرار نشدنی در تاریخ و موفق‌ترین در تربیت انسان‌های برجسته.
در این روزها که غصه غزه دلها را نازک و اشکها را بی‌اختیار و سرها را به آسمان بلند و مشت‌ها را گره کرده است، قصه فاطمه بهانه خوبی است برای توجه بیش از پیش به خدای آسمانها و جدی گرفتن امتحان بزرگی که در آن قرار گرفته‌ایم. گرچه پهلوی مادر آزرده است ولی هیچ جایی در عالم، امن‌تر از کنار فاطمه برای کودکان غزه نیست. هم مادر است و مهربان و هم پناه عالمیان و هم همه کاره عالم. گرچه این سفارش شده، تنها دخترِ رسول خداست که خشنودی خدا در خشنودی اوست را غریبانه و مظلومانه به شهادت رساندند و دستش را برای احقاق حق مولایمان شکستند ولی بارها معجزات او را در انقلاب خود دیده‌ایم و بزرگ ما حوایج بزرگ خود را از او می‌گیرد.

به یقین دعای این شبهای مادر پهلو شکسته، غزه است. آنکه همسایه را بر خانواده خود مقدم شمرد، بی‌شک دعای خیرش برای نجات مظلومینی است که پناهشان خداست. روضه فاطمیه امسال وقتی به اوج می‌رسد که تصاویر زنان و کودکان بی‌گناه غزه را در ذهنمان مرور می‌کنیم. خدایش بیامرزد شهید مطهری را که پنجاه سال پیش قسم می‌خورد که پیغمبر از ستم صهیونیزم به فلسطینیان در زحمت و رنج و ناراحتی است. اگر آن معلم شهید بود امروز را چگونه توصیف می‌کرد؟ ما اکنون جای خالی آن بزرگان را بیشتر حس می‌کنیم. مرحوم سلحشور و طالب‌زاده و شهید آوینی و تهرانی مقدم و سایرینی که زودتر از زمان، به وقایع می‌رسیدند و بلندتر و دقیق‌تر و هنرمندانه‌تر از دیگران حقیقت را می‌یافتند.

قصه فاطمه، تنها بیان قتل یک مادر باردار نیست‌، توضیح جنایتی علیه بشریت و چشمه‌ای است که خراب شد و باید برای رودی که از مسیر خارجش کردند نالید. درست است که خونخواه فاطمه‌ایم و داغ او استخوان‌سوز است ولی پیش از این باید از ستمی که در حق سعادت انسان شد ‌گریست. در درازای تاریخ و پهنای جغرافیای جهان کم نبوده و نیست جنایاتی شبیه ستمی که به فاطمه و سایر اهل بیت که سلام خدا و خوبان نثارشان، شده باشد ولی اگر آن ظلمِ اول نمی‌شد و امور آن گونه که رسول خدا ترسیم کرده و کار را به کاردان سپرده بود و فاطمه برایش یک تنه مبارزه کرد پیش می‌رفت، هیچ اعوجاج و ستمی پیش نمی‌آمد. انحراف‌ها و نحله‌های به وجود آمده و ریشه گرفتن ظلم و فساد و تباهی و سماجت لعنتی صهاینه، همگی به خاطر انحرافی است که نگذاشت آنچه پسند خدا برای انسان است پیش آید.

این یقین، هرگز عاطفی نبوده و کاملاً عقلانی و عقلایی است. گزیده ابتدائی که بخشی از سخن فاطمه اطهر است گویای شرایط بخشی از عالم آن روز است و هرگز این‌گونه نیست که عرب آن زمان در جاهلیت و سایر جهان در روشنایی علم بوده باشد. اگر عرب جاهلی به سرعت توانست به برکت ایمان به محمد، خود را به درجه‌ای برساند که غرب را مدهوش خود کند ولی هنوز غرب درگیر توحشی است که می‌بینیم چهار کفتار به کمک سگ‌هار صهیون رفته و به جان غزه‌ای افتاده‌اند که آب دریا می‌نوشند و نانی برای خوردن ندارند. ببینید چگونه برای دریدن جسم نحیف کودکان رقابت می‌کنند. و کشورهای جهان به خاطر قانون احمقانه، فرادیکتاتوری و فروجاهلیِ وتو، با شعار دموکراسی، از حق رأی محرومند. عرب، تا وقتی که به دین محمد مؤمن بود، از جاهلیت دور بود و وقتی که برده غرب شد، مثل غرب غرق در جاهلیت جدید شد.

اگر آن ظلم نمی‌شد و تلاش فاطمه برای بازگرداندن رود هدایت به مسیرش به ثمر می‌نشست، بهشتی در این دنیا برپا می‌شد که در آن اثری از جهل و تباهی و فساد نمی‌ماند. بی‌تابی ما برای فاطمه، بی‌قراری انسان برای فرصتی است که از دست شد و تأسف برای مردم نافهمی که حرفش نشنیدند و نفهمیدند و برای ورود به جهنمی تلاش کردند که هنوز در آن دست و پا می‌زنند. سلام خدا و خوبان بر فاطمه، زمانی که زاده شد و زمانی که شهید شد و زمانی که برانگیخته می‌شود.







منتشر شده در روزنامه کیهان مورخ27آذر402

+ نوشته شده در  ۱۴۰۲/۰۹/۲۷ساعت 8  توسط محمدهادی صحرایی  | 

در سال‌های اول انقلاب اسلامی و در بحبوحه جنگ تحمیلی‌، غیر از اخبار بدی که از وحشی‌گری صدامیان علیه مردممان دیده و شنیده می‌شد‌، حکایت از آتش افروزی سازمان مجاهدین خلق نیز بود. گرچه جانیان دیگری نیز همپای صدام و رجوی و به نام کومله و دموکرات و جدایی‌طلب و فرقان و... به جان ایران افتاده و جنایت می‌کردند‌، ولی با این وجود، تنها امید و یاور مردم ایران در آن زمان‌، خدای بزرگ و مهربان بود. مردمی که تنها خدا را می‌خواندند و می‌خواستند ولی جهان سلطه و استکبار، این را نمی‌خواست. مردم ایران‌، هم وارث ویرانی پهلوی و شاهان ملعون بودند و هم گرفتار صدام و حامیانش؛ از آمریکا و شوروی و اسرائیل و انگلیس و فرانسه و... گرفته تا مجاهدین خلق و کومله و دموکرات و فرقان و... که با ترورهای کور و شکنجه‌های منحصر به فرد و خشونت‌های افراطی، هفده هزار بی‌گناه را کشتند و جوی خون به راه انداخته بودند.

با این وجود وقتی در یکی از عملیات‌ها علیه منافقین‌، خانه تیمی آنها خنثی و پاکسازی شد و برخی سرانشان به جهنم فرستاده شدند‌، در کنار معدومین و زخمی‌ها و اسراء‌، با شجاعتِ یکی از مأمورانی که به شهادت رسید، نوزاد شیرخواره‌ای به دست رزمندگان امنیت افتاد که گفته شد فرزند مسعود رجوی سرکرده منافقین است. در فیلمی که هنوز در فضای اینترنت موجود و دیدنی و شنیدنی و هم افتخارآفرین است‌، شهید لاجوردی هنگام مصاحبه و شرح عملیات‌، این کودک را در آغوش گرفته و با او به ملاطفت برخورد می‌کند و در نهایت او را به پدربزرگش می‌سپارد‌، شاید در محیط انسانی پرورش یابد و عاقبتی غیر از عاقبت سیاه و عفن رجوی بیابد.

یک؛ در زمان جنگ تحمیلی حزب بعث عراق علیه ایران و زمانی که مثل امروزِ غزه‌، همه جهان استکبار و جانیان و اراذل و اوباش جهان همدست آن عفلقی شده و مجامع حقوق بشری جهان و به ویژه سازمان ملل که همیشه با سکوت یا تسلیم‌، شریک دزد و رفیق قافله بوده‌اند‌، وقتی لشکر بعثی یکی از شهرهای کشورمان را اشغال کرد‌، در یکی از خانه‌ها نوزادی به دستشان افتاد که گویا مادر و خانواده‌اش به شهادت رسیده بودند. وقتی سرباز بعثی نوزاد را به فرمانده‌اش نشان داد تا از او کسب تکلیف کند او نوزاد را گرفته و به دیوار کوبید و به شهادتش رساند و گفت: اگر او زنده می‌ماند یک خمینی می‌شد.

دو؛ در ابتدای انقلاب اسلامی و زمانی که کشورِ پس گرفته از پهلوی‌، غرق در فقر و مشکلات بود‌، جهادگرانی بودند که مجاهدت‌های خاموشی در گمنامی کردند که فقط خدا قدر آنها را می‌داند. یکی از آنها روحانی سیدی است که خودش جهادگر و همسرش معلم نهضت بود. می‌گفت صبح یک روز‌، دخترم رقیه سادات را در کانکسی که به ما داده بودند خوابانده بودیم و خودمان به محل کارمان رفتیم. می‌شد هر از گاهی به آنجا سرکشی کرد. سرکلاس درس بودم و از پنجره دیدم آتشی از سمت خانه کانکسی ما شعله می‌کشد. با عجله رفتم و با آتش نشانانی که زودتر از ما آنجا بودند هر تلاشی که برای باز کردن در کردیم بی‌ثمر بود و... مادرش می‌گفت وقتی آتش خاموش و در باز شد و جزغاله رقیه ساداتم را بیرون آوردند‌، به خدا گفتم نگاهش نمی‌کنم تا در قیامت و در حضور تو چهره‌اش را ببینم. بعداً دانستم منافقین آن را به آتش کشیده‌اند.

سه؛ در نسل‌کشی مسلمانان بوسنیایی توسط صرب‌ها و باز هم شراکت سازمان‌های حقوق بشری در این جنایت نیز‌، و زمانی که کشورهای اروپایی به دروغ‌، هیتلر را به افسانه هولوکاست و «همه سوزی» یهودیان مؤاخذه می‌کنند‌، دست صرب‌ها را برای هر جنایتی باز گذاشته بودند و از دیدن جنایات‌، کور و از شنیدن فریاد مظلومان کر شده و انسانیت خود را به شیطان فروخته بودند‌، یکی از سرگرمی‌های سربازان صرب‌، مثل منافقین و بعثی‌ها و کومله و دموکرات و داعش، شرط‌بندی بر سر جنسیت جنین زنان باردار و شکنجه آنان با پاره کردن شکمشان و کشتن مادر و جنین‌ها و تجاوز و قتل بود.

چهار؛ در زمانی که داعش و النصره ی قلاده دریده که به اعتراف مقامات ارشد آمریکا‌، ساخته دولتمردان آنها بودند و عراق و شام را به قصد تأسیس خلافتشان شخم می‌زدند‌، کشتن مظلومان و مسلمانان‌، توسط آن نامسلمانان وهابی و تکفیری‌، راحت‌ترین کار دنیا بود و باز هم مثل تمام دوران سیاهی که تمدنِ خیرندیده لیبرال دموکراسی برای جهان به ارمغان آورده است‌، صدای مظلومان شنیده نشد و در مقابل فرزندان‌، پدران و مادران را شکنجه می‌کردند و می‌کشتند و در مقابل آنها‌، فرزندانشان را سر می‌بریدند. جنایاتی که داعش و النصره در عراق و سوریه انجام دادند کم از جنایت امروز غزه نداشت. درِ خانه‌ای را به زور گشودند و پای سفره‌، خانواده‌ای را گیر انداختند. کودک را از کنار سفره بلند کردند و سرش را بریدند و خونش را بر برنج ریختند و به خورد پدر و مادرش دادند.

پنج؛ و کودکان غزه و « آهٍ لکم یا أطفال المظلومین و یا معلمین الأجیال»

ولی غزه امروز‌، اگرچه باز هم به سیاق همیشه تاریخ مظلومین‌، تنهاست ولی این بار به همت رسانه و جبهه مقاومت‌، پرچم مظلومیت مظلومین‌، بالاست. و دنیا با تمام تنوع دینی و مذهبی‌، به تمام معنا به «غده سرطانی» بودن صهیونیزم‌، که امام راحل ما گفته بود پی برده و با تمام زبان‌ها و لهجه‌ها فریاد نابودی‌اش را سر می‌دهند. سخن خمینی کبیر که گفت «هرچه فریاد دارید بر سر آمریکا بکشید» را باید در رگ‌های ورم کرده گَردن جهانیان دید که نعره می‌زنند و از خدا نابودی آمریکا را می‌خواهند. شاید هیچ‌گاه تاریخ جهان‌، چنین اجماعی برای مطالبه یک موضوع انسانی را به خود ندیده باشد و شاید هیچ‌گاه‌، به این عریانی‌، شاهد توحش جهان سلطه نبوده است. و دلهای مردم رنگارنگ و اقوام مختلف و ادیان متفاوت تا به این اندازه به هم نزدیک نشده باشد.

گویی قرار است سیلاب خون کودکان مظلوم غزه‌، تمدن فرعونی و لعنتی غرب را غرق کند و از جهان بشوید. لجاجت و سماجت صهیونیزم در درندگی‌، و جهان سلطه در حمایت از اسرائیل‌، اگرچه نفرت مردم جهان را تنوره می‌کشد ولی غیر از این‌، نحوه مظلومیتِ مستضعف‌ترین مردم جهان باعث وحدتی شده که یکصدا از خدای جهان، منجی جهان را طلب می‌کنند. گویا غزه دروازه پیروزی مستضعفین جهان و پنجره رو به زندگی زیبای بشریت است و این سخن که «آزادی مسجدالأقصی رابطه رمزآلودی با فرج دارد» چقدر حکیمانه است. التهاب و اضطراب دنیا از نوع دوران سکوت و ترس پس از جنایت هیروشیما و ناکازاکی نیست. در این التهاب و اضطراب، شجاعتی موج می‌زند و آتشی گُر گرفته که جز با سوزاندن دودمان نحس و نجس شیطان و شیطان‌زادگان، آرام و سرد نمی‌شود.

اکنون همه تظاهرات برای خونخواهی کودکان غزه شده است. با پدربزرگی که «روح الروح» خود را قبل از کفن کردن به آغوش می‌کشد و با او بازی و شوخی می‌کند و می‌بوسد و حتی لباسش را برای ورود به بهشت مرتب می‌کند و با آرامشش‌، خفتگی و خمودی جهان را به آتش می‌کشد‌، همدردی می‌کنند. با پدری که با جسد دخترکش آخرین عکس دونفری می‌گیرد‌، عکس می‌گیرند. و با کودکی که از گرسنگی جان داده‌، جان می‌دهند. اصلاً در این دو ماه جنگ شیاطین علیه غزه‌، ما به تعداد تصاویری که از کودکان غزه دیدیم، مُردیم و زنده شدیم. از تشنگی و گرسنگی آنها‌، آب و غذا‌، حراممان شد و در هر خوشی‌، چهره زرد و نحیف و ناخوش کودکان غزه ما را به خود می‌آورد. آرزوی کودکان ما کمک به کودکان غزه و امید جوانان ما خُرد کردن استخوان صهاینه و حامیانشان و آرزوی رزمندگانمان چکاندن ماشه‌ای است که خلاصی‌اش گرفته شده و در یک کلام‌، این زجر ما فقط با انتقام التیام می‌گیرد.

وطن، جان است ولی فلسطین‌، وطن کودکان بی‌جان شده و این‌گونه نباید باشد و بماند. این روز سخت غزه و امتحان بزرگ جهانیان است و بی‌شک روز عدالت بر صهاینه و حامیانشان سخت‌تر از امروز ما خواهد بود. خاخام صهیونی که فتوا به قتل زن باردار و جنینش می‌دهد یا خبیثی که کودکان غزه را به بمب متحرکی می‌نامد که باید کشته شوند و آنکه تجاوز به نوامیس را مجاز می‌شمرد و آنها که رأی به نجات کودکان را وتو می‌کنند و حامیان پَست‌تر از صهیونیست‌ها را به واقع نمی‌توان با هیچ حیوانی جز یزید و حرمله و صدام و منافق و کومله و دموکرات و صربِ آن زمان و داعش و سایر توله‌های آمریکا مقایسه کرد و إن‌شاءالله‌، دور و دیر نیست که جهانیان‌، در میان جنازه‌هایی که نیلِ خون شده غزه‌، به ساحل آرامِ پس از ظهورِ جهان خواهد آورد دنبال لاشه جانیان امروز عالم بگردند که خدا فرمود « امروز تو را با زره خودت به ساحل مى ‏افكنيم، تا براى كسانى كه از پى تو مى ‏آيند عبرتى باشد، و بى ‏گمان، بسيارى از مردم از نشانه ‏هاى ما غافلند». سوره یونس آیه 92

سرمقاله روزنامه کیهان مورخ 22 آذر 402

+ نوشته شده در  ۱۴۰۲/۰۹/۲۲ساعت 6  توسط محمدهادی صحرایی  | 

16 آذر سال 32 آغاز راهی نو در مسیر زندگی و حیات جدید ایرانی بود. شاید در آن زمان که شعار استقلال و آزادی خواهی و مرگ بر امپریالیسم، در دانشگاه تهران با هجوم ارتش به حریم علم و تکاپو و درفش پاسخ داده شد، کسی گمان نمی کرد آن نهال غرس شده توسط دانشجویان دانشگاه تهران بتواند چنان برگ و بار بگیرد که سفارت آمریکا را در 13 آبان 58، تسلیم و تسخیر خود کند. با این تفاوت که اینبار، به جای دستور شاه برای شلیک سرب داغ به سینه دانشجویان، رهبر جامعه این اقدام را انقلاب دومی بنامد که شاید مهمتر از انقلاب اول باشد. تفاوت این دو نگاه به دو اقدام دانشجویان، نشان از تفاوت نگاه «ذلت بار» شاه با نگاه « عزت مدار» امام دارد.

دانشجویان حماسه 16 آذر 32 که برای اولین بار شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر انگلیس را در دانشگاه طنین افکندند و جنبش دانشجویی را بر مبنای استکبارستیزی بنا نهادند، اصلی ترین دلایل اعتراضشان که منجر به شهادت دانشجویان شریعت­رضوی، بزرگ نیا و قندچی در صحن دانشگاه تهران شد در ابتدا به از سرگیری روابط پهلوی با انگلیس 4 ماه پس از کودتای 28 مرداد و اسقاط دولت قانونی دکتر مصدق توسط انگلیس بود که بدون عذرخواهی و شرم، سفارت خود در تهران را گشود. ورود پیروزمندانه نیکسون، فرستاده رئیس جمهور آمریکایی که یکی دیگر از سه ضلع کودتا بود به ایران و اعطای دکتری افتخاری و فرصت دهی سخنرانی در دانشگاه به او، دومین دلیل به هیجان آمدن دانشجویان آن زمان بود که آنها را در آن زمان افسرده و سرد، به مبارزه دلگرم کرده بود.

فرار محمدرضای پهلوی از کشور و تنها گذاشتن مردم در روز بحران و همدستی شرم آور او با دشمنان برای اسقاط دولت قانونی خود که در تاریخ خیانتها بی سابقه است و از سوی دیگر مواضع ذلت بار او در مواجه با مسببین کودتا، سومین دلیلی بود که دانشجویان را اسپند روی آتش کرده و غیر از تظاهرات و اعتراض برای آنها راهی نگذاشته بود. از سوی دیگر محمدرضای پهلوی که در مواجهه با حوادث، به جای خویشتن داری و اقناع مردم، گویی تنها دوگونه برخورد می دانست و آنجا که حادثه را غالب می دید، فرار می کرد و در جایی که احساس قدرت می کرد، می کشت؛ در این اعتراض به حق دانشجویان، چاره را در گماشتن ارتش شاهنشاهی به کشتار دانشجویان دید و آن شد که شد.

حادثه ای تلخ که می توان در دست نوشته های دکتر چمران هلاهل آنرا حس کرد آنجا که گفت « وز بعد نیکسون به ایران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهی که هنوز به خون دانشجویان بی‌گناه رنگین بود، دکترای افتخاری حقوق دریافت داشت و از سکون و سکوت گورستان خاموشان ابراز مسرت کرد و به دولت کودتا، وعده هرگونه مساعدت و کمک نمود و به رئیس جمهور آمریکا پیغام برد که آسوده بخوابد» و در سخنان دکتر شریعتی که گفت « اگر اجباری که به زنده ماندن دارم، نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش می‌زدم ... » می شود به عظمت آن جنایت شاهنشاهی و مظلومیت دانشجویان بی دفاع پی برد. گرچه خود، در ادامه می گوید که باید ماند و این مطلب را به آیندگان منتقل کرد.

منتشر شده در خبرگزاری فارس مورخ 16آذر402

+ نوشته شده در  ۱۴۰۲/۰۹/۲۰ساعت 21  توسط محمدهادی صحرایی  |