«به بهانه سالگرد جلال آل احمد»
کتاب خواندنی « سفر به ولایت عزرائیل» که نتیجه مسافرت 17روزه جلال و همسرش سیمین دانشور به سرزمینهای اشغالی در سال 41 خورشیدی است، یکی از کتابهای خواندنی معاصر دور ماست که جدای از فضای حاکم بر آن زمان و سانسور شدید، میتواند برخی ادعاهای «روشنفکران سمپات استکبار» را بیاثر کند. اینکه جلال در اولین جمله کتاب میگوید «حکومت یهود در این سرزمین نوعی ولایت است، نه حکومت» جمله کوچکی است با مفهومی عمیق که در ادامه به توضیح آن میپردازد. «حکومت جدید بنی اسرائیل» و ... جملاتی است که در دنیای «روشنفکران برده غرب» کفری نابخشودنی است.
60 سال پیش، جلال آل احمد که در مقطعی تفکر توده ای داشت می نویسد« نفت حوزه خلیجفارس هفت مرتبه ارزانتر از نفت الجزایر و ده مرتبه ارزانتر از نفت حوزه پاناما و بیست مرتبه ارزانتر از نفت آمریکاست. و نفت ایران ارزانترین نفت خاورمیانه است. آمریکا در ویتنام بینفت ایران و خلیجفارس نمیتواند یک لحظه دوام بیاورد و اگر قرار باشد آمریکاییها خودشان نفت به ویتنام برسانند بودجه جنگیشان پنج برابر میشود». این ذلت تاریخی، روایت جلال از رسانههای اسرائیلی است که می نویسند «الان 90 درصد نفت اسرائیل را ایران میدهد»
او این سفرش را فرصتی میداند تا آنچه در کتابها خوانده را از نزدیک لمس کند و عاقبت آنچه را که برایش جذبه داشته و سرزمینی که از نظر او «چیزی شبیه یک مملکت نیست و حکومتی که کفاره گناه غرب را از جلال شرقی میگیرد» ببیند. او معتقد است «مسیحیت حجابی از اسرائیل میان خود و عالم اسلام کشیده تا خطر اصلی را» نبینیم چراکه فلسطین «تکه آخر از استخوان پارههای ولایت عثمانی» است.
او هولوکاست را «شهیدنمایی از حد گذشته یهودیان» میداند که «راستش را بخواهی صهیونیزم، خطرناک و پشت سکه نازیسم و فاشیسم است». «اگر قرار است پایگاه باشی، از اسرائیل بیاموز که خود را چه گران فروخته». او اسرائیل را « سرمشقی در معامله با غرب میداند» که او را با غرامت، دوشید. او «آموزش فشرده زبان عبری را برای یکدست کردن اخلاق و آداب مهاجرانی که هر دسته از گوشهای از عالم کندهاند» میداند و بر کلید واژه تبعید، بسیار تأکید میکند و انگیزیسیون را «علت اصلی تبعید دسته جمعی یهودیان از اسپانیا به سال1492 همان سالی که کریستف کلمب آمریکا را کشف کرد» میداند و تا آنجا پیش میرود که مینویسد «بعید نیست که خود او نیز از نژاد یهودی باشد».
او در گفت وگو با یک اسرائیلی تصریح میکند «گفتم فراموش نکن که این زمین را به زور گرفته اید و آن وقت با صاحبان اصلی راه نمیآیید» مینویسد «بیست سال است که یک مشت زورگو به کمک سرمایههای بینالمللی و به برکت سازمانهای تروریستی صهیون و هاگانا خاک فلسطین را اشغال کرده و یک میلیون ساکنان آنرا بیرون ریختهاند و ذره ذره خاک اعراب را تصرف میکنند» و «رفتاری که تا دیروز نازیها با یهودیها میکردند امروز یهود به کمک وجدان ناراحت اروپا و آمریکا دارد با اعراب میکند» «تف به این تمدن گند بورژوا». او اسرائیل را «به عنوان شعبه خاورمیانه امپریالیسم سیا» میداند «که حتی اسمش را برای دهن کجی به فلسطینیها انتخاب» کردهاند.
جلال روشنفکران منصف، مطبوعات فرانسه را «همچون دیگر بنگاههای انتشاراتی در دست یهودیان سرمایهدار» میداند «که وجدان روشنفکران مملکت ایران را هم میسازند». او با انتقاد از پهلوی و روشنفکران خموش و مطبوعات سانسورچی آن زمان مینویسد «وجدان روشنفکر ایرانی باید از این ناراحت باشد که چرا نفت ایران در تانک و هواپیمایی میسوزد که برادران عرب و مسلمانش را میکشد؟ و چرا نفت سعودی و کویت در تانک و هلیکوپترهایی میسوزد که ملت فقیر ویتنام را به توپ بستهاند». «سانسور در مطبوعات ایران چه میکند که مطبوعات فارسی این مدت انگار در تلآویو چاپ میشده است» «مطبوعات و رادیو اسرائیل جنگ را جنگ مذهبی بین متعصبان مسلمان و متمدنان اسرائیلی معرفی کردهاند».
جلال آل احمد60 سال پیش معتقد بود که « تجربه چین و الجزایر و کوبا نشان داد که دست استعمار را فقط با تبر میتوان برید نه با وعده و وعید و قول و قرار و اصول بشری و انسانی» و «شلاق حوادث، بیدارکنندهتر از هر پند و موعظه است». خدایش بیامرزد که جایش خالی است
یحیی نامی است که از حیات و زندگی میآید. یادآور یحیای نبی و میراث زکریاست. داستان شهادت سیدالشهدا را در برخی موارد به داستان غمبار شهادت یحیی تشبیه کردهاند. هر دو این عزیزان با دستور و به دست ناپاکان به شهادت رسیدند. یحیی و حسین بن علی که سلام و درود خدا و خوبان نثارشان، بهگونهای زندگی کردند که شهادت مظلومانه مزد آنها و ماندگاری ابدی، نتیجه مجاهدتشان شد و در تاریخ ماندگار شدند. نمیتوان حسین بن علی را با هیچ کسی غیرِ او توصیف کرد چراکه همچون قلب تاریخ، پیوسته خون تازه به رگهای بشر روانه میکند و دلیل حیات انسان است و مجاهدتش بینظیر و حماسهاش بیهمتا و شهادتش بیقرینه و اثرش در خلقت، گویاتر از هر توصیفی است و همه ادیان و تمام بشریت مدیون حسیناند و اگر او نبود، زحمات هزاران پیامبر خدا و صالحان و مؤمنین بینتیجه بود.
حسین نمیمیرد و پی درپی در جانهای پاک و اندیشههای ناب و غیرتهای بیتاب و روحهای زلال و آینه دلهای صاف مؤمنین تکثیر میشود. او منشأ حیات است و مرگ را میرانده و میمیراند و زندگی میبخشد. زندگی با او زیباست و با او میتوان تا ابدیت را تجربه کرد و معنای زندگی را فهمید و طعم حیات طیبه را چشید. زندگی با او نه خستهکننده است و نه افسردهکننده. امید و انگیزه زندگی است و نشاط زندگانی با اوست. چه از این بالاتر که معنی حیات طیبه است. زندگی بدون او نقاشی بیرنگ است و خانه بیدر و پنجره، و دنیا بدون او وحشتناک است و مُردن، آخرِ کار. حسین، عطر گلها و آرامش جهان خلقت است. و نفرین ابدی بر آنها که آرامش جهان را به هم زدند.
یحیای زکریا هم که خدای متعال در موردش فرمود: «درود بر او، روزى كه زاده شد و روزى كه مىميرد و روزى كه زنده برانگيخته مىشود» شاید بدینمعنی است که یحیی و امثال یحیی، هم حیات دارند و حیات میبخشند و هم با شهادت بهشت و حیات برزخی را تجربه میکنند و هم برای زندگی ابدی و نامیرا احیا میشوند. یحیی و یحییها نمیمیرند. ماندگارند و با ما ماندگان، حرفها دارند. ما در نهضت و انقلاب اسلامی خود از بس آن را تجربه کردهایم که برایمان محکمترین قانون شده که شهیدان زندهاند و انسانها با شهادت قدرتمند میشوند. آنچه آقا در خطبه جمعه نصر و ظفر به مجاهدان عزیز عرب فرمود همین است. در تابستان60 که ترورها حیات انقلاب اسلامی را به مو رساندند را باید به یاد آورد.
محمد نوری کجایی که برای ما و نسل امروز و برادران جهادی بخوانی «ما برای بوسیدن خاك سر قلهها / چه خطرها كردهایم، چه خطرها كردهایم / ما برای جاودانه ماندن این عشق پاك / رنج دوران بردهایم، رنج دوران بردهایم». قیصر تو بیا و بسرا «اگر داغ دل بود ما دیدهایم / اگر خون دل بود ما خوردهایم / اگر دل دلیل است ما آوردهایم / اگر داغ شرط است ما بردهایم / اگر دشنه دشمنان گردنیم / اگر خنجر دوستان گردهایم / گواهی بخواهید اینک گواه / همین زخمهایی که نشمردهایم». ای تمام تاریخ قهرمانان این سرزمین! بیایید و بگویید که عزت، رایگان و بیهزینه نیست و به دست آوردنی است. ای تمام دلاوران فرهنگ و ادب پارسی بسرایید و بخوانید و بگویید که برای رسیدن به آرزوهای بزرگ، باید بزرگ شد و بزرگ بود و بزرگ اندیشید و هزینههای زیاد داد.
کجایید ای شهیدان خدایی؟ ای رها گردیدگان آن سوی هستی قصه چیست؟ بیایید و دلهای بیقرار را آرام کنید. بگویید آنچه دیدهاید و از آن فضلی که خدا به شما داد روایت کنید که آقا حکم جهاد تبیین داده است. برای ما که از پی شماییم بگویید تا مبادا کسانی از ما در دل، بیم و اندوهی داشته باشند و از راه خسته شوند. جنگ، جنگ است و در مقابل ما کسانیاند که جنگ و جنایت را تئوریزه و افکار عمومی را کانالیزه کرده و سگ هار صهیونی را با انواع تسلیحات نظامی مکانیزه و انواع حمایت سیاسی کرده و ستون پنجم و رسانههای زنجیرهای را مثل بردگان فرعون به زنجیر کردهاند تا نسل بشر و رسم بشریت را درآورند. آنچه در این یک سال اخیر از فلسطین و لبنان میبینیم همان داستانهای هولناکی است که از خشونت اروپاییان و آمریکاییان در تاریخ خواندهایم.
هر اندازه که هولوکاست یهودیان افسانه بود ولی هولوکاست فلسطینیان واقعی است و به چشم خود میبینیم. اگر صهیونیزم جهانی برای راستیآزمایی هولوکاست، اجازه تحقیق از اردوگاه «آشویتس» را به دانشمندان نمیدهند ولی میتوان از صفحات متنوع رسانهها قسمتی از زندهسوزی چادرنشینان آواره را دید. چه حجتی برای انکارکنندگان میماند؟ و چرا هنوز برخی حاضر به زبان اعتراض گشودن نیستند؟ چرا فعالین حقوق بشر خفهاند؟ جان همجنسباز بالاتر از جان بشریت آتش گرفته در فلسطین است؟ آن متون محکم قانونی! که دهها سال در دانشگاههای حقوق فرانسه تدریس میشود به چه درد میخورد؟ حقوقنویسان و حقوقدانان برای که و برای چه نوشتهاند؟ جایزه صلح نوبلگرفتگان زندهاند؟ میبینند؟ انساناند؟
سعدی شیرینسخن کجایی شیخ شیرازی؟ برای دنیای غرب و غربزدهها بنی آدم اعضای یک پیکر نیستند. بیا برای اینان به شعرت اضافه کن که فرزندان «داروین» خود را بنیآدم نمیدانند. بیا و برای آنها هم چیزی بگو عزیز. اینها چو عضوی به درد بیاید، بیقراری نمیکنند و به جای همدردی به زخمها نمک میزنند. یا سکوت میکنند و یا مسخره و یا به داغ بشریت میخندند. اینها منشأ دردند نه مرهم زخم. «زنده باد انسانیت» میگویند ولی انسانیتِ زیر دست و پای قاتلان را کمک نمیکنند. ادای صلح دوستی دارند و ظالم را شماتت نمیکنند. سخن از حقوق شهروندی میگویند ولی دزدِ در خانه را تمکین میکنند. شعار عدالت میدهند و در برابر فرعون، سجده میکنند. «مرگ بر جنگ» میگویند ولی به جای جنگافروزان، جنگزدهها را چنگ میزنند.
حامی و تئوریسین خشونت، آمریکا و انگلیس و مجریاش اسرائیل است که 42 هزار نفر را با بمب دوتنی و فسفری و... پودر کرده و هفت برابر هیروشیما و ناکازاکی و بیش از 70 هزار تن مواد منفجره و بیش از جنگ جهانی دوم بمب استفاده کرده است. به طور بیسابقه در جهان، برای کشتن سیدحسن نصرالله 83 تُن و در تلاش برای کشتن صفیالدین70 تُن مواد منفجره بهکار برده است. کمپهای آوارگان و مقر کمکهای انساندوستانه را بمباران میکند. بیمارستان و مدرسه و جمع کودکان و... همه را با بمبهای حرارتی 800 درجه فسفری ذوب میکند. جهان را کلافه و آرامش مردمان با ادیان مختلف را به هم زده است. از مقاتله و جنگ به قتل و ترور رسیده و به تمام قوانین لگد زده است و... و با همه اینها گروهی افراطی پشیمان، سگ قلاده دریده صهیون را به «حمله کمخسارت» به کشور خود تشویق میکنند و یا گروهی قلم به مزد دیگر از میان بزرگان ملت خود «تئوریسین خشونت» معرفی میکنند! احمقتر و میهنفروشتر و بیمیهنتر از اینها هست؟ میشود با موجودات کور و کر و گیج سخن گفت؟
اتفاقاتی که در فلسطین و لبنان در جریان است را هم خدا میبیند و قضاوت میکند و هم آیندگان از فیلمهای مستند و از نوشتهها خواهند دید و خواهند خواند و حقیقت را خواهند فهمید. گفتهها و نوشتههای ما به دقت مرور خواهد شد و مظلومیت جبهه مقاومت، آیندگان را به تحسین وا میدارد و برای وادادگان یا ساکتین یا مدافعین این جنایت، همین انتقاد و مذمتی که ما از بدهای تاریخ داریم را به همراه خواهد داشت. یقین داریم که وعده خدا محقق میگردد و مستضعفین وارثان جهان میشوند و روز عدالت برای ستمگران سختتر از امروز ستمدیدگان است. فلسطین پیروز و محور مقاومت مثل عصای موسای کلیم، معروف و محترم و به یادماندنی خواهد شد. ویرانیهای فلسطین و لبنان و یمن ساخته خواهد شد و نام بزرگان مقاومت، مثل خورشید خواهد درخشید. و در آن روز نام نحس نتانیاهو و بایدن و حامیان صهیونیزم در کنار نام چنگیز و صدام و سرطان و کرونا در خاطرات تلخ تاریخ خواهد نشست.
یحیی سنوار هم به قافله سرداران بزرگ مقاومت از حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی تا اسماعیل هنیه و سیدحسن نصرالله عزیز پیوست ولی ویژگی شهادت سنوار، به غیر از طراحی دقیق عملیات طوفان الأقصی که به نابودی اسرائیل خواهد انجامید، آخرین تصاویر حیات او بود که اسرائیل برای تحقیر او منتشر کرد ولی در اصل، چهره قهرمان او را ماندگار و شفاف کرد. خدا را شکر که دشمنانمان از احمقها هستند و نفهمیدند چه کردند. چهرهای که در این ویدئوی کوتاه و چند تصویر از پیکر و تجهیزات او نشان داده شد، بیش از چندین فیلم پرهزینه و پربیننده تاریخ هالیوود توانست این بار، چهره واقعی «قهرمان» را معرفی کند. مبارزه تا آخرین نفس و تا آخرین رمق و... و با آخرین سلاح. با تیر، نشد تیغ، نشد چوب، نشد سنگ / با هرچه به دستم برسد آمدهام جنگ. وَسَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون.
ماه شعبان، جدای از اینکه دروازه ماه مبارک رمضان است و میتوان نسیم فرحبخش آن ماه غفران را از این ماه پرخیر و برکت به مشام جان کشید، ماه مردان مبارزه و مجاهدان منتظر هم هست. سرور و سالار آزادگان جهان در این ماه به دنیا آمده و علمدار آزادگی نیز، و راوی کربلا هم، و منجی بشریت و تمامکننده مأموریت پیامبران و صالحان هم در این ماه به عالم هدیه شده و به ما دستور دادهاند که «با جهاد همهجانبه برای جلوگیری از نفوذ سبک زندگی غربی، انقلاب را هر چه بیشتر به آرمانش که ایجاد تمدن نوین اسلامی و طلوع خورشید ولایت عظمی است نزدیک کنیم» که پیروز بیشکست و حلّال مشکلات پیچیده انسان خواهد آمد و برای خدمت و زمینهسازی ظهورش باید که به پا خیزیم.
تقارن حلول این ماه شعبان با سالروز صدور بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی که گزارش کار تحویل گرفته شده کشور و راه طی شده انقلاب اسلامی و مأموریت نیمه تمام تمدن سازی است هم اهمیت این روزها را بیش از پیش میکند. به این مناسبات مهم باید اتفاقات غزه مظلوم و یمن قهرمان و حزبالله پیروز و مدیر مقتدر میدان را هم افزود. بیش از چهار ماه است که از عملیات ابتکاری و حماسه طوفان الاقصای جوانان حماسی میگذرد و جهان در تحیر انتخاب دو راه پیش روست. شک نباید کرد که انسان امروزی اگر بخواهد میتواند راه را از بیراهه تشخیص دهد و شاید هیچ گاهِ تاریخ، به این اندازه جبهه درست و نادرست از هم جدا نبوده و واقعیت حق و باطل چنین عریان و عیان نبوده است.
اینکه صبر و استقامت مردم غزه و جوانمردی مجاهدان اسلام، کافر را مسلمان کرده و دیگران را در اعتقادات خود مردّد کرده همین نکته است که حق، چنان آشکار شده که فطرتها را همچون مغناطیسی عظیم و عجیب به خود جلب و جذب کرده است. اندیشه رهایی بخش انقلاب اسلامی چنان توانسته در اعماق ذهن و قلب جوانان فلسطینی رسوخ و رسوب کند که هرگز جهان استکبار در مخیله خود چنین شکستی را برای خودش محتمل نمیدانست. استکباری که جوانان را با ایسمهای مختلف مشغول کرده و جهان را بین سوسیالیزم شرق و کاپیتالیسم غرب تقسیم کرده بود و به هیچ اندیشهای مجال نطق نمیداد، از سال 57 خورشیدی به بعد، خود را مواجه با اندیشهای میبیند که شعارش نه شرقی، نه غربی و جمهوری اسلامی است.
اندیشهای که توانست از مردم خموده و خمار قرن بیستم، مجاهدانی بیافریند که اعجوبههای تاریخ شوند. نسل انقلابی ایران توانست با شعار «خدا قرآن خمینی» موجودیت خود را فریاد زند و اکنون بسط اندیشه خود را در نقاط دور و کور زمین میبیند. چه کسی روح تحول و تهور را در مردمی که به تکرار نظام طبقاتی تمکین کرده بودند دمید؟ چه تفکری به افسانه تناسخ بدبختی بشریت پایان داد؟ چه اندیشهای کدخدایان خداستیز را به زیر کشید؟ چه ضمایر آگاهی خبر از خرد شدن استخوانهای کدخدای شرق و افول و غرق کشتی تایتانیک کدخدای غرب را دادند؟ کسی گمان میکرد وارث آیزنهاور و کارتر و ریگان و بوش، ترامپ و بایدن باشند؟ یا میراث هرتصل و موشه دایان به نتانیاهو برسد؟ یا قارونها در برابر جوانان دمپایی پوش، شکست بخورند؟ کسی حتی در آینده دور هم میدید که ارزش لنگه کفش سردار ایرانی بیش از سر رئیسجمهور آمریکایی که سالها از ایران حق توحش میگرفتند، بیشتر بشود؟
ملت بزرگ و خداجوی ایران! این تغییرات شگرف و انقلابات عظیم مبنایی در جهان که گوشهای از آن گفته شد، همه از انقلاب اسلامی عزیز شما سرچشمه میگیرد. فقط خدا میتواند بلال را از زیر پای امیه درآورد و به بالای خانه خود به مؤذنی بگمارد همان گونه که مردم ایران را از زیر سلطه پادشاهان بیلیاقت و بیکفایت قاجار و پهلوی که هفتاد درصد خاک ایران را از ایران جدا کردند نجات داد و به جایی رساند که هشت سال بجنگد ولی یک وجب از خاکش را به دست اجنبی نسپارد. اینکه در دو جنگ جهانی اول و دوم حتی با اعلام بیطرفی کشورمان به تسخیر قوای متخاصم درآمد و بیش از 13 میلیون ایرانی در دو قحطی آن دو جنگ کشته شدند کم است؟ و اینکه امروزه نمیتوان در هیچ مناسبات منطقهای نظر ایران را نادیده گرفت کم است؟
اینها معجزاتی است که حق و باطل را برای هر آگاهی که طالب و منصف باشد مشخص کرده است. حقیقت عریان پیش چشم ما اوضاع غزه است. حیرت آور نیست که چهار کشور قدرتمند و ثروتمند عضو ناتو که برخی دارای حق وتو هم هستند به علاوه خود اسرائیلی که خود را پسران خدا « نحن ابناء الله» و فاتح جنگ شش روزه و وارثان زمین و حاکمان اصلی نیل تا فرات میدانند، چهار ماه است که تا توانستهاند 365 کیلومتر را با انواع بمبها و سلاحهای کشتار جمعی مدرن و سه برابر قویتر از بمبهای اتم هیروشیما و ناکازاکی بمباران کرده و از هیچ جنایت بشری و حیوانی فروگذار نکردهاند و تمام مجامع حقوق بشری و جاسوسی و مالی و حقوقی و روشنفکری و تمام ظرفیتهای تکنولوژیکی و مهارتی خود را به کار بسته و هنوز نتوانستهاند حریف جوانان شلوار سه خطی حماس و جیل الحاجز 1 شوند؟
این، مدخلی برای معرفی کتاب خواندنی «سفر به ولایت عزرائیل» جلال آل احمد و تقدیر از اوست که پس از تور هفده روزه سال 1341 خود و همسرش سیمین دانشور به سرزمین اشغال شده فلسطین نوشته شده و برخی اشاراتش حکایت امروز غزه است. خود او این سفرش را فرصتی میداند تا آنچه در کتابها خوانده را از نزدیک لمس کند و عاقبت آنچه را که برایش جذبه داشته و سرزمینی که از نظر او «چیزی شبیه یک مملکت نیست و حکومتی که کفاره گناه غرب را از جلال شرقی میگیرد» ببیند. او معتقد است «مسیحیت حجابی از اسرائیل میان خود و عالم اسلام کشیده تا خطر اصلی را» نبینیم چراکه فلسطین «تکه آخر از استخوان پارههای ولایت عثمانی» است.
او هولوکاست را «شهیدنمایی از حد گذشته یهودیان» میداند که «راستش را بخواهی صهیونیزم، خطرناک و پشت سکه نازیسم و فاشیسم است». «اگر قرار است پایگاه باشی، از اسرائیل بیاموز که خود را چه گران فروخته». او اسرائیل را « سرمشقی در معامله با غرب میداند» که او را با غرامت، دوشید. او «آموزش فشرده زبان عبری را برای یکدست کردن اخلاق و آداب مهاجرانی که هر دسته از گوشهای از عالم کندهاند» میداند و بر کلید واژه تبعید، بسیار تأکید میکند و انگیزیسیون را «علت اصلی تبعید دسته جمعی یهودیان از اسپانیا به سال1492 همان سالی که کریستف کلمب آمریکا را کشف کرد» میداند و تا آنجا پیش میرود که مینویسد « بعید نیست که خود او نیز از نژاد یهودی باشد».
او در جای دیگری و در گفت وگوی با یک اسرائیلی تصریح میکند «گفتم فراموش نکن که این زمین را به زور گرفته اید و آن وقت با صاحبان اصلی راه نمیآیید» مینویسد «بیست سال است که یک مشت زورگو به کمک سرمایههای بینالمللی و به برکت سازمانهای تروریستی صهیون و هاگانا خاک فلسطین را اشغال کرده و یک میلیون ساکنان آنرا بیرون ریختهاند و ذره ذره خاک اعراب را تصرف میکنند» و «رفتاری که تا دیروز نازیها با یهودیها میکردند امروز یهود به کمک وجدان ناراحت اروپا و آمریکا دارد با اعراب میکند» «تف به این تمدن گند بورژوا». او اسرائیل را «به عنوان شعبه خاورمیانه امپریالیسم سیا» میداند «که حتی اسمش را برای دهن کجی به فلسطینیها انتخاب» کردهاند.
جلال روشنفکران منصف، مطبوعات فرانسه را «همچون دیگر بنگاههای انتشاراتی در دست یهودیان سرمایهدار» میداند «که وجدان روشنفکران مملکت ایران را هم میسازند». او با انتقاد از پهلوی و روشنفکران خموش و مطبوعات سانسورچی آن زمان مینویسد «وجدان روشنفکر ایرانی باید از این ناراحت باشد که چرا نفت ایران در تانک و هواپیمایی میسوزد که برادران عرب و مسلمانش را میکشد؟ و چرا نفت سعودی و کویت در تانک و هلیکوپترهایی میسوزد که ملت فقیر ویتنام را به توپ بستهاند». «سانسور در مطبوعات ایران چه میکند که مطبوعات فارسی این مدت انگار در تلآویو چاپ میشده است» «مطبوعات و رادیو اسرائیل جنگ را جنگ مذهبی بین متعصبان مسلمان و متمدنان اسرائیلی معرفی کردهاند». جلال آل احمد از نفت میگوید «آمریکا در ویتنام بینفت ایران و خلیجفارس نمیتواند یک لحظه دوام بیاورد. نفت ایران ارزانترین نفت منطقه و نفت حوزه خلیجفارس هفت مرتبه ارزانتر از نفت الجزایر و ده مرتبه ارزانتر از نفت حوزه پاناما و بیست مرتبه ارزانتر از نفت آمریکاست و اگر قرار باشد آمریکاییها خودشان نفت به ویتنام برسانند بودجه جنگیشان پنج برابر میشود» و میافزاید « الان 90 درصد نفت اسرائیل را ایران میدهد» او در 60 سال پیش معتقد بود که « تجربه چین و الجزایر و کوبا نشان داد که دست استعمار را فقط با تبر میتوان برید نه با وعده و وعید و قول و قرار و اصول بشری و انسانی». خدایش بیامرزد که جایش خالی است.
____________________________
1- «نسل پشت دیوار» یا کسانی که مادرانشان به خاطر جلوگیری نظامیان اسرائیلی نتوانستهاند برای زایمان از اردوگاهها خارج شوند و به بیمارستان بروند و به اجبار، پشت دیوارهای حایل و ایست بازرسیها به دنیا آمدهاند که گفته میشود غیر از آنها که در هنگام زایمان، خود و نوزادشان میمیرند، اکنون بیش از هشت هزار نفر جوان و نوجوان و کودک هستند.
45 سال از انقلاب اسلامی مردم ایران میگذرد. انقلابی که به رهبری امام خمینی راحل و از او شروع و در قلب مردم ایجاد شد و در عرصه کشور به پیروزی رسید و در پهنه جهان گسترش یافت. گرچه این انقلاب، بینام خمینی در هیچ جای جهان شناخته شده نیست ولی هیچ انقلاب مستضعف علیه مستکبری هم در جهان نیست مگر اینکه اندیشهاش از این انقلاب، نور گرفته باشد. جملهای که یاسر عرفات، در آغاز انقلاب اسلامی به امام خمینی گفته صحیح بوده و هست. «انقلاب اسلامی شما انفجار نور بود». زیاده نیست اگر گفته شود با انقلاب اسلامی ایران تاریخ جهان پس از 1357 تغییر یافت و مناسبات آن به هم خورد و دنیای تقسیم شده بین شرق و غرب را تفکر جمهوری اسلامی عوض کرد و در مقابل تفرعن لیبرالی و کمونی پرچم تفکر نه ظالم باش و نه مظلوم را به اهتزاز درآورد.
45 سال است که مردم ما رمز موفقیت را در مقاومت و مبارزه برای قوی شدن در همه زمینهها دانسته و در این راه به جای هزینه گزاف سازش، هزینه مقاومت را پرداختهاند و دستاوردهای حیرتآور آن را دیدهایم. در کشوری که زمانی نخستوزیرش چنان تحقیر شده و بیاعتماد بهنفس و خودباخته بود که در مجلس نمایندگان و در پاسخ به فداییان اسلام و دیگرانی که خواستار ملی شدن صنعت نفت بودند گفت «ایرانی نمیتواند لولهنگ بسازد، شما میخواهید نفت را ملی کنید؟» امروزه مردم میبینند که در یک روز، سه ماهواره به فضا پرتاب شده و در مدار قرار گرفته است. این در کدام کشور جهان وجود و سابقه داشته و دارد؟ ما از بس معجزه دیدهایم که برایمان عادی شده و توقع بر توقع افزودهایم و هرگز به سابقه تاریخی اتفاقات اینچنینی در سایر نقاط جهان و تاریخ خودمان توجه نمیکنیم.
زمانی که پهلوی اول در قرارداد سعدآباد، پارههای ایران را بین ترکیه و عراق و افغانستان تقسیم میکرد و زیر شعار دروغین اقتدارش، حتی به عراق و افغانستان و ترکیه باج میداد، کجا مردم میاندیشیدند که هشتاد سال بعد، ایران با سلاح بومی خود، گرانترین و پیشرفتهترین پهپاد آمریکا را در دل شب و در اعماق آسمان، آهن پاره میکند و آن را رسانهای کرده و به جهان نشان میدهد؟ کجا کسی باور میکرد که پایگاه نظامی آمریکا را با موشکهای نقطهزن پاره پاره کند و آمریکا به واقع نتواند غلطی بکند؟ گرفتن آمار کشتههای روزانه کرونا در آمریکا و اروپا و ایران که سخت نیست. مردم ما با ویروسی که به جنگ جهانی بیوتروریستی بیشتر شبیه بود به گونهای مقابله کردند که امروزه با دیدن آمار بالای تلفات در سایر کشورهای پیشرفته از خود میپرسند که «مگر در جهان کرونا هنوز هست؟»
به همت مردم ما و رشد و شکوفایی اقتصادمان وضعیت ما نسبت به قبل از انقلاب، هرگز قابل مقایسه نیست. گرچه «نئولیبرال متحجر» غربی امروزه لباس پاره به تنها پوشانده است ولی پیش از انقلاب اسلامی، مردم وصله لباس را جزئی از لباس دانسته و میدانستند که باید لباسهای خود را برای استفاده به نسل بعدی بسپارند و لباسها به ترتیب از بزرگترها به کوچکترهای خانواده و فامیل برسد و دست به دست شود. امروز اگرچه دشمنان بر گرانی قیمت گوشت و مرغ در ایران تأکید میکنند ولی غیر از رسانههای خودشان، شبکههای فارسی زبان هم، برای مردم اروپا خوردن حشرات را توصیه کرده و ژاپن به تولید پروتئین خوراکی از فضولات انسانی افتخار میکند. مردم ایران، امروز را به خاطر دارند که روزنامهها در همین چند ماه قبل، از صادرات دهها تجهیزات پزشکی به هند و روسیه نوشتند.
نباید فراموش کرد که پهلوی دوم زمانی از رسیدن به دروازههای تمدن سخن میگفت که روزنامههای آن زمان نوشتند «مجوز وارد کردن 5 هزار پزشک عمومی از هند» صادر شده است و این یعنی شبکه بهداشت و درمان ما در آن زمان حتی از هند و بنگلادش و پاکستان هم پایینتر بود. رسانههای شیطانی ضدانقلاب به گونهای خود را مدافع حقوق زن ایرانی میدانند که همین اکنون، یکی از پایههای اقتصاد غرب، از فروش زنان و دختران و تجارت سکس و پورن است و در زمان شاه هم به گفته اغراقآمیز هوشنگ امیراحمدی خارج نشین، نصف فلان شهر ایران مکانهای فحشا بود و بیشتر زنان بیسواد بودند و... ولی اکنون به حمد خدا تعداد بانوان متخصص و دانشمند و استاد و فاضل ایرانی، شمردنی نیست.
انقلاب مردم ایران اگرچه 45 ساله است ولی در همین مدت در انتخابات، پیشکسوت جهان شدهایم. در مورد دوره پهلویها که حتی نخستوزیر را هم از سفارتخانهها منصوب میکردند نمیتوان سخنی گفت ولی در همین غرب امروزی میتوان حکومتهای «دیکتاتوریزه» را دید. حکومت 70 ساله ملکههای تمامیت خواه. دولتهای ابدی و.... میتوان دید که حتی رؤسای جمهور آمریکا با رأی دادگاه به قدرت میرسند و میتوان در همین 125 روز جنگ غزه، دید که فریاد «جنگ را بس کنید» میلیونها مردم سراسر جهان، هرگز شنیده نمیشود و قدرتها حتی به صدای سازمان مللی که از خود آنهاست و در برابر جنایات علیه مستضعفین به ندرت از خود علائم حیاتی نشان میدهد هم بیتوجهاند. احمقها به ما دیکتاتور میگویند.
45 سال است که مردم ایران، آزادی را تجربه میکنند و میبینند امروزه «رسانه دیکتاتورها و دیکتاتورهای رسانهای» که حتی در « آنونس و وله» خودشان هم مرگ بر دیکتاتور نشان میدهند حدود یک سال است خود را میکُشند تا مردم رأی ندهند و سرنوشت خود را تعیین نکنند. چون از انتخابهای مردم لطمه خورده و سَرخوردهاند، مردم ایران را از شرکت در انتخابات منصرف میکنند تا پشتوانه مردمی را از نظام بگیرند. همانگونه که به دروغ علیه حجاب اجباری شعار میدهند ولی به زور روسری و چادر از سر مردم میکِشند و با فحش مردم را به بیحجابی وا میدارند و به اختیار و انتخاب مردم اعتقادی ندارند. این اگر چه از دشمنی و حقد و کینه است، ولی ریشه در حسادت و حسرتی دارد که دارند. نداشتن و نفهمیدن انتخابات آزاد و آزادی انتخاب، آنان را عقدهای کرده و چون خود ندارند، نمیخواهند برای دیگران هم باشد.
45 سال است که مردم ایران عزت و استقلال را فهمیدهاند. جلال آل احمد در کتاب «سفر به ولایت عزرائیل» که حدود 60 سال پیش و پس از تور 17 روزه خود و همسرش سیمین به اسرائیل نوشته است، مینویسد« نفت حوزه خلیجفارس هفت مرتبه ارزانتر از نفت الجزایر و ده مرتبه ارزانتر از نفت حوزه پاناما و بیست مرتبه ارزانتر از نفت آمریکاست. و نفت ایران ارزانترین نفت خاورمیانه است. آمریکا در ویتنام بینفت ایران و خلیجفارس نمیتواند یک لحظه دوام بیاورد و اگر قرار باشد آمریکاییها خودشان نفت به ویتنام برسانند بودجه جنگیشان پنج برابر میشود». این ذلت تاریخی کجا و عزت امروز ما کجا؟ روایت جلال از رسانههای اسرائیلی است که میگوید «الان 90 درصد نفت اسرائیل را ایران میدهد». این تاراج سرمایه در شرایطی است که با همین مفت فروشی توسط پهلوی دوم به جایی رسید که در سال 52 و جمعیت 30 میلیون نفری، خودش از گرانیهای 300 و 330 درصدی و... اقلام مختلف شاکی شده بود.
انقلاب اسلامی در شرایطی به وجود آمد که اصلاح حکومت پهلوی ممکن نبود و اصلاح امور جز با انقلاب میسر نمیشد. امتیاز ویژه پهلوی بر سایر شاهان قبلی در این است که شاهان قبلی خودکامه و دیکتاتور بودند و پهلویها غیر از اینها، دست نشانده هم بوده و با کمک اجنبی سر کار آمده بودند. پدر و پسری که سه بار فرار کرده و کشور را پاره پاره کردند لایق حکومت بر ایران نبودند. این چند حوزهای که گفته شد، تنها قسمتی از مقایسه ایران با گذشته خود و امروز جهان است و هنوز حرفهای نگفته هست. به همین دلیل بود که تبعید و مرگ رضاشاه و نیز فرار چندباره محمدرضای پهلوی کسی را متأثر نکرد و مردمی را به هیجان نیاورد.
گرچه ویلیام شوکراس در کتاب آخرین سفر شاه معتقد است « شاه، تاج و تخت خود را مدیون خدا، ملت، ارتش و آمریکا میداند» ولی واقعیت این است که شاه، تاج و تخت خود را به ویژه بعد از کودتای 28 مرداد 32، مدیون آمریکا، انگلیس و شعبان جعفری و امثال پری بلنده و بعدها اسرائیل و ساواک بود. دشمنان ما هم میدانند که هرگز نمیتوان جمهوری اسلامی را با پهلوی مقایسه کرد و مقایسه جمهوری اسلامی با پهلوی مثل مقایسه قرن 21 با قرون وسطاست، ولی جدای از دشمنی و منافع از دست رفته آنها در ایران، به این دلیل رسانههای خود را متمرکز بر تخریب و تحقیر و تحریف انقلاب اسلامی کردهاند که مردمشان، کشور خود را با جمهوری اسلامی مقایسه نکنند و از آنها بازخواست استقلال و آزادی و دینداری نکنند. و ما به فضل خدا و همت مردم، چهل و پنجمین 22 بهمن را با سرافرازی تجربه کردیم. خدا را شکر.
سرمقاله روزنامه کیهان مورخ 23 بهمن 402
کسی که تاریخ میداند، میداند که کشور ایران بهخاطر جایگاه منطقهای و ویژگی والای انسانی که میراث عفت مادران و طهارت پدران و زحمت حکما و جهاد جوانمردان این سرزمین از دوردستهای تاریخ تا همین امروز است همیشه مورد غبطه و حسادت و کینه دوستان تا دشمنان بوده است. نه اینکه این را تنها ما بگوییم یا گزاف باشد؛ آنکه گذشته باشکوه و درخشان دارد، نیازی به جعل و تاریخسازی ندارد و وقتی میتوان حقیقت را از روایات و تقارنیابیهای تاریخ و واقعیات پیشرو و اعترافات امثال آیزنهاور هفتاد سال پیش تا ویل دورانت و تا امروز، دید و شنید، نیازی به دروغ نیست. دروغ را بیریشهها میبافند نه نجیبزادگان. وقتی گفته میشود ایرانی قوم نشان شده است، نه شعار است، نه لاف و نه گزاف. واقعیتی است دانستنی که غیر از تمرکزِ عقل، حوصله میخواهد و انصاف و آزادگی.
بحران حرامزادگی در اروپا و آمریکا و به رسمیت شناختن همجنسبازی و حیوانبازی و اشیاءبازی و مومیاییبازی و به بازی گرفتن عقل و خلقت و اخلاق، در اخلاق جنسی غرب از یک طرف؛ و همه چیزخواری و نجاستخواری و حتی تهیه شراب و پروتئین خوراکی از فضولات مایع و جامد انسانی و تولید محصولات آرایشی و بهداشتی از جنین از سوی دیگر؛ و قانونی کردن شکنجه و قتل جنین، ازدواج با محارم و ازدواج با خود و هر آنچه به عقل جن هم نمیرسد که در کشورهای مدعی ثروت و تمدن و توسعه وجود دارد، گویای حقایقی است که گفتنش نه توهین است و نه گزافه؛ بیان واقعیتی است که پی بردن به آن زحمت چندانی نمیخواهد. جستوجوی هدفمند با کلیدواژه در اینترنت و مطالعه و مشاهده مدارک و مستنداتی که از سوی خودشان تولید شده میخواهد که با نگاهی رها از تعصب و تصلب و با چراغ انصاف، عالمانه بررسی شود.
گزیده ابتدایی دلیل حکمت و زمینه هدایتی است که در فکر و قلب ما ایرانیان و هرکه بر این آیین است، است و گزیده دومی هم دلیل کوردلی و بیحکمتی دنیای غرب و شرق و هر که در این نوع گمراهی است. و حکمت آن نوری است که فراتر از علم میتواند مجرای الهاماتی باشد که به دانش و دانایی کمک کند.
این دو مقایسه کوتاه، گویای تفاوت از آسمان تا زمین دو نوع تفکری است که یکی معتقد به عقل و عشق و طهارت است و دومی به آزادی از تمام گزارهها و گزینههای عقل و وحی، دعوت و افتخار میکند و مرد را موجود نرینهای میداند که میتواند هرگونه که بخواهد باشد، جز یک مرد. و زن را موجود مادینهای میداند که میتواند هرچه میخواهد باشد به غیر از زن. یکی معتقد است که انسان، حَیِّ مُتَألِه است و دیگری انسان را حیوان ناطق میداند. یکی بهترین مردم را سودمندترین آنها برای اجتماع دانسته و ارجمندی را در خدمت به مردم میداند و دیگری میگوید که انسان، گرگ انسان است و اگر نَدَری، تو را میدَرند. یکی معتقد به خدای زنده و مدبر و مقتدری است که برای حساب و کتاب و ثواب و عِقاب، سویش خواهیم رفت و دیگری یا دین را افیون تودهها میداند و یا میگوید خدا مُرده و در کلیسا دفنش کردیم و ما در عالم، تنهاییم و هرچه بخواهیم و بتوانیم باید بکنیم.
شناخت تفاوت این دو دنیا با هم مثل فهمیدن تفاوت زندگانی با زنده مانی است و دلیل نفرت ابتدایی قابیل از هابیل را باید در کینه شتری جهانِ صهیونی استکبار از ایران جُست. ما معتقد به زندگیِ قیمتی هستیم و آنها زندگیِ به هر قیمت را برای خود و ما میخواهند و هرگز شیوه ما را برنمیتابند. دشمنی را آنها با کشتن هابیل، شروع کردند و هنوز ادامه دارد. نگاه به همین 107 سال اخیر گویای این واقعیت است که مرض آنها، کشتن ما و آرزوهای ماست. از قحطی بزرگ 1295 خورشیدی که جنگ بازدارنده را با نسلکشی به ما تحمیل کردند و با وقوع انقلاب اسلامی، شکست خوردند تا دهه شصت و جنگ سخت و تا دهه هفتاد و جنگ نرم و تا دهه هشتاد و جنگ اقتصاد و فتنهگران لانه کرده در خانه انقلاب و دهه نود که جنگ رسانه را علیه ما سامان دادند و تا سال گذشته که جنگ شناختی و ترکیبی را علیه ما آغاز کردند، همه گویای نفرت لعنتی آنها از ما و آرزوهای بزرگ ماست. رسانههای فتنهگرِ مرجف و مرتجع را ببینید که با چه حرص و ولع و نفرتی شبانهروز به پمپاژ دروغ و لجن علیه ما مشغولند؟ برای چه؟ برای اینکه گفتهایم خدای ما الله است؟ و خدایان دروغین آنها را نمیپرستیم؟ چرا روسری را بر سر نیزه کرده و پیراهن اختلاف بینمان افراشتهاند؟ ما به خاطر مظلومیتمان با آنها دشمنیم ولی هرگز اینگونه برای نابودی آنها پول و سرمایه نسوزانده و اینگونه بر آنها متمرکز نشدهایم. ما دنبال آبادی ایرانیم ولی آنها برای ویرانی ما، پول میگیرند تا از ما یا ایراد بگیرند یا ایراد بسازند. چرا حجاب زنان و دخترانمان آنها را دیوانه میکند؟ چرا آنها جنّ هستند و حجاب، بسمالله؟ چرا غیرت و حیا آنان را برمیآشوبد؟ و چرا از ایمان ما میترسند؟ و چرا از طهارت و پاکیگریزاناند؟ چرا رهامان نمیکنند؟ ای کاش مخاطبانشان، این سؤالات مهم را بپرسند.
مجری و لمپن و عوامل و برخی میهمانان این رسانهها مترسک و عروسکهاییاند که نقش سرباز بازی میکنند. اصلِ کار، سرمایهگذاران و رسانهدارانی هستند که اینها را میرقصانند. این «سربازانِ استودیویی» که همگی اهل فرارند اگر دل و جگر مبارزه داشتند، در ایران میماندند و یا در همین سفر اخیر هیئت ایرانی، در مقابل سازمان ملل، تجمع میکردند و به همانچه که دیگران را به آن امر میکنند، عمل میکردند. زیر کولر استودیو نشستن و دعوت مردم به شورش تابستان داغ، نامردی است. گربه ناز کردن و فراخوان مردم برای کشته شدن در راه جنبش، توهین به شعور مخاطبانشان نیست؟ خجالت نمیکشند اوج زحمتشان برای همدردی با آسیبدیدگان از فریب آنها، تنها رژ و لاک سیاه و «فداتون، ما کنارتونیم» است؟ پا روی پا انداخته و ساعتها از روی مونیتور، رجزِ رزم میخوانند ولی یک بار تا سر خیابان نیامده و صدایشان را برای شعار کف خیابانی بلند نکردهاند و... و همّشان همان مبلغی است که مقابلشان میاندازند.
اینها انسانهای مهم و محترمی نیستند که روی سخن این وجیزه با آنها باشد، مخاطب من آن عده مردم عزیزی هستند که وقت خود را با اینها میگذرانند. ایران مال ما ایرانیان است و همه باید کمک کنیم. از دروغ و شبههافکنی این سربازان استودیویی خیری نصیب آب و خاکمان نمیشود. پولش را آنها بگیرند و رنجش را ما بکشیم؟ آنها مزدور و مردهشورند و به میزان پولی که میگیرند فحش داده و دروغ ساخته و نفرت میپراکنند. تمام جمعیت پایِ کار آنها برای مبارزه با جمهوری اسلامی ایران، همان 52 نفر سلطنتطلب و منافق و دمکرات و آلزایمری و فلانی است که مقابل هتل هیئت ایرانی در آمریکا تجمع کردند و منطقشان همان حرفهای مبهم و فحش رکیکشان بود. واقعاً مضحک نیست؟ «هنر اعتراض» را کسی باید بگوید که توان عوض کردن پیژامه با لباس رزم را داشته باشد و گرنه همه میدانند که صدای بلند طبل به خاطر توخالی بودن آن است.
غیر از تراکم درسها و عبرتهای از مشروطه تا حالا، تجربه همین شش ماه اخیر و تلاشیِ تبانی و تجمع آنها و کمپین و کمپ آلبانی و ادعای تغییر هویت دخترک وزوزی و... نشان داد که تاریخ مصرف اینها تا وقتی است که شیر و پشم داشته باشند و گوشتشان سفت نشود و پس از آن، پای بت استکبار ذبح میشوند.
منتشر شده در روزنامه کیهان مورخ 8مهر402
«اى کسانی كه ايمان آوردهايد هرگاه با هجوم كافران در ميدان نبرد روبهرو شويد مبادا از بيمشان پشت به دشمن كرده و از جنگ بگريزيد. و آن كس كه پشت به آنان كند همانا بازگشتى به خشم خدا كرده و جايش جهنم است و چه بد جايگاهى است، مگر آنكه به منظور به كار بردن حيله جنگى باشد و يا بخواهد به گروه خود ملحق شده (و به اتفاق ايشان بجنگد)».
«حسن و حسین، امامان هستند چه قیام کنند و چه نکنند». این مفهوم مهم و کلیدی برگرفته از سخن رسول خدا در مورد حسنین است که اگر دقت کنیم و عمیقتر به آن توجه کنیم، روشنگر بسیاری از مسائلی است که توسط دشمنان اهلبیت - سلام خدا نثارشان- بیان و ترویج شده و تا امروزه دامنگیرمان شده است. کتاب «دو امام مجاهد» که مجموع چند سخنرانی حدود 50 سال پیش مقام معظم رهبری در همین رابطه است گویای زوایایی است که باعث پوشیده ماندن حکمت و علت برخی اقدامات این دو امام شهید شده است. مطالبی که با گذر نیم قرن از آن هنوز مورد نیاز مردم و جامعه مذهبی است، تا دانسته شود «قاما أو قَعَدا» دو روی یک سکه قیمتی است که هرکدام مکمل یکدیگر و به اندازه هم برای امت مهم و مؤثر بوده و باید به هر دو به یک اندازه بهعنوان «حماسه» نگریسته شود.
کتاب شامل شش فصل است که به شیوه مبارزه سیاسی امامین حسنین پرداخته است. دو قسمت آن در مورد صلح و شخصیت امام مجتبی و ادامه فصلها به نتیجه این صلح یا به تعبیر بهتر «آتشبس» که قیام سیدالشهداء میباشد پرداخته است. داستان تحریف شده صلح امام مجتبی چنان در جامعه جا باز کرده که غیراز زخم زبان و تهمت و توهین منافقین، زهر جعده و تیرباران توسط امویان، این داستان تحریف شده نیز یکی دیگر از مظلومیتهای تاریخی این امام مظلوم است؛ و هنوز هم هست. تا همین چندی پیش کسانی دلدادگی خود به دشمن و وادادگی به غربیها در قرارداد برجام را به صلح امام حسن تشبیه میکردند تا قصور و تساهل خود در اصول را توجیه کنند و از نگاه متعجب مردم و قضاوت تاریخ برهند. قیاسی بیربط و شکلی عقیم که ریشه در جعل «آتشبس» امام مجتبی دارد.
ایراد تاریخی اینگونه قضاوتها مصادف نمودن معنی صلح به تسلیم است. همان ایرادی که در آیه ابتدایی این نوشته در موردش روشنگری شده که کنار کشیدن از مقابل دشمن اگر به دو دلیل باشد ایرادی ندارد. اول، «تحرُّف لقتال» و تجدید قوا برای ضربه کاریتر و دوم، «تحیُّز إلی فئه» و تجدید قوا برای هجوم گستردهتر به دشمن. به تعبیر امروزین «نرمش قهرمانانه»ای که تدبیر جنگی است نه توجیه فرار از جنگ و جهاد. با این تعریف قرآنی، میتوان عهدنامه با معاویه را به جای صلح یا آتش بس امام حسن، «قیام امام حسن» نامید. آنها که امام حسن مجتبی را به هر صفتی غیر از شجاعت و تدبیر متصف کنند غیر از اجحاف در حقش، اعتراف به جهل خود در مورد او و تاریخ کردهاند. در جنگ سخت و فتنه آلود و گُردافکن سرکشان بصره، آنکه شتر سرخ موی انحراف را - که افسارش دائماً توسط جوانان پهلوان و فریب خورده دست به دست میشد- کشت و لاشهاش را مثل گوساله سامری به آتش کشید مجتبی بود.
مجتبی پس از جانشین شدن به جای امیرالمؤمنین، سپاه منتظر امام علی را تدارک کرد و در همان ماههای ابتدایی به جنگ با معاویه شتافت. حاکم عزل و نصب کرد و حدود جاری میکرد. مقتدر مثل علی. سلام خدا و خوبان تاریخ نثارشان که همه آیات یک سورهاند. امام مجتبی اگرچه حلمش بیش از همه نمایان بود ولی در حکمت و شجاعت جاپای پیامبر و امام علی گذاشته بود. صبر و سعه صدرش هم، چنان بود که وسعت آسمان را شرمنده میکرد. از مجتبی گفتن و شنفتن و نوشتن لذتی دارد که با خون دل آمیخته است. مقایسه شرایط ویژه این امام مقتدر و مظلوم با سایر ائمه و حتی دشمنانش ناخواسته انسان را به تعظیم و تکریم و تمجید میگمارد. او مثل پدرش بر جامعهای حکومت میکرد که به گفته عباس محمودعقّاد، نویسنده و روزنامهنگارعرب، «مطلقاً اتفاق و اتحاد نداشتند و حال آنکه معاویه بر جامعهای حکومت میکرد که مطلقاً اختلاف نداشتند» و از نظر نژادی، عقیدتی و منافع، یکدست بودند.
موفقیت معاویه هم عمدتاًً در این بود وگرنه بهره هوشی و استعداد و ذکاوتش ویژه نبود ولی در حقهبازی، نامردی و بیوجدانی سرآمد بود. مطلب دشواری نیست و هرکه دعوای انسان مؤدب با بیادب را دیده باشد این را تأیید میکند که اخلاق، انسان مؤدب را چگونه محدود و مسئول، و بیادبی چگونه نامؤدبان را جسور میکند. شرایط امام مظلوم ما منحصر به فرد است. او در خانه و حرم و در کنار مَحرم خود نیز امنیت و آسایش ندارد و در آنجا جاسوسهای به نام جعده بنتاشعث منافق، لانه کرده است. از عبیدالله بن عباس، پسرعموی خود که باتوجه به آنچه که در موردش اغراق گفتهاند نیز خیر ندید و با خیانتش به امام و سست عنصریاش کمر لشکر را شکست. ضربه بعدی را شایعه صلح او با معاویه به سپاه امام زد و روحیه یاران زودباورش را فروریزاند.
در این شرایط سخت و منحصر به فرد، بهترین و تنهاترین تدبیر برای حفظ اصل اسلام و مؤمنین، نرمشی قهرمانانه است بهگونهای که پس از رسوا نمودن تزویر اموی، تجدید توان و تجمیع یاران بتوان بر پایههای ابنیه شرک و نفاقش چنان ضربتی زد که غیر از این تزلزل در بنای ظلم و ظلمه، تا انتهای تاریخ، الگوی هرقیام و حماسهای علیه ظلم باشد. ویژگی دوران پس از پیامبر این است که دیگر دشمن اصلی مسلمانان کفر و شرک عیان و عریان و صریح نیست، کفر، خود را با تظاهر، تدلیس کرده و با اسلام، خود را تلبیس نموده است. تفاوت ابوسفیان با معاویه و بعد از او همین است. ابوسفیان، فرمانده سپاه کفر در احد بود که بعد از شاهکار صلح حدیبیه و فتح مکه، با اجبار، اکراه و حقه، مسلمان شد ولی به اعتراف خود هرگز ایمان نیاورد و به عکس، در اواخر عمرش وقتی پا به قبر شریف حمزه سیدالشهداء کوبید گفت که آنچه برایش با شما جنگیدیم را یافتیم و اکنون نزد ماست.
اینکه در مورد امام مجتبی علیهالسلام کتاب «قیام الحسن» نوشتهاند و منصور عباسی او را پدربزرگ انقلابیون مینامد و از او و نسل او عاجز و جان به لب شده، حکمت نرمش قهرمانانه او و زمینهسازی برای قیام موفق عاشوراست. چگونه این امام غیور را به سکون و سکوت متهم کردهاند وقتی که فرزند نوجوان او مردانه در کربلا جانباز و شهید میشود؟ و نوادگانش از الگوهای جهاد با ظلمهاند؟ امام مجتبی، فرصت مُردهای راکه میرفت فروغ اسلام را خاموش و امت را به عاقبت یهودیت و مسیحیت دچار کند زنده کرد. قیام عاشورا که تا به امروز، هرساله آتش در رگهای جوانمردان میجوشاند و آه مظلومان را میخروشاند و تن ستمگران را میلرزاند، برپایههای محکم تدبیر مجتبی استوار شده و در تمام افتخارات کربلا میتوان به روح بلند او درود و تبریک فرستاد. واقعیت این است درختی که توسط امام مجتبی نشانده و با خون کربلاییان آبیاری شد، امروزه سایهاش به برکت انقلاب اسلامی عالمگیر شده و میوهاش را حتی در فلسطین و آمریکای لاتین و آفریقا میچینند.
از مجتبی نوشتن هیجانی دارد نظیر نوشتن در مورد کربلایی ها. تدبیر او بال غرور به عقل میدهد و لذت پرواز در اوج را به احساس میچشاند. کسی که پرچم افتاده اسلام را از خاک برداشت و بر قله عاشورا افراشت مجتباست. و آن کسی که شناختش، معرفت به سیدالشهداء را عمیقتر میکند اوست. و آنکه دین و آزادگیمان را به او مدیونیم همان کسی است که مکتب و مرامش با غفلت ما مورد ستم قرار گرفته و نامش مثل مزارش بیشمع و چراغ است و ما تا ابد شرمنده اوییم و سرافکنده، عذر قصور و تقصیر به درگاهش میبریم تا شاید ببخشایدمان. ایکاش به اندازه آنها که تابوتش را تیرباران نمودند و اجازه دفن کسی که زینت دوش نبی بود را در کنار جدش ندادند، او را میشناختیم. عزیز و غریب و کریم اهلبیت، میلادت برایمان مبارک است. عفومان کن و دعایمان بفرما.
منتشر شد در روزنامه کیهان 28 فروردین 1401
امام صادق علیهالسلام فرمود سه چیز نشانه عقل است: فرستاده و هدیه و کتاب.1 این حدیث شریف و رهگشا اگرچه ماهیت مدیریتی نیز دارد ولی برای عموم قابل استفاده است و برکتش به همینها هم منحصر نمیشود. فرستاده و هدیه و کتاب یا نامه، سه اموری هستند که نشانه شخصیت و نبوغ و فهم صاحبانشان است و میتوان از آنها میزان بلندهمتی و کرامت و عزت نفس و صدالبته عقل فرستنده و اهداکننده و نویسنده آنها را فهمید. آثار به جا مانده از بزرگان هرکدام ارزش و عیاری دارند که میتوانند ما را در مسیر آدمیت و آرمانگرایی کمک کنند و رسیدنمان به مقصود را هموار نمایند. در میان آثار بزرگان، میراث اهل بیت علیهمالسلام از ارزش و اعتبار ویژهای برخوردار است و این با نگاه متعصبانه تنافر دارد و امری است که اعتراف بزرگان فن از مکاتب و مذاهب مختلف را پشتوانه دارد و آنها که مانده، در دستان ما و در دسترس هر نقاد و اهل فنی است تا در موردشان قضاوت کند.
اگر قرآن که سخن خدا و فوق تاب و طاقت علم و عقل و هنر بشری است را کنار بگذاریم، نهجالبلاغه، صحیفه سجادیه، ادعیه و مناجات کمیل، ندبه، عاشورا، شعبان و... و دعای عرفه امام حسین حاوی نکات علمی، هنری و اخلاقی است که هر ذهن خلاق و فعال و کنجکاو و باهوشی را مدهوش و معطوف خود میکند. ویژگیها و امتیازات دعای عرفه بسیار است ولی آنچه آن را از سایر نوشتهها جدا میکند آن است که از زبان کسی گفته شده که ماندگارترین و بینظیرترین و زیباترین و عاشقانهترین جلوههای بندگی و ایثار و اخلاص و اخلاق و جوانمردی و خانواده دوستی را به تصویر کشیده است و تأیید همه انبیاء و اولیاء و ائمه قبل و بعد خود را به حماسهاش اختصاص داده است. ویژگیهای همه ائمه اطهار علیهم صلوات الله منحصر به فردند ولی همگی، امام حسین را منحصر به فردترین دانستهاند و هرکدام به شیوه خود و مقدورات زمانشان، به تکریم و تقدیس و تأییدش پرداختهاند و او را حافظ دین خدا و بندگان خدا دانستهاند. و حسین مؤید به نصرت الهی است و خدا برکت را به حسین سپرده و او را جلوه داده است.
دعای عرفه سیدالشهداء از زبان کسی است که معارفش را از کنج مکتب و کتابخانه و تجربه دیگران نیاموخته است. او نواده رسول خدا و فرزند علی مرتضی و تربیت شده فاطمه زهراست و در کنار برادرش، اسلام ناب را از گفتار و رفتار نبیالله و ولیالله و عصمتالله گرفته است و در خانهای بزرگ شده است که محل رفت و آمد جبرئیل و ملائکه بوده است و به همین نیز اکتفا نشده و حسین، جان شیرین خود را بر سر دفاع از همان معارف ناب، به گونهای فدا کرده که خدا از قتلش، حرارتی در قلوب اهل عقل و ایمان گذاشته که تا قیامت هرگز خنک نخواهد شد. عزاداری 1400 ساله میلیونها نفر برای یک کشتار ناجوانمردانهای که ممکن است بارها در تاریخ اتفاق افتاده باشد، طبیعی نیست و حتماً این کشتار با سایرین متفاوت بوده که اینگونه دوام آورده و از برکت نیفتاده و هر روز بیش از پیش گداختهتر و منتشرتر شده و در طول این قرون، صدها هزار نفر برای هدف حسین، جان خود را فدا کردهاند و به همین خاطر است که اصلاً حسین جنس غمش فرق میکند.
دعای عرفه از کسی است که صداقت ادعاهایش را به بهترین وجهی ثابت کرد و اگرچه یزیدیان جنایاتشان در کربلا را به بدترین وجهی انجام دادند و لعنت ابدی را نصیب خود کردند و از آن دشت سوزان رو به جهنم گدازان برای خود دَری گشودند ولی برای حسین و یارانش بهتر و زیباتر از آنچه در کربلا شد نمیشد. اینکه بانویمان فرمود «مارأیتُ إلا جمیلاً» همین است. صحنه شهادت معصومین و مردان خدا اگرچه دردناک است ولی چون مدخل بهشت و سعادت ابدی و مشوق آزادگان است، حماسه است. روشنفکران، لغز و کنایه نگویند و سادگی نکنند و به دست «هُمَزَهًْ لُمَزَه»2 بهانه ندهند که چرا «به جای افکار حسین زخمهای تنش را برایمان میشمارند»، اصلاً زخمهای تن حسین به خاطر اهداف اوست و اگر فکر او نیز مثل ابن زبیر و ابن عمر و دیگران بود و اهل کنار آمدن با یزید بود کسی با او کاری نداشت. اتفاقاً هم اهداف حسین حماسه است و هم زخمهای تنش. حسین، هم تشنه لبیک بود و هم حرمش تشنه آب. تاریخ ثابت کرده آنها که برای تنهایی و عطش و زخمهای حسین گریه کردهاند، جزء اولین لبیکگویان و قربانیان راه او بودهاند و در عوض کسانی که با حساب بُرد بُرد، قیام حسین را محاسبه کرده و میکنند، به جای دست حسین و امثال او، شبانه با پای حجاج و امثال او بیعت کرده و میکنند و هنوز محو اماننامه شمرند.
ایام محرم فرصت خوبی است که بتوان در مورد قیام سیدالشهداء اندیشید ولی این اندیشه بدون شناخت او ممکن، کامل و راهگشا نیست. شاید یکی از زیباترین منابع شناخت امام حسین همین دعای عرفه باشد که در دست ماست. آنجا که به شیوه امیرالمؤمنین با ستایش خدا شروع میکند که «ستایش مخصوص خدايى است كه قضا و حكمش را جلوگيرىکنندهای نیست و براى عطا و بخشایش او مانعى. و هیچ سازندهای مانند ساخت او را نساخته... او دعاها را شنواست... گرفتاريها را برطرف كند و درجات را بالا برد و گردنكشان را ريشهكن سازد...»3 گواهی میدهد به آنچه در ضمیر دارد که «خدايا من بهسویت مشتاقم و به پروردگارى تو گواهى میدهم. اقرار دارم به اينكه تو پروردگارم هستی و بازگشتم به سوی توست...»4 و خدا را میستاید برای نعمت هدایت و «از لطفی که به من داشتی و مرا در دوران حکومت سردمداران کفر به دنیا نیاوردی و اسباب هدایتم را فراهم آوردی... شناختت را به من الهام کردی و با عجایب رحمتت مرا به هراس انداختی و بیدارم کردی بدانچه در آسمانها و زمینت آفریدی... »5 و به ما شیوه سپاسگزاری میآموزد که «راضی نشدی از نعمتی بهرهمند و از سایرش محروم شوم. پس پیوسته به انواع نعمتهایت روزیام دادی تا اينكه تمام نعمتها را بر من كامل كردى و تمام رنجها و بلاها را از من دور ساختى»6.
دعای عرفه نامهای است که انشاءکنندهاش در نهایت عقل است و شناخت. و اوج احساس سیدالشهداء به خداست. عاشقانهای است از عاشقی واقعی به معشوقی بینظیر. خوش به حال حسین با چنان معشوقش و خوش به حال عشق که کسی مثل حسین دارد. آنچه ما از اربابمان در ذهن داریم، صلابت و مهابت و شجاعتی است که او را شیر میدانها از جمل و صفین تا کربلا کرده است ولی اگر کسی میخواهد رمز استمهال یک شبه حسین از عمرِسعد را برای مناجات بداند باید نظری به دعای عرفه بیندازد. «معبودم كدام يك از نعمتهايت را بشمارم و ياد كنم يا براى كداميك از عطاهايت سپاسگزارى كنم در صورتى كه آنها بيش از آن است كه به حساب آید... خدایا آنچه را از سختى و گرفتارى از من دور كرده و بازداشتى بيش از آنچه برايم آشكار شد بوده است... »7 و اگر این سخنان سیدالشهداء در عرفه است، شب عاشورا چگونه و چه خبر بوده؟ و آنها که اینها را از حسین شنیدند و حالش را دیدند و تنهایش گذاشتند، حق و باطل و انصاف و اجحاف و بهشت و دوزخ به کنار، عجب نامردان سنگیندلی بودهاند.
و دعای عرفه پیش میرود و حسین یکییکی به نعمات خدا گواهی میدهد و گویی هر کدام از اعضای خود را که برمیشمارد برای قربان کردن برای خدا انتخاب کرده است. «گواهى میدهم خدايا به حقيقت ايمانم و ديد چشمانم و خطوط پيشانيام و راههاى نفسم و پردههاى بينيام و راههاى گوشم و لبانم و حركتهاى زبان و دهان و فک و لثه و کامم و عصب مغزم و حلق و رگهاى گردنم و آنچه درون قفسه سينه دارم و رگهای قلبم و شاهرگم و آنچه را که در میان استخوانهاى دنده دارم و مفاصل استخوانهايم و... و گوشتم و خونم و موى بدنم و پوستم و عصبم و ساقم و استخوانم و مغزم و رگها و تمام اعضاء و جوارحم... و گواهى میدهم كه اگر تصميم بگيرم و بكوشم در طول قرون و اعصار بر فرض كه چنين عمرى بكنم و بخواهم شكر يكى از نعمتهاى تو را بهجا آورم نخواهم توانست...»8.
و تو ای رفیق خوبیها؛ اگر حسین را بخواهی باید به اندازه خودت او را بشناسی تا محرَّمت مُحَرم شود و خودت مَحرم شوی. در دعای عرفه هرچه حسین میگوید، بیشتر متحیرمان میکند و در خودمان غرق میشویم. اصلاً حسین متفاوت است با هرچه که فکرش را بکنی و نعمتی است که به تنهایی فلسفه خلقت را اثبات میکند. اگرچه پناه به حسین اضطرار نجات است ولی عشق به او عالمی دارد که نجات را از یاد میبرد. با عشق حسین، ابتلا دیگر چیست؟ ابتلا نمیماند. عاشق حسین، فقط حسین را میخواهد. تنهایی زمین و آتش نمرود و چاه یوسف و توفان نوح و تلاطم نیل و... بیابان سوزان کربلا و اسارت تا شام مهم نیست. حسین مهم است و ماندن با او. حسین، خدا را میخواهد و ما از خدا حسین را میخواهیم. چون خدا همین را میخواهد و راه را راه حسین گذاشته و انحراف را در هر راه غیر او. راه حسین راه انبیاء و اولیاء و صراط مستقیم است و حکمتش همین است که ره گم نشود و پرچم او برای این برافراشته است تا در طول تاریخ و جغرافیای بشر، هیچ رهرو و جوانمرد و جویای هدایتی، بیرهبر و ولی و امام رها نشود.
ـــــــــــــــــ
1- عوالم العلوم، جلد 20، صفحه 756
2- عیبجو و طعنه زننده
3 و 4 و 5 و 6 و 7 و 8 – ترجمه روان دعای عرفه
منتشر شده در روزنامه ستون یادداشت کیهان مورخ 18شهریور1398
"رب گوجه یا ماکارانی صادراتش افزوده می شه و چندروزی مردم در مضیقه قرار می گیرند و می گویند چی شد؟ نمیشه دانش آموزی که همه نمراتش 20 است، یک روز اگر 19ونیم گرفت ما همه 20 ها را فراموش کنیم و حتی اون 19ونیم رو هم فراموش کنیم و از صبح تا شب بگیم نیم نمره کم شده ... در تابستان ممکنه یه مگس و پشه هم وارد شه، نمیشه یک ساختمان عظیم و بزرگ رو به خاطر اینکه شیشه اش رو دشمن شکسته، ما بیاییم و زانوی غم بغل بگیریم ... جنس اگر ارزان باشه قاچاق میشه اگه گران باشه که قاچاق نمیشه" اینها بخشهایی از سخنان هفته قبل رئیس جمهور است که قضاوتش بماند بامردم ولی آنچه گفتنی است، فاصله معتنابه این سخنان با واقعیات تنیده شده درتارو پود جامعه است که باعث نگرانی می شود و لازم است دولت محترم در دوران ناخوشی اقتصادی که به خاطر اقدامات خودش به وجود آمده، منطقی تر و منطبق با واقعیات حال و روز مردم و کارنامه خود سخن بگوید. خلأی که به تمام معنا دولت یازده و دوازده به جان اقتصاد انداخته است.
واقعیت جامعه و آنچه که در کوچه ها و کف خیابانها و دل بازار و سر سفره مردم به دست می آید اینست که دولت یازده و دوازدهم، که قسمتی از شعارهای خود را بهبود وضعیت معیشت اقتصادی قرار داد و اعلام کرد که " هم باید چرخ زندگی مردم بچرخد و هم چرخ سانتریفیوژ" بر سرکار آمد تا با مذاکره با "کدخدا" مشکلات را حل و فصل کند. ریاست محترم جمهور معتقد بود که –برخی از- رقبایشان (با اعتذار از تمامی رقبای انتخاباتی دور اول و دوم و مورد نظر ایشان) زبان مذاکره با دنیا را بلد نیستند و حتی نمی توانند با مردم خود سخن بگویند، کاسب تحریمند و به دنبال بازگرداندن تحریم و ... که نیاز است با آب و صابون روی سیه گشته خود را بشویند. لذا دولت به گفته خود، مجموعه ای از ژنرالهای کاربلد را - حتی به قیمت برگرداندن حکم دادگاه لاهه در مورد پرونده کرسنت از "له" به "علیه" ایران و جریمه شدن کشورمان به خاطر وزارت یکی از مرتبطین با پرونده -جمع کرد.
از همان ابتدای کار، تیم کاربلد دولت تدبیر، زلف خود را به توافق " باهرقیمت" با 1+5 و در اصل" 5 + آمریکا" گره زد و بعد از ماه ها تمرکز بیش از حد بر روی یک پرونده، برجام شکل گرفت. چگونگی به ثمر رسیدن برجام را می توان از اسناد آن مرور کرد و روند و میزان "منطقی" مذاکرات را از داستان" فکت شیت" دریافت نمود. مذاکرات سخت و طاقت فرسا در کشورهای اروپایی و معطلی اقدامات دولت در داخل کشور، از پرونده هسته ای ایران غول بی شاخ و دمی ساخته بود که گویی همه مشکلات کشور را باید با این چراغ جادو حل کند. برای راستی آزمایی دولت ما در مقابل 1+5، خون دلها خوردیم و رنج دوران بردیم. سخنرانی های اغراق آمیز و غیرواقعی که حتی آب خوردن و منابع آبی را هم به تحریم مرتبط می نمود توسط مقامات دولت و رسانه های زنجیره ای صورت گرفت تا بتوانند مردم را مجاب کنند که با توافق هسته ای همه مشکلاتشان حل می شود. خداراشکر که همه این مستندات در اینترنت موجود است و بازبینی آنها اگرچه غمبار ولی عبرت آموز و روشنگر است.
قلب رآکتور اتمی را که حاصل علم جوانان ایرانی بود، بتن کردند. شرکتهای همکار صنایع هسته ای را پراکندند و نیروهای خاص را جابجا کردند و دستگاه های سانتریفیوژ را خاموش و خراب کردند و ... و تمام شروط تیم مقابل را "به صورت نقد و بالمره "پذیرفتند و انجام دادند تا برجام با شرایط "کاملاً نسیه و مرحله به مرحله" برای ایران متولد شود و در یک کلام، در یک معامله، در مقابل قول شفاهی دروغگویان و مسؤولینی که امروز هستند و فردا نیستند، مابه ازای عینی و ثروت نقد دادند، تا منطق مذاکره را به آنها که "مذاکره و زبان دنیا را بلد نبودند" یاد دهند. سخنان غیرواقعی، تبریکهای تبلیغاتی و توزیع سکه های بیت المال صورت گرفت و "قهرمان سازی" و ... و توهین های نامتعارف و کودکانه به رقبا و منتقدین انجام شد و مردم هم شاهد بودند و هم منتظر میوه چینی از "باغ سیب و گلابی" و " ابر پرباران "برجام و تحقق وعده ها و شعارها و لغو" بالمره" تحریمها و رها شدن دارایی های بلوکه شده ایران و بازگشت "عزت به روادید" و ارزان شدن ارز و ... .
هر چند روز یکبار، مسؤولین و رسانه های کاسب برجام، خبر از گشایشی می دادند که نبود. می گفتند آمریکا پولهای بلوکه شده ما را پس داده و آمریکا کم مانده بود قسم بخورد که پولی نداده ام. داستان باز کردن حسابهای " ال سی" از همان داستانهای عبرت آموز است. روزنامه های دولتی از " خداحافظ تحریم" می نوشتند و هرچند ماه یکبار، یک تحریم و یک لیست بلند بالا به تحریمها و لیستهای سیاه قبلی اضافه می شد. در داخل، تبلیغات می شد که آلودگی هوا به خاطر بنزین تولید داخل است و پاک شدن هوا به برجام مربوط است. می گفتند "کاسه تحریمها" شکسته، و اوباما و کری می گفتند ارابه تحریمها شکسته بود و با برجام احیائش کردیم. بزرگان و عقلای نظام از بی اعتمادی به آمریکا می گفتند و همان ژنرالهای کاربلد از کفایت قول شفاهی کری می گفتند. مراجع گفتند "بعد از آنکه با آنها دست دادید، انگشتانتان را بشمرید مبادا کم شده باشد" ولی کسانی، دشمنان عهدشکن را "مؤدب و باهوش" نامیدند. منتقدین و دلواپسان و دل نگرانها با بدترین شیوه، توهین و تحقیر می شدند تا کسی جرأت اعتراض نداشته باشد تا اینکه رئیس بانک مرکزی در خارج از کشور، دستاورد برجام را "تقریباً هیچ " اعلام کرد.
روزگار گذشت و به روزی رسید که برخلاف تخیلات، ترامپ رئیس جمهور شد، بدترین توهینها را به برجام کردند و بعد از آنکه از علاقه فوق العاده دولت ایران برای حفظ " به هرقیمت" تنها دستاورد ژنرالهایش مطمئن شدند، با خروج و پاره کردن و آب دهان انداختن برآن، نشان دادند که این گونه جانواران، چقدر اهل ادبند. در یک تقسیم کار ساده، ترامپ از برجام خارج شد و اروپا برای جلوگیری از مقابله به مثل ایران و خروج از "برجام چرب و نرم" و نیز برای حفظ جایگاه دلالی و کارچاق کنی و چانه زنی، در برجام ماند. ژنرالها "شاید" الان متوجه شده باشند که منظور از آنهمه دلواپسی چه بوده است. شاید دانسته باشند که معنی " چشممان به دست دشمن نباشد که کی این تحریم را برمی دارد، کی فلان نقطه را موافقت می کند؛ به درک! نگاه کنیم ببینیم خودمان چه کار می توانیم بکنیم"[1] چیست؟ و ایکاش بدانند که باید در پیشگاه عدل الهی، پاسخ خدا و ملت و شهیدان را بدهند که چرا پنج سال از عمر گرانمایه مردم را صرف " تقریباً هیچ" کردند و به جای اسب زین شده و الماس داده شده،"افسار پاره" و "آب نبات" گرفتند. ایکاش بدانند که نتیجه پالرمو، fatf و هرچه که از دستان چدنی آنها بیرون بیاید، همین تحقیر و توهین و وضعیت بد اقتصادی است. ایکاش بدانند و جلو ضرر را از همین جا بگیرند.
حالا شاید بهتر بتوان منظور ریاست محترم جمهوری از " دانش آموزی که همیشه 20 می گرفت و اینبار 19و نیم گرفته " را فهمید و متوجه شد در دید دولت دانش آموز دائماً "بیستو" یعنی چه و 19ونیم یعنی"چند و نیم". دلار4 تومنی به 20 تومن می رسد. با دلار 18 تومنی، پراید 25 میلیون،40 میلیون می شود و با دلار 12 تومنی، 48 میلیون. گوشت 30 هزار تومنی به 120 هزار می رسد. مرغ 8 هزاری، 16 هزار می شود و برخی اقلام تا 200 درصد گران می شوند و ... و چندین بار از رکود خارج و داخل شده ایم و همه اینها در حالیست که تورم دائماً در مشت دولت و کنترل شده و 12 درصد است. قرار است حقوق کارمندان 20 درصد اضافه می شود و چون قاچاق نتیجه ارزانی است و سیاستهای دولت در آن بی تأثیر بوده، مردم باید برای خرید گوشت به عراقی ها نگاه کنند و برای خرید سوخت به ترکیه ای ها. معاون برنامه و بودجه دولت هم با آب و تاب فراوان از یک سبد خیلی بزرگ 200 هزار تومنی به عنوان ترمیم حقوق کارمندان و کارگران عزیز در سال97 خبر شادی می دهد و ... آنهمه بیست یعنی اینهمه خوشی و موفقیت.
دولت"متراکم از ژنرالهای مدرک گرفته از دانشگاه های مطرح دنیا" به جای آنکه یارانه گوشت را به حساب هرفرد بریزند به گونه ایکه هر ماه فقط بتواند با آن گوشت بخرد-مثل چند تجربه موفق دولت نهم و دهم- گوشت یارانه ای را با صفهای طاقت سوز و بی برنامه توزیع می کنند تا به غیر از مافیای موجود، بازار دلالی دیگری باز شود و معدودی از مردم با "کارت ملی عزت گرفته" خود و در لابلای دلالان حرفه ای شده، اگرشد، چند کیلو گوشت بخرند و مابقی مردمِ دستِ خالی مانده، به این دانش آموز دائماً بیستو، احسنت گویند و بگویند که مرحبا به آنانی که وعده دادند "آنقدر رونق اقتصادی ایجاد شود که دیگر مردم نیازی به یارانه نداشته باشند" و مشغول شنیدن سخنان آرامش بخش مسؤولین دولتی باشند در مورد، شنود، ون ارشاد، فیلترینگ و ... و به جای شنیدن عذرخواهی حامیان جانفشان انتخاباتی که به جای انجام دقیق وظایف موظفی و مکلفی نمایندگی مجلس، مثل قانونگذاری و نظارت بر دولت، باید بیایند و بی هیچ دلیل معقولی، در نامه سی سال پیش حضرت امام تشکیک کنند و آرامش جامعه را به هم زنند.
افتخار وزیر سابق مسکن درنساختن حتی یک مسکن مهر است؛ وزیر سابق بهداشت بدون آنکه گزارشی از طرح پولخوار و ناموفق "تحول سلامت" بدهد استعفا می کند. وزیر سابق صنعت و معدن که ثبت سفارش واردات خودرو در مجموعه او بوده و توانسته باسیاستهای غلط خود، خود پراید را هم غافلگیر کند، وزارتخانه عوض می کند. رئیس بانک مرکزی بدون آنکه پاسخگوی خیانت یا بی تدبیری در تورم بی سابقه امروزی، حراج ذخایر طلا و ارز و توزیع عجیب و غریب دلار برای تعدیل بازار باشد، استعفا می کند. مشاور اقتصادی دولت، که یکی از مسؤولین اصلی این نابسامانی اقتصادی است، استعفا می دهد و همه اینها بدون هیچگونه عذرخواهی و شرمندگی از قصور و تقصیر خویش، آزادانه در رفت و آمدند و آن بینوای بی ربط هم از عدم مجازات قاتلین 27 پاسدار وطن سخن می گوید. درد مزمن اینست که برخی از مسؤولین به جای پرداختن به کار خود، مشغول چیز دیگرند یا کاسبی سیاسی که از آن یا بی خبرند و ارتباطی به آنها ندارد و یا کاری که مقصرش خودشان اند. امیرالمؤمنین فرمود: إِنَّكَ تُمْلِي عَلَى حَافِظَيْكَ كِتَاباً إِلَى رَبِّكَ فَتَكَلَّمْ بِمَا يَعْنِيكَ وَ دَعْ مَا لاَيَعْنِيكَ[2]
[1] - رهبر معظم انقلاب. اول فروردین 1393
[2] - تو بر دو فرشتهاى كه سخنت را حفظ مي كنند نامه اى بسوى پروردگارت املاء مي كنى، پس سخنانى بر زبان بران كه تو را بكار آيد و سخنانى را كه تو را بكار نيايد واگذار. من لا يحضره الفقيه، جلد 4صفحه 396
منتشر شده در روزنامه کیهان مورخ7اسفند97
گاهی تصاویری در دنیای واقع نمای مجازی منتشر می شود که به اندازه سالها درس و مشق و کتاب آموزنده و آموزگار است و اگر زمانی برای اثبات مطلبی باید خوبان، خون دلها می خوردند و با لجوجان چانه می زدند، امروزه می توان با چند فرم عکس و یا چند ثانیه فیلم، مطلبی را اثبات و منطقی را رد کرد و در ادعایی شبهه انداخت. می توان به راحتیِ نشان دادن یک تصویر غمناک، کار دهها منبر و تریبون را راحت کرد. کار روشنگران را تسهیل و دروغگویان را رسوا کرد. مثلاً تصویر کشته شدگان هموطن در قحطی ساخته بریتانیا و قتل عام 9 میلیون ایرانی، یا تصویر شکنجه ویتنامی ها یا تحقیر سرباز برهنه ژاپنی توسط افسران آمریکایی یا تصویر معروف شکنجه اسرا در ابوغریب یا پرتاب کودک معصوم و نگران عراقی در انتفاضه شعبانیه، به گور دسته جمعی توسط یک زن منافق، یا تصویر کودکان شیمیایی و خشک شده حلبچه، سردشت و زرده با بمبهای اروپایی یا ... یا تصویر آیلان یا کودکان میانماری که فقط می دانیم مسلمانند.
دنیای تصاویر دنیای عجیبی است و قدرتی که در این هنر است کم نظیر است. عکس اگر گزارشگر باشد می توان بوی تصویر را حس کرد. و صدایش را شنید و می توان خود را با غم و اندوهش شریک کرد. می توان با آن زیست یا برای آن مُرد. این روزهای پر از حادثه، کارمان دیدن تصاویر مرگ مسلمان و نسل کشی شیعه و سنی است و چون مارگزیده ها به خود پیچیدن. مولایمان وقتی شنید اراذل و اوباش معاویه به مرزهای مسلمانان ورود کرده اند و خلخال از پای دختری در ذمه بازکرده اند و بدون اینکه کسی متعرضشان شود و خونی از آنان بریزد گریخته اند فرمود اگر جوانمردی از این غصه بمیرد نه جای ملامت است. هنوز تصویر حججی ذهنمان را رها ننموده که نسل سوزی در میانمار و یمن کبابمان می کند. سعدی کجایی که از بنی آدم برایمان بسرایی و دستور دهی شعرت را از سردر خراب شده سازمان ملل پایین کشند که آن مردمان مرده، نه ادب می فهمند و نه فرهنگ دارند و نشاید که نامشان را نهی آدمی.
خانه ظلمت خراب شود ای صهیون که چنین دنیا را به آتش کشیده ای! کاخ سفید نشستگان، روزگارتان سیاه باد که عالم را به خون کشیده اید. عفریته بریتانیا نسلت تباه شود که مسلمانان را نسل می کشی! این چه نفرتی است که شما را از بزرگ و کوچکمان هراسان و نفور کرده است؟ این چه کینه شتری است که همچون جن زدگانتان نموده و تعادل به هم زده اید؟ اگرچه این دیوانگی، چون جان کندن مشرکان است و مژده مرگ حرث و نسلتان را می دهد ولی یقیناً در این حماقت بوداییان افراطی، خباثت صهیونی نهفته است و جنگ تمدنها را پیگیرند. آسیای میانه و جنگ نیابتی مسلمان با مسلمان شکست خورد که قصد جنگ بودا و مسلمان کرده اید؟ اگرچه جرم خود را سنگین می کنید و نفرت خود را در دلها می افروزید و گُر می دهید ولی به یقین دورانی که با انتقام سخت و خشن به خفت بیفتید، نزدیک است و آنروز است که وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون.[1]
بیش از 4 سال است مردم مسلمان روهینگیای میانمار آماج بدترین نوع نسل کشی قرار گرفته اند اگرکسانی داستان اصحاب اخدود و زنده سوزی و تکه تکه شدن مظلومانه مؤمنین به عیسی علیه السلام توسط یهودیان را که در قرآن آمده است باور ندارند ببینند که امروزه و در جهان مدعی چگونه بوداییان افراطی، تاریخ شوم سفاکان را تکرار می کنند. اگر زنده سوزی دیویدیان توسط کلینتونِ شوهر را نمی پذیرند ببینند که این خون آشامان چگونه پابه پای شیطان می دوند. نسل نو نسل کشی بوسنی را نمی شناسد و نمی داند که قمار جلادان اروپایی بر سر جنسیت جنین، چند مادر مظلوم مسلمان را شکم درید. یا اینان که امروز درصدد تطهیر منافقین خلق هستند و می خواهند چرک و خون خشکیده بر دست و دندان این خونخواران را پاک کنند، نمی خواهند مردم بدانند که این حیوانات چگونه تن هم میهنان و مسلمانان را پاره پاره می کرد.
و امروزه در میانمار، در سایه سکوت خفت بار رسانه های مدعی صداقت و در دامن کسیکه نظام سلطه او را بانوی صلح معرفی نموده جنایاتی صورت می گیرد که شرم تاریخ است. نظام سلطه با تشکیل کمیته و کمپین، گروهی بیکار و بازیگوش را به عشق نجات گونه های در آستانه انقراض مارمولک و مگس علاف کرده، برای دیده بان حقوق بشر مأموریت حمایت از بیماران همجنس باز و بهاییان مطرود را در کشورهای اسلامی تعریف کرده، نهادهای حقوق بشری و نمایندگان سازمان ملل را به دنبال حمایت از دلدادگان امپریالیسم و اغتشاشگران در حکومتهای مخالف آمریکا و انگلیس و اسرائیل و جلوگیری از برخود قانونی با آنان بسیج کرده و در این میان عده ای را معطل خیمه شب بازی خود نموده و در همین میان و در بازی جنگ کره و آمریکا و کره و ژاپن، قلاده صدها بودایی افراطی را آزاد کرده تا ده ها هزار مسلمان ضعیف، مظلوم و بی دفاع میانمار را با آتش نفرت زنده زنده کباب کنند و در این میان سازمان ملل چون گورستان بین الملل شده است که از سنگ صدا درمی آید ولی از این سنگ دلان، نه.
بعید است کسی تصاویر میانمار و یمن را ببیند و متأثر نشود. مگر می شود تصویر شیرخواره ای که کنار نعش مادرش مویه شیر می کند را دید و خون نگریست؟ یا طفلی که سینه مادر مرده اش را می مکد تا شاید دوباره از شیره محبتش بنوشد را دید و فریاد نزد؟ مگر می شود زنده سوزی کودکان را دید و آرام گرفت؟ مگر حلال زاده می تواند طفلی را نفس بریده، زیر پای ناپاک زاده ای ببیند و دندان خشم و انتقام به هم نساید؟ مگر جوانمرد می تواند بشنود که زنان مسلمان را برهنه می کنند و در انظار، دست به دست راهبان کثیف و متجاوز می دهند و زنده به آتش می سپارند و آنگاه مشت غیرت گره نکند و از خدا ویرانی کاخ ستم نخواهد؟ مگر می شود سلاخی بی گناهان را دید و آرام زیست؟ که ننگ بر آن زندگی که بی یاد مظلومان باشد و ننگ بر آن آرامشی که مردان را عافیت طلب کند و هزاران نفرین بر سیاست بازان دغل که به هزار توجیه از کنار این فجایع می گذرند و نمی خواهند بفهمند که این بوی کباب آدم، از پسِ همان قراردادهای استعماری و استحماری است که در میان رایحه ادکلنها امضا می شود.
کیست که در این هولوکاستها دست گرگ صهیون و آمریکای جنایتکار و انگلیس خبیث را نبیند؟ برای ادامه زندگی نکبت بار صهیون باید جهان به آتش کشیده شود، سلاح آمریکا بفروشد و با کم شدن قدرت مسلمانان و جنگ تمدنها، خطرات آتی نظام سلطه و ملکه سالاری بریتانیا از بین رود. آن همه که رسانه های غربی از دراکولا و زامبی و بیگانگان به خورد جهان می دادند و آن همه که ترویج تنوع سکس می کردند و آن همه اسلام هراسی می نمودند و از هرچه خواری و هرچه خواهی می گفتند و نشان می دادند برای این بود که با تربیت حیواناتی چنین خونخوار، سرکشان از نظام سلطه را اینچنین نسل کشی کنند و مردم دم برنیاورند و مناقشه کره و آمریکا را پیگیری کنند و نتیجه مسابقه فوتبال را و اینکه بالاخره دخترسال از چه کشوری شد؟ ننگ به نیرنگتان که چنین وقیح و سخیفید.
ای بی گناهانی که با تصاویرتان، ماندگان را به غیرت محک می زنید! ایکاش از قبل به فکر امروز می بودید و فریب حرف و لبخند نمی خوردید و خود را مهیا می کردید و می دانستید آنها که می خواهند امورشان با دشمنان را با گفتگو به سر برند یا خوابند یا خائن و یا دروغگو چراکه " آماده جنگ باش اگر طالب صلحی" یک قاعده قطعی و آمادگی برای دفاع از ضروریات است. و اکنون که در میان خون و خاکستر خفته اید بدانید که خونتان پامال نخواهد شد و شما نیز در طومار مظلومان عالم که از آدم تا ختم روزگار کشیده شده خواهید ماند و سیلاب خونتان تبار سرکشان را غرق خواهد نمود و خونخواهی تان با خداست. ای کودک خوابیده در آب، بخواب. و ای کودک پامال شده، آرام بگیر. این دنیای ستمگران ارزش دیدن و ماندن ندارد. بخواب عزیزکم و آهسته فریاد بزن تا به گوشتان قصه بخوانم. شاید از دردتان کم شود. از رقیه ما چیزی شنیده اید؟ از علی اصغر چه می دانید؟ ما سالهاست که عادت کرده ایم به جای قصه های دروغ، برای کودکانمان قصه راست بگوییم.
می شنوید عزیزان، صدای پای کاروان را؟ قرار است تا چند روز دیگر به کربلا برسند. صدای خنده کودکان را می شنوید؟ بیایید و با آنها همراه شویم که سخت تنهایند. آن خنده دلبرانه علی اصغر است و این صدای شادی رقیه که با او بازی می کند. رقیه را ببین چقدر مراقب برادر است. از او جدا نمی شود و تا گریه می کند دست به دامان مادر می شود که بیا علی اصغر شیر می خواهد. برای رقیه و اصغر همه چیز خوب بود و آرام تا قبل از آنکه صدای گرگ بیاید. نخوابید که هنوز قصه رقیه و اصغر به سر نرسیده. برخیزید و کمی تاب بیاورید تا آخر قصه را ببینید که خونتان، دشمنان خدا را غرق خواهد کرد مثل خون اصغر و رقیه که گردنکشان را گردن شکست. نخوابید تا بگوییم فرشچیان بیاید و صبح ظهور را برایمان بکشد که گویی تاریخ هنوز در عصر عاشورای حسین متوقف شده و قصد دارد پایان این روز را عوض کند. برخیزید ای شهیدان به خون خفته که صبح نزدیک است و پیروزی در راه و حسین تنها.
[1] - سوره شعرا آیه 227 « و كسانى كه ستم كردهاند به زودى خواهند دانست به كدام بازگشتگاه برخواهند گشت».
منتشر شده در روزنامه کیهان مورخ 20/6/96
شايد براي بسياري از اهل ظاهر و لفظ اين سؤالات بارها مطرح شده باشد كه
- چرا در شهر پيغمبر اسلام و در ميان امت پيغمبراسلام و پس از گذشت هفتاد روز از رحلت پيغمبراسلام جسد دختر پيغمبراسلام را مخفيانه و شبانه ، غسل و كفن و دفن كردند ؟
- چه حزم و دورانديشي باعث شده كه قبر تنها دختر پيامبر اسلام حضرت زهرا س تا کنون و تا ظهور منجي مخفي بماند؟
- چرا قريب به يكصد سال قبر اميرالمؤمنين علي ع مخفي بوده است ؟
- با توجه به صفات و ظواهر خوارج و نهروانيان مگر ميشود كسي اهل قرآن و نماز باشد و و شكم يك زن حامله را پاره كند و جنين او را بكشد تنها به اين جرم كه آن زن و جنين ، همسر و فرزند يكي از دوستداران علي ع به نام ابن خباب است ؟
- مگر ميشود وقايع تاريخي تكرار شود ؟
- آيا اخبار جناياتي كه در كربلا سپاه يزيد مرتكب شدند درست است يا شيعه در اينخصوص اغراق كرده است ؟
- چرا بايد بعد از 1373سال هنوز هم قاتين كربلا را نفرين كرد در حاليكه آنها صدها سال است كه مردهاند ؟
- چرا امام حسين ع فرمودند : "كسي مثل من با كسي مثل يزيد بيعت نميكند " و نفرمودند من با يزيد بيعت نميكنم ؟
- چرا ... چرا و چرا
- چرا تروريستهاي تكفيري حجربن عدي را نبش قبر ميكنند ؟
- تروريستهاي تكفيري ازجسد حجر بن عدي چه ميخواهند ؟
- اين جسد را براي چه و به كدام مكان نامعلوم مننتقل كردهاند ؟
- اين كه سخنگوي تروريستهاي تكفيري گفتهاست كه اين نبش قبرها ادامه دارد يعني چه ؟
- دشمني با بشار اسد و سوريه چه ربطي به حجر بن عدي دارد ؟
- آمريكا ، اسرائيل، تركيه ، عربستان و قطر در سوريه دنبال چه ميگردند ؟
- آيا همانگونه كه ازاهلبيت پيامبر اسلام سلاله سادات وجود دارد و نوادگان ايشان در بين ما زندگي ميكنند ، ازناپاكان تاريخ همچون ابوسفيان و يزيد و معاويه ، مغيره ، شمر ، شبث ، امويان ، بني عباس و ... هم نسل و فرزنداني به جامانده است ؟
- راستي شجره طيبه و نسل كوثري چيست و شجره ملعونه چه كساني هستند ؟
- چرا ... چرا ... و هزاران چراي ديگري كه بهجاي شنيده شدن يكي يكي پاسخهاي آنها ديده ميشوند .
يكي دوروزي است اين سؤالات از اعماق ذهنم به ياد ميآيد مخصوصا اينكه هفته گذشته از سفر كربلا و نجف ، كاظمين و سامرا برگشتهام و دهها سؤال هم در آن سرزمين برايم پيش آمد . از مسجد سهله گرفته تا شهر سامراء . مثلاً گفته شده است مسجد سهله خانه امام زمان عج است بعد چند سال پيش شنيديم آمريكاييها قسمتي از ديوار مسجد سهله را خراب كردهاند و با تانك وارد اين مكان مقدس شدهاند بعد اين سؤال به ذهنم آمد كه آمريكاييها در اين مسجد به دنبال چه ميگشتند كه نيافتند ؟
از تمام اين سؤالات نميشود به راحتي گذشت ولي از آن ميگذرم و به موضوع مهمتري ميپردازم و آن اينكه حجر بن عدي كيست و چرا منافقان و كفار بعد از قرنهاي متمادي هنوز از او كينه به دل دارندو اصلا به راستي حجربن عدي كيست كه پس از قنها هنوز هم ميتواند جبهه حق و باطل را به ما بنماياند و به ما بگويد كه در جمل حق با علي بود يا با جمل نشين . يا در صفين حق با علي بود يا قآنهاي به نيزه شده معاويه و عمرو عاص يا در نهروان حق با علي بود يا منافقان و در سوريه حق با ايران و سوريه است يا باآمريكا ، اسرائيل ، عربستان ، قطر ، تركيه و مفتيهايي كه حرف مفت ميزنند ولي مفتي حرف نميزنند ؟
آنچه مى خوانيد، ترجمه و تلخيص و برداشتى آزاد از كتاب سودمند لبيب بيضوان است ، با عنوان حجربن عدى الكندى ، راهب اصحاب محمد. كه توسط حجه الاسلام جواد محدثى انجام گرفته و بنده نيز آنرا با كمي دخل و تصرف تلخيص نمودهام .
شناخت اجمالى حجربن عدي
حجر ازقبيله كنده بود كه اين قبيله در كوفه ميزيستند لذا اورا حجربن عدى كندى مى گفتند و به حجر الخير نيز معروف بود . او در سال هاى آخر عمر رسول خدا صلى الله عليه و آله توفيق يافت كه مسلمان شود و بيش از چندسالى محضر پيامبر را درك نكرد ؛اما پيوسته در عمر خويش ،پيكارگرى در راه حق بود . در جنگ قادسيه در زمان خليفه دوم حضور داشت و فاتح مرج عذاربود . وى ، عابدى پارسا ، مجاهدى ظلم ستيز ، آمر به معروف و ناهى از منكر بود و از پيامبر خدا و اميرمؤمنان حديث روايت مى كرد . او شيفته نماز و نيايش ، مستجاب الدعوه و از اصحاب برجسته پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود . چنان دلباخته زهد و عبادت و نماز و روزه بود كه او راراهب اصحاب محمد مى گفتند . - حجربن عدى يك آيه كمال و يك سند فضيلت است .
- آنچه او را برجسته تر مى سازد، معرفت او به خدا و رسول و اهل بيت ، و محبت او به خاندان رسالت و اطاعت او از پيشوايان حق و اوليا الهى است او هم در زيبايى چهره ،از خوش سيماترين مردان كوفه بود و هم در زيبايى روح و كمال اخلاقى ،از نوادر روزگار به شمار مى رفت . اگر تولد او را آنچنان كه گفته اند - در عصر جاهليت بدانيم ،هنگامى كه پس از فتح مكه به اسلام گرويد،حدود 27 سال داشت . هر چند دير اسلام آورد و در سن او در آن هنگام چندان زياد نبود ، ولى در عمق ايمان و صداقت عقيده و باور استوار نسبت به دين خدا رسالت پيامبر ، از بسيارى از كهن سالان و سابقه داران پيشتر و بارزتر بود. اين كه از سوى حضرت على عليه السلام به فرماندهى سپاه در جنگ جمل و صفين برگزيده شد، نشانه شجاعت اوست .حاضر بود كه بميرد ، ولى خوارى و ذلت نپذيرد .آغوش به روى شهادت گشود؛ اما حاضر نشد از على عليه السلام بيزارى بجويد و خود را از مرگ برهاند و حاضر شد كه پسرش پيش از خودش شهيد شود ، تا مبادا با ديدن تيغ جلاد بالاى سر پدرش ، سست شود و دست از ولاى على بردارد... . اينها گوشه اى از فضيلت هاى اخلاقى و روحى حجربن عدى است ،كه او را شايسته الگو بودن براى هر مسلمان حق جو و شهادت طب و وفادار به آرمان هاى والا ساخته است .
همپاى حجر، در حوادث تاريخى
وقتى يار پارسا و انقلابى پيامبر ،ابوذر غفارى را به ربذه تبعيد كردند و آن بزرگ مرد در تبعيد گاهش غريبانه به شهادت رسيد ،حجر بن عدى و مالك اشتر از جمله كسانى بودند كه شاهد جان باختن او بودند و بر پيكر آن صحابى نستوه ، نماز خواندند . در دوران خلافت عثمان ، حجر بن عدى در كوفه مى زيست . خلاف كارى هاى عثمان گسترش يافته و آوازه آن به همه جا رسيده بود . دوازده نفر از چهره هاى برجسته و پارسا و مقتدر كوفه ، نامه به خليفه نوشتند و ضمن انتقاد از عملكرد نادرست او در امور مسلمانان ،او را نهى از منكر كردند و راه صلاح و اصلاح را به وى يادآور شدند.
حجر بن عدى نيز يكى از نويسندگان اين نامه اعتراض آميز بود . موضع سياسى حجر، جانبدارى از حق مجسم در وجود على بن ابى طالب عليه السلام بود و در عرصه فرهنگ دينى و نقل حديث نيز از راويان معتبرى به شمار مى آمد كه تنها از على عليه السلام روايت مى كرد، نه از ديگران و در سروده هاى خويش حتى در ميدان جنگ جمل ، على عليه السلام را وصى راستين پيامبر خدا معرفى مى كرد و از خداوند متعال ، سلامتى آن وجود پربركت و هدايتگر را كه ولى خدا و وصى پيامبر بود، مسألت مى كرد . در دوران خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام ، زمانى كه پيمان شكنان از حكومت حق علوى سر بر تافتند و فتنه جمل پيش آمد، آن حضرت ، نماينده اى به كوفه فرستاد تا مردم را براى يارى امام فراخواند . دلباختگان مولا، پاسخى مناسب و حمايتگرانه به فرستاده حضرت دادند و به پا خاسته ، اطاعت و همراهى خويش براى پيكار با فتنه انگيزان را اعلام كردند . حجربن عدى نيز يكى از كسانى بود برخاست و گفت : اى مردم ! به نداى امير مؤمنان پاسخ دهيد و سواره و پياده بكوچيد، حركت كنيد و بشتابيد و من خودم پيشتاز اين راه خواهم بود .
در حادثه صفين و نهروان
وقتى نبرد صفين و رويارويى اميرمؤمنان با سپاه معاويه پيش آمد ، حجر در طليعه ياران امام و از كوشاترين اصحاب ، چه در حضور در صحنه ، چه در حمايت از امام ، چه بسيج نيرو براى نبرد و چه در ميدان نبرد بود. در ماه ذيحجه كه مصادف با ايام كارزار بود، على عليه السلام يكايك چهره هاى بارز و با نفوذ ياران را به همراه عده اى از رزم آوران به مصاف دشمن مى فرستاد، يك بار مالك اشتر را و بار ديگر حجربن عدى را. حجر به امام على عليه السلام گفت : ما مرد جنگ و پرورده ميدان رزميم ، قبيله ما نيز هم بسيارند و هم شايسته و جنگ آزموده ما نيز گوش به فرمانيم .اگر بدرخشى مى درخشيم . اگر غروب كنى غروب مى كنيم و هر چه فرمان دهى همان كنيم . حضرت فرمود: آيا همه قبيله تو با تو هم عقيده اند ؟ گفت : از آنان جز نيكى نديده ام . همه مطيع فرمانيم . امام آنان را ستود، سپس پرچم نبرد قبايل مختلف را بست و حجربن عدى را فرمانده قبيله اش كنده قرار داد .
او پيوسته بر دشمن مى تاخت و هنگام حمله ، چنين رجز مى خواند: پروردگارا! على را، اين انسان پاك و پرهيزكار را، اين مؤمن هدايت يافته و پسنديده را بر ايمان نگه دار . او را هادى اين امت قرار بده و آن گونه كه پيامبرت را حفظ كردى ، او را هم نگهبان باش ، كه پيامبر سرپرست ما بود و او را به جانشينى خود پسنديد .
فتنه انگيزى هاى معاويه در قلمرو حكومت امام على عليه السلام اوضاع را متشنج ساخته بود . امام ، ناچار براى فرونشاندن در انديشه بسيج نيرو و سازماندهى دوباره ياران رزمنده بود . مردم كوفه را دوباره به جنگ با شاميان فرا خواند و از بزرگان قبايل خواست كه تعداد نيروهاى رزمى قبيله خود را به آن حضرت گزارش دهند.
حجربن عدى از جمله كسانى بود كه در پاسخ به در خواست امام ، پاسخ مساعد داد و خواسته امام را به صورت مكتوب براى حضرتش نگاشت .
در آن ميان ، فتنه ديگرى سر برآورد و آن طغيان و شورش گروهى از سربازان ساده لوح و نابخرد امام بود كه با عنوان خوارج نهروان شناخته مى شوند.در جنگ نهروان ، امام على عليه السلام با ياغيان فريب خورده و فتنه جو جنگيد و آنان را از ميان برد. در نبرد نهروان ، حضرت على عليه السلام به سبب رشادت و اخلاص و كاردانى حجر بن عدى ، او را به فرماندهى جناح راست خويش گماشت . هيچ صحنه اى از رويارويى حق و باطل نبود، كه حجربن عدى در آن حضورى فعال و نقش آفرين در حمايت از جبهه اميرالمؤمنين نداشته باشد .
در ايام فتنه هاى معاويه
بصيرت و ايمانى كه در حجر بن عدى بود، او را در بروز فتنه هاى كور و آشوب هاى گمراه كننده ، در خط مستقيم ولايت اميرالمؤمنين و دفاع از حق پيش مى برد . اين حركت در مسير پاك ، تا پايان عمرش تداوم داشت .
پس از پايان جنگ نهروان و شكست خوارج ، معاويه پيوسته سربازان خود را به مناطق تحت فرمان امام على عليه السلام مى فرستاد و با شبيخون ، غارت ، ترور، ايجاد ناامنى ، شايعه پراكنى و تفرقه آفرينى براى حكومت علوى مشكل مى آفريد . امام على عليه السلام از سهل انگارى و كوتاهى و عافيت طلبى گروه زيادى از ياران و واليان خود به ستوه آمده بود . مى خواست باز هم نيرو فراهم آورد و به جنگ طاغوت شام (معاويه )برود تا ريشه فتنه ها را بخشكاند؛ اما همراهى نكردن مردم ، او را ناكام مى ساخت .
يك بار كه در كوفه مردم را به جنگ فرا خواند و آن گونه كه خواسته حضرت بود، پاسخ مثبت ندادند و در حضور امام ، حرف هاى دلسرد كننده و ناروا بر زبان آوردند ، امام به شدت رنجيد . آنجا بود كه حجربن عدى برخاست و گفت : يا اميرالمؤمنين ! خداوند روز اندوه براى تو نياورد! فرمان بده تا اطاعت كنيم . به خدا سوگند، اگر در اطاعت از تو فرمان اموال و جان هاى ما و همه قبيله ما فدا شود، هرگز بى تابى نخواهيم كرد. ولى ... مگر از اين گونه ياران مطيع و گوش به فرمان ، چند نفر براى على عليه السلام مانده بود؟ در يكى از شبيخون هايى كه ضحاك بن قيس بر منطقه قطقطانه زد خبر آن به امام رسيد، حضرت على عليه السلام در جمع مردم كوفه به سخنرانى پرداخت و آنان را براى دفع اى گونه شبيخون هاى دشمن فرا خواند. مردم واكنش سردى از خود نشان دادند؛ اما حجر بن عدى برخاست و ضمن ستايش از شهادت و شوق بهشت و يادآورى اين كه حق ، از سوى خدا يارى مى شود، آمادگى خود را براى عزيمت به آن سامان ابراز كرد و از امام خواست كه جمعى را همراه وى سازد . امام از اين موضع و آمادگى حجر ستايش كرد و فرمود : هرگز مبادا كه خدا تو را از فيض شهادت محروم سازد ، من يقين دارم كه تو از مردان شهادت طلبى . آنگاه حجر، دو شبانه روز در آن سرزمين با مهاجمان بيگانه به نبرد پرداخت تا ضحاك و سربازانش از آن جا گريختند، حجر و همراهانش نيز بازگشتند . اين آشوب هاى پراكنده ، از يك سو على عليه السلام را براى سركوبى معاويه مصمم تر ساخته بود، از سوى ديگر سستى ياران او، دشمن را گستاخ تر كرده بود.
توطئه ها بيخ گوش كوفه شكل مى گرفت و مردم خسته از جنگ ، به هشدارهاى رهبرى توجهى نداشتند. وقتى ابن ملجم و وردان و شبيب ، براى كشتن حضرت على عليه السلام همدست شدند، تصميم خود را با اشعث بن قيس در ميان گذاشتند. او كه از دشمنان كينه توز خاندان پيامبر بود و در همه دسيسه ها دست داشت ، با آنان همكارى كرد و در آن شب شوم كه على عليه السلام ضربت خورد، در آن توطئه همدست آنان بود . آن شب ، حجربن عدى در مسجد خوابيده بود.شنيد كه اشعث به ابن ملجم مى گفت : زودباش ، بجنب ، وگرنه روشنى صبح رسوايت مى سازد. حجر از اين گفت و گو احساس خطر و توطئه كرد. به سرعت از مسجد بيرون آمد و به سمت خانه على عليه السلام روان شد تا آن حضرت را از خطرى كه در كمين او است آگاه سازد. از مسجد به خانه على عليه السلام دو راه بود. حجربن عدى از يك راه به سوى خانه امام روان شد و امام از مسير ديگرى راه مسجد را در پيش گرفت و به هم بر نخوردند و... آن حادثه واقع شد و حجر و ديگران ، وقتى به مسجد رسيدند كه كار از كار گذشته بود و مى گفتند :على كشته شد!
اين فاجعه براى حجربن عدى بسيار جانكاه بود. وى با على عليه السلام حال و هواى ديگرى داشت . امام در باره او دعا كرده بود كه شهادت ، روزى او شود و اينك خود امام در بستر شهادت افتاده است و حجر در آستانه از دست دادن پيشواى خود قرار دارد . يك بار در يك پيش گويى ، اميرمؤمنان به حجر فرمود : چه خواهى كرد اگر روزى تو را بگيرند و بزنند و از تو بخواهند كه مرا لعن كنى ؟ گفت : چه كنم يا على ؟ فرمود: اگر مجبورت كردند، مرا لعن كن ، ولى از من بيزارى و برائت مجوى ، چرا كه من در دين و آيين خدايم و حجر، پيش بينى مى كرد كه با رفتن سرور و سالارش ، آن روزگار سخت فرا مى رسد و عرصه بر پيروان راستين حق ، تنگ مى گردد . اين ديدار و گفت و گو، وقتى بود كه على عليه السلام ضربت خورده و در خانه بسترى بود. روز بيستم رمضان بود. امام مىفرمود : پيش از آن كه مرا از دست دهيد ، بپرسيد ، ولى سؤالتان را كوتاه كنيد، امامتان ضربت خورده است . حاضران به گريه افتادن و براى مراعات حال او ، سؤال نمىكردند. حجربن عدى برخاست و احساس خويش را در فقدان پيشواى پرهيزكار و حيدر كرار، در قالب چند بيت شعر بيان كرد . وقتى نگاه حضرت به او افتاد و اشعارش را شنيد ، فرمود : چگونه خواهى بود آن گاه كه تو را برائت جستن از من وادار كنند؟ حجر گفت : به خدا قسم يا على ! اگر با شمشير قطعه قطعهام كنند و در آتشم بسوزانند ، برايم بهتر از آن است كه از تو بيزارى بجويم ! حضرت فرمود: اى حجر! خدا بر هر نيكى توفيقت دهد ، خدا تو را از جانب خاندان پيامبر، پاداش نيك دهد .
روزگار تاريك
بد نيست گوشهاى از چهره ننگين بازيگران عرصه حكومت در زمان معاويه را بشناسيم ، تا به عظمت كارى كه آن فرزانگان شهيد انجام دادند، بيشتر آگاه شويم . معاويه بن ابى سفيان مادرش هند ، همسر ابوسفيان از زنان بدكاره بود و معاويه را از راه حرام به دنيا آورد . معاويه در دل ، ايمانى به خدا و پيامبر نداشت . با على عليه السلام هم مى جنگيد و بسيارى از بزرگان دين را به شهادت رساند . وقتى نام پيامبر خدا را در اذان مى شنيد، از روى خشم مى گفت : آن قدر تلاش خواهم كرد تا اين نام را براندازم ! دستور داده بود تا در منبرها على بن ابى طالب عليه السلام را لعن كنند و دشنام دهند . بارها به ابوذرغفارى و اصحاب برجسته پيامبر، توهين كرده بود ، او بود كه فرزند شراب خوارش يزيد را پس از خود به خلافت گماشت و با زور، از همه به نفع او بيعت گرفت و دشمنى خود با اهل پيامبراكرم صلى الله عليه و آله را به اوج رساند و در عين حال ، از مكاران و فريب كاران بود و افكار عمومى سرزمين شام را به سود سياست هاى خود، جهت داده بود.
عمر و عاص
مادر او نيز از بدكاره هاى مكه بود. مردان متعددى با ارتباط نامشروع داشتند و عمروعاص ، مولد اين روابط گناه آلود بود و چند نفر مدعى بودند كه پدر اويند. خود عمرو عاص نيز هرگز به اسلام ايمان نياورد . تنها با دين بازى مى كرد و منافقانه خود را در صف مسلمانان جازده بود و با اسلام ميانه اى نداشت ، مگر از روى ريا و تظاهر از كينه توزترين دشمنان على عليه السلام بود كه جنگ صفين و فتنه هاى ديگر را رهبرى مى كرد و دست او در پشت همه دسيسه ها نمايان بود .
مغيره بن شعبه
او نيز در دل ، اعتقادى به اسلام نداشت . در سفرى با جمعى همراه بود . از يك لحظه غفلت و خواب همسفران استفاده كرد و همه آن سيزده نفر را كشت و اموالشان را برداشت و به مدينه آمد و اظهار مسلمانى كرد. در واقع مسلمان شدنش وسيله اى براى حفظ جانش بود. همه عمرش در فسق و فجور و شهواترانى و شكمبارگى گذشت ، با اين حال ، در حكومت هم به منصب هايى دست يافت . از كسانى بود كه در حمله به خانه حضرت زهرا عليه السلام و صدمه ديدن وى دست داشت .
زياد بن ابيه
او نيز ناپاك زادهاى بود كه ابوسفيان با مادرش رابطه نامشروع داشت ، و از تبار پستى و پلشتى بود. مدت ها معلوم نبود كه پدرش كيست . سرانجام معاويه ادعا كرد كه او برادر من است و از آن پس او را به ابوسفيان دانستند . فرزند ناپاك او عبيدالله زياد هم حادثه كربلا را آفريد و سيدالشهدا عليه السلام و يارانش را شهيد ساخت . اين چهار نفر، از عناصر اصلى جريان بودند كه در پديد آمدن بدعت ها و انحراف ها در اسلام و ظلم به اهل بيت و به بازى گرفتن سرنوشت دين و مسلمانان ، نقش عمده اى داشتند و بازيگران سياسى حكومت اموى به شمار مى آمدند .
معاويه ، به على عليه السلام حسادت و دشمنى خاصى داشت و حتى نام او را نمى توانست بشنود و همراه با ناسزا و هتاكى از على عليه السلام ياد مى كرد و ديگران را نيز وامى داشت كه به على عليه السلام ناسزا گويند و او را لعن كنند. خود امير المؤمنين عليه السلام هم به مردم خبر داده بود كه مردى گشاده حلقوم و شكم گنده ، پس از من بر شما مسلط خواهد شد و شما را به دشنام بر من و برائت جستن از من وادار خواهد كرد . معاويه در خطبه هاى نماز جمعه ، همواره على عليه السلام را لعن مى كرد و به همه مناطق بخشنامه كرده بود كه چنان كنند و اين برنامه سال ها ادامه داشت تا اينكه پس از 83 سال ، در زمان عمربن عبدالعزيز، آن شيوه زشت برافتاد . اين ، در شرايطى بود كه مردم حديث پيامبر را شنيده بودند كه فرموده بود : هركس على را دشنام دهد ، مرا دشنام داده است . آن هتك حرمت و گستاخى به حريم حضرت امير عليه السلام را معاويه بنيان نهاده بود . معاويه ، بر پيروان على عليه السلام سخت مىگرفت . سهم شيعيان كوفه در اين سختگيرى ها بيشتر بود. وى ، زياد را فرماندار كوفه قرار داد . زياد ، پيروان على عليه السلام را خوب مى شناخت . در پى آنان بود و هر جا مى يافت ، مىكشت و بردار مىآويخت ، چشم ها را كور مىكرد، دست ها را مى بريد تبعيد مى كرد. در محكمه ها ، گواهى هواداران على عليه السلام را نمى پذيرفتند و نام آنان را از دفتر حقوق محو مى كردند و فشار اقتصادى بر آنان وارد مى ساختند . مغيره ، از فرومايه ترين دشمنان اهل بيت عليه السلام بود. جز به دست يابى به قدرت و حكومت نمى انديشيد و از مهم ترين مهره هاى با نفوذ در ستم به خاندان پيامبر و بر سر كار آمدن نا اهلان اموى بود . امام على عليه السلام درباره او به عمار ياسر فرمود : او از دين همان مقدار را مى چسبد كه دنيايش را تأمين كند. فسادهاى اخلاقى و جنايات او، صفحات تاريخ را تيره ساخته است . به حكومت رسيدن او، پاداش خوش خدمتى هايى بود به غاصبان خلافت كرده بود. آنچه گذشت ، تنها گواشهاى از تيرگى هاى حاكم بر فضاى آن روزگاران بود . در آن دوره تيره ، حلقوم هاى حق گويان را مى دريدند و بى گناهان را تنها به جرم على دوستى به بند مى كشيدند.
حجر بن عدى و مغيره
به هم اندازه كه حجر بن عدى ، دوستدار و شيفته اميرالمؤمنين عليه السلام و فدايى او بود، مغيره بن شعبه از آن حضرت كينه داشت و آشكارا بر منبر كوفه ، على عليه السلام را لعن مى كرد . پس از قرارداد صلح امام حسن عليه السلام با معاويه در سال 41 هجرى ، معاويه وقتى به نخيله در نزديكى كوفه آمد، در خطبه پس از نماز، آشكارا اعلام كرد كه همه شرطها و مواد صلحنامه زير پاى من است و هيچ يك وفا نخواهم كرد . مغيره را نيز به امارات كوفه گماشت . اين حادثه ، براى ياران امام ، از جمله حجربن عدى بسيار سنگين و غير قابل تحمل بود . وى لحن اعتراض آميز به صلح داشت . يك بار به امام حسن عليه السلام گفت : كاش تو و ما همه مرده بوديم و چنين روزى را نمىديديم كه ما از صحنه جنگ ، سر شكسته و ناخرسند برگرديم و دشمن خوشحال و پيروز . در چهره امام آثار ناخرسندى از كلام او ديده شد . امام حسين عليه السلام به او اشارهاى كرد و ساكت شد . امام حسن عليه السلام فرمود: اى حجر! همه همفكر تو نيستند و مثل تو آمادگى براى جهاد و شهادت ندارند . صلح من براى حفظ شماها بود و خداوند هر روز در كارى است !
معاويه كه مغيره را همان سال والى كوفه قرار داده بود، به او توصيه كرد كه بدگويى از على عليه السلام را فراموش نكند و ياران او را تبعيد كند و بر آنان سخت بگيرد. مغيره اين سياست را در تمام مدت هفت سال و چند ماه كه بر سر كار بود، اعمال كرد . حجر بن عدى در هر فرصت مناسب در مقابل او مى ايستاد و انتقاد مى كرد و مردم را عليه او مى شوراند . مغيره با همه خباثتى كه داشت ، مىكوشيد دست خود را به خون حجر آلوده نكند ، ولى پيوسته به او تذكر مى داد و گاهى تهديد مى كرد و از عواقب كارش مى ترساند . حجر بن عدى مىديد كه مغيره ، با بيت المال مسلمانان بازى مى كند ، سهم شيعيان را نمى دهد ، با فشار و تهديد ، مردم را به ناسزاگويى به اميرالمؤمنين وامىدارد ،
عناصر ظلم ستيز را از بين مى برد ، احكام خدا و سنت پيامبر را دگرگون مى سازد . اينها از نظر حجر، كافى بود كه حكومت و فرمانروايى او را نا مشروع سازد و جهاد بر ضد او را يك تكليف دينى كند .
حجر و برخى ياران سلحشور، وقتى مى ديدند كه مغيره يا ديگرى على عليه السلام را لعن مى كنند، بر مى خواستند و اعتراض كرده ، لعن را به خود آنان بر مى گرداندند . يكبار كه مغيره روز جمعهاى بر منبر رفت تا خطبه بخواند، حجر و يارانش او را سنگباران كردند. فورى از منبر پايين آمد و وارد دارالاماره شد و پنج هزار درهم براى حجر فرستاد . او مى پنداشت كه با اين حق السكوت ، مى تواند زبان حجر بن عدى راببرد و دهانش را ببندد ، غافل از آنكه مبارزه او با انگيزه خدايى بود و مال در اين عرصه ، اثر نداشت .
روزى مغيره در اواخر حكومتش در منبر، به على عليه السلام و پيروان او دشنام داد و لعنت كرد . حجر حاضر بود . به پا خاست و فرياد كشيد كه همه ، حتى افراد بيرون از مسجد صدايش را شنيدند. سپس به مغيره گفت : تو گويا نمىدانى كه نسبت به چه كسى بد زبانى مىكنى ؟ به ناسزاگويى اميرالمؤمنين و ستايش از تبهكاران حريص شده اى !
بيش از سى نفر برخاستند و يك صدا گفتند : حجر راست مى گويد! مغيره در سال 51 هجرى درگذشت زياد با حفظ سمت - كه والى بصره بود - به امارات كوفه نيز منصوب شد . از آن پس ، بر خورد ميان حجربن عدى و زياد بن ابيه ، شدت يافت .
حجربن عدى و زياد
پس از مرگ مغيره والى كوفه ، زياد به ولايت كوفه منصوب شد. بصره را نيز تحت فرمان داشت . شش ماه از سال در كوفه مى ماند، شش ماه ديگر را در بصره . اولين بار كه زياد به عنوان والى وارد كوفه شد، سخنرانى تند و تهديدآميزى بر ضد مخالفان كرد. بارزترين چهره مخالف ، حجربن عدى بود . در سالها پيش ، حجر و زياد با هم دوست و همفكر بودند ، ولى زياد به امويان پيوست . حجر را خوب مى شناخت و از سوابقش خبر داشت . حجر را به حضور طلبيد و ابتدا با وى به نرمى سخن گفت و افزود : مى دانم كه با مغيره چه رفتارى داشتى و او تو را تحمل مى كرد ؛ ولى من مثل او نيستم . مى دانى كه زمانى دوستدار على عليه السلام و دشمن معاويه بودم ؛ اما آن روزگار گذشته است . امروز به جاى آن ، دوستى و رابطه با معاويه در دل من است . زبان خود را نگهدار، در خانه ات بنشين ، هرچه نياز داشتى بخواه ، ولى مواظب خودت باش ، مبادا كارى كنى كه دستم را به خونت بيالايم ! پس از مدتى تصميم گرفت به بصره برگردد . عمرو بن حريث به جانشينى خود گماشت و عزم سفر كرد؛ ولى چون از شورش حجر و مبارزهاش بيمناك بود، به او پيشنهاد كرد كه با وى به بصره رود . حجر نپذيرفت و گفت : بيمارم ، نمى توانم با تو بيايم. زياد گفت : به خدا قسم ، راست مى گويى ، بيمارى دين ، بيمارى دل ، بيمارى عقل ! به خدا قسم ، اگر گزارش ناخوشايندى از تو در يافت كنم ، تو را خواهم كشت ! ببين چه خواهى كرد! او رفت و عمرو بن حريث به جاى او بر مسند نشست . ولى نبض كوفه در دست حجربن عدى و يارانش بود و نمى گذاشتند كارها طبق دلخواه والى پيش برود. عمرو در نامه اى جريانات كوفه را به زياد نوشت . زياد از وضع كوفه نگران شد و بر آشفت و تصميم گرفت كه به كوفه برود و مشكل را حل كند . حجر بن عدى هم خود را براى برخورد با حوادث بعدى آماده ساخته بود و تصميم داشت تا در مقابل آن ستمگران فاسق ، كوتاه نيابد، هر چند جان خويش را در اين راه بگذارد .
زياد به كوفه آمد و در مسجد سخنرانى تند و تهديدآميزى كرد. و در پى آن بود كه با حجربن عدى هم برخوردى سخت كند. حجر نيز، آن پارساى دلاور و آن شيعه پاك ، از گفتن حق و افشاى فاسقان حاكم هراسى نداشت . يك بار كه زياد در سخنرانى اش مكرر از معاويه به عنوان اميرالمؤمنين ياد كرد، حجربن عدى كه اين لقب را ويژه و شايسته حضرت على عليه السلام مى دانست نه معاويه ، به زياد اعتراض كرد و گفت : دروغ مى گويى ،چنان نيست . اين صحنه بار ديگر تكرار شد . حجر، مشتى ريگ بر داشت و به سوى او پرتاب كرد و گفت : دروغ مى گويى ، لعنت خدا بر تو! زياد از منبر پايين آمد، نماز خواند سپس به قصر رفت ، حجر هم به خانه اش بازگشت . زياد، سوارانى را براى دستگيرى يا احضار حجر فرستاد . درگيرىهايى چند ميان ياران حجر و سواران زياد در گرفت ؛ ولى حاضر نشد پيش زياد برود . زياد ، اين ماجرا را نيز به معاويه نوشت .
حجربن عدى در كوفه نفوذ بسيار و ياران مسلح فراوانى داشت و وجود او موى دماغ والى خيره سر بود. يك بار كسانى از سوى والى مأمور شدند تا نزد حجر بروند و با او صحبت كنند تا دست از آن كارها بردارد و نزد والى برود ، ولى حجر به آنان اعتنايى نكرد . يك بار زياد، در خطبه هاى پيش از نماز جمعه آن قدر حرف زد و طول داد كه وقت نماز گذشت . دوبار حجربن عدى با گفتن الصلاة ، الصلاة اشاره كرد كه وقت نماز مىگذرد، والى اعتنايى نكرد و به سخنرانى ادامه داد . حجر به نماز برخاست و عدهاى به او اقتدا كردند . زياد كه چنين ديد ، فرود آمد و نماز خواند و به قصر رفت . باز هم نامهاى نوشت و معاويه را از عملكرد حجر آگاهانيد . معاويه هم در پاسخ نوشت كه : او را دستگير كرده ، به شام بفرست وقتى زياد در مسجد خطبه مى خواند ، حجربن عدى و يارانش در گوشهاى -با حضور خود فضاى مسجد را پر مىكرد و حرفهاى مخالفت آميز مى گفتند. زياد، كوفيان و بزرگان شهر را جمع كرد و گفت : شگفتا! بدن هاى شما بامناست ولى دل هاى شما با حجر. با يك دست زخم مى زنيد و با دست ديگر مرهم مى گذاريد ؟ شما با من هستيد، ولى فرزندان و افراد قبيله تان با حجر؟ هر يك از شما بلند شويد و نزد اين گروه برويد و هر كس برادر و فرزند و خويشاوندانش را از اين جمع جدا كند ، تا كار درست شود . و چنان كردند و بيشتر آن گروه را از گرد حجر پراكندند .
حجر، با ياران اندكى در مسجد ماند . مأموران به سوى او آمدند تا نزد زياد ببرند و نرفت . نزديك بود كه كار به درگيرى بكشد . زياد از بالاى منبر صحنه را تماشا مىكرد . هواداران حجر، او را در ميان گرفتند و از يكى از درهاى مسجد بيرون بردند . ميان آن دو گروه درگيرى پيش آمد ؛ اما حجربن عدى از صحنه خارج شد و خود را به قبيله آزاد رساند و شبانه روز آن جا ماند . از آن پس پنهان شد، چون مى دانست كه زياد ، دست از او بر نخواهد داشت . هرچه مى گشتند، او را نمى يافتند . اولين كسى كه از بزرگان كوفه به ديدار زياد رفت ، محمدبن اشعث بود . زياد از او خواست كه برود و حجر را نزد او آورد .
هر چه بهانه آورد كه ميان من و حجر رابطه اى نيست و... زياد نپذيرفت و تهديد كرد كه اگر او را نيابى و نياورى ، شكمت را پاره خواهم كرد . محمدبن اشعث ، غمگين و نگران بيرون رفت . در راه جريربن عبدالله را ديد و از او كمك خواست . جرير نزد زياد وساطت كرد كه به محمدبن اشعث كارى نداشته باش ، من خودم حجربن عدى را نزد تو خواهم آورد . او هم پذيرفت ؛ ولى تهديد كرد كه او را حاضر نكنى خودت را قطعه قطعه خواهم كرد . او سه روز مهلت خواست . نزد حجر رفت . دوازده تن از ياران حجر نيز با او بودند . حجر به اين شرط پذيرفت نزد زياد برود كه او قول دهد كه او را نزد معاويه بفرستد ، تا هر چه نظر او باشد عملى شود . حجربن عدى پس از آن كه زياد، شرط او را پذيرفت ، نزد او رفت . زياد كه بر حجربن عدى دست يافته بود، دوست داشت او را بكشد، ولى امان و پيمانى كه داده بود، مانع شد. دستور داد او را به زندان افكندند. حجر، ده شب در زندان بود، ياران حجر نيز مخفى شدند . زياد ، با تلاش بسيار و با كمك چهره هاى سرشناس كوفه و قبايل اطراف ، توانست دوازده نفر از آنان را دستگير كرده ، و به زندان افكند . پيش از آنكه آنان را به شام بفرستد، استشهادى بر ضد آنان فراهم كرد . متنى تنظيم كردند ، مبنى بر اين كه حجربن عدى ، از اطاعت خليفه بيرون رفته ، از مردم جدا شده ، خليفه را لعن كرده و به جنگ و فتنه فرا خوانده است ، مردم را دور خود جمع كرده و به بيعت شكنى و كنارگذاشتن معاويه از خلافت تحريك كرده و به خداوند كافر گشته است .
زياد از اين متن خوشش آمد . سران كوفه را واداشت تا امضا كنند . گروهى از مردم را هم وادار كرد آن متن را تأييد كنند ، نوعى پرونده سازى براى از ميان برداشتن يك مخالف ! وقتى پرونده تكميل شد، حجر و يارانش را از زندان بيرون آوردند، همراه با غل و زنجير و با همراهى نزديك به صد نفر از مطمئن ترين سربازان و چند چهره ديگر براى گواهى دادن نزد معاويه ، آماده حركت به سوى شام شدند. زياد، نامهاى هم ضميمه آن استشهاد كرد و ضمن اشاره به آنچه شاهدان امضا كرده اند و تأكيد بر فتنه انگيزى و آشوبگرى حجر و يارانش ، تصميم در باره آنان را به خليفه واگذار كرد .
صحنه پرشور و غم انگيزى بود. مردم دور آن آزادگان به زنجير كشيده شده و شيران در بند، جمع شده بودند و ناراحت و گريان بودند و در آن لحظه هم كارى نمى توانستند بكنند . بيم آن مى رفت كه هواداران در هنگام عزيمت آنان دست به تعرض بزنند. زياد، آن گروه را از صبح تا شام در محوطه مسجد كوفه نگه داشت و شبانه حركتشان داد . دختران حجر، بر سر راه او گريان ايستاده بودند . حجربن عدى رو به آنان كرد و گفت :
آن كه خوراك و پوشاك شما بر عهده اوست ، خداست . خدا هم پس از من باقى است . تقوا داشته باشيد و خدا را بپرستيد. اگر كشته شوم ، شهيدم و اگر باز گردم ، مورد احترام . دست خدا بر سرتان باد . و همراه هم زنجيرهاى خود به راه افتاد .
به سوى دمشق
گروهى كه بر پيشانى آنان چلچراغ شهادت مى درخشيد و شوق ديدار خدا در دل ها يشان شعله مى كشيد، دست بسته همراه مأموران به سوى پايتخت حكومت شام روان بودند، تا پس از رسيدن به دمشق ، معاويه در باره آنان تصميم بگيرد . به منطقه مرج العذراء رسيدند . آن جا در زندان بودند، تا خبر به معاويه برسد و كسب تكليف شود.
برخى بر آنند كه آنان را وارد دمشق نكردند و معاويه آنان را نديد و فقط دستور كشتن آنان را داد ؛ اما بيشتر بر اين باورند كه آنان را به دمشق هم بردند و دوباره به مرج العذراء برگرداندند . گروهى كه زياد به شام فرستاده بود، دوازده نفر بودند، به نام هاى : حجربن عدى ، شريك بن شداد، صيفى بن فسيل ، قبيصه بن ضبيعه ، محرزبن شهاب ، كدام بن حيان ، عبدالرحمان بن حسان ، ارقم بن عبدالله ، كريم بن عفيف ، عاصم بن عوف ، ورقاء بن سمى و عبدالله بن حويه . دو نفر ديگر را زياد به اين جمع ملحق كرد كه عتبه بن اخنس و سعدبن نمران نام داشتند و مجموعه آنان چهارده نفر شدند . نامه زياد، همراه استشهاد محلى عليه حجر و يارانش به دست معاويه رسيد. معاويه در اين كه با اين گروه چه كند، ترديد داشت. از پيامدهاى كشتن آنان بيمناك بود ؛ چرا كه حجربن عدى سابقه درخشان و شخصيت مشهور و بر جسته داشت . ابتدا درباره كشتن آنان به رايزنى پرداخت ، تا نظر ديگران را بداند . گرچه مردم در اثر تبليغات معاويه ، درخواست كشتن مى كردند، اما برخى از چهره هاى سرشناستر نظر به گذشت و عفو مىدادند . برخى هم سكوت مىكردند . معاويه به ظاهر همچنان در ترديد بود . نامه اى به زياد نوشت و اين دو دلى خود را به او خبر داد. زياد ، بار ديگر نامهاى نوشت ، با اين مضمون كه شگفتا كه در باره آنان هنوز در ترديدى ؟ اگر كوفه را نياز دارى ، حجر و يارانش را ديگر به اين جا بر نگردان .
دو نفرى را كه بعدها ضميمه حجر و يارانش كردند، كمى ديرتر به مرج العذراء رسانده بودند . مأمورى كه خبر آمدن آنان را به شام مى برد ، با حجر ديدار كرد . حجر كه در غل و زنجير بود، گفت : به معاويه بگو كه خون هاى ما حرام و كشتن ما نارواست ، به ما امان دادند ، كسى از مسلمانان را نكشته ايم كه خونمان به قصاص ريخته شود! در مجلسى كه معاويه درباره آنان تصميم مى گرفت ، برخى به وساطت پرداختند و درباره تعدادى از آنان در خواست آزادى كردند. معاويه ، شش نفر از آنان را به سبب درخواست شش نفر از يارانش كه با آن زندانيان دوستى يا خويشاوندى داشتند بخشيد و دستور داد آزادشان كنند . مالك بن هبيره هم در خواست كرد كه پسر عمويم حجر را هم به خاطر من ببخش . معاويه گفت : او سر كرده گروه است و اگر رهايش كنم ، دوباره به كوفه رفته آشوب مى كند، آن گاه مجبور مى شويم تو را به عراق بفرستيم تا او را براى ما بياورى ! او هم رنجيد و از نزد معاويه رفت و خانه نشين شد .
در شهادتگاه مرج العذراء
سرزمين مرج العذراء كه بازداشتگاه حجر و ياران او شده بود، از جهتى براى حجر بن عدى عزيز و خاطره انگيز بود . در فتح اين سرزمين و گسترش دامنه اسلام به آن سامان ، حجر بن عدى نقش داشت . در زمان خليفه دوم آن ديار، آغوش به روى اسلام گشود . وقتى حجر را دست بسته به آن جا آوردند و نام آن جا را پرسيد و فهميد ، گفت : من اولين مسلمانى بودم كه در اين منطقه تكبير گفتم و خدا را ياد كردم ، اينك دست بسته و اسير مرا به اين جا آورده اند!
معاويه سه نفر را مأمور كرد كه به مرج العذراء بروند و آن گروه را به قتل برسانند. يكى از آنان به نام هدبه بن فياض ، يك چشم داشت . كريم بن عفيف ، يكى از ياران زندانى حجر كه نگاهش به او افتاد ، گفت : اگر فال بد زدن حقيقت داشته باشد. به نظرم نصف ما كشته مى شويم و نصف ديگر آزاد مى شويم ! و... همان گونه هم شد. همراه آن سه مأمور، كسى هم براى رها ساختن آن شش نفر آمده بود. آنان كه از مرگ نجات يافتند عبارت بودند از: عاصم ، ورقاء، ارقم ، عتبه ، سعد و عبدالله . ماءموران به بقيه گفتند : مأموريت داريم به شما ابلاغ كنيم اگر از على عليه السلام اظهار برائت كنيد و او را لعن كنيد ، رهايتان مىكنيم ، و گرنه كشته خواهيد شد . گفتند : هرگز چنين نخواهيم كرد . آن مأمور يك چشم وقتى پيش حجر آمد، گفت : اى سر دسته گمراهى و سرچشمه كفر و سركشى ، اى دوستدار ابو تراب ! معاويه مرا به كشتن تو و يارانت فرمان داده است ، مگر آن كه از كفر خود برگرديد و از على عليه السلام بيزارى بجوييد. حجر و همراهانش گفتند: صبر بر تيزى شمشير، برايمان آسان تر از چيزى است كه ما را به آن مى خوانيد. رفتن به ديدار خدا و پيامبر و على ، برايمان محبوب تر از ورود به دوزخ است .
بارها از آنان خواستند كه از امير المومنين على عليه السلام بيزارى بجويند تا آزاد شوند ؛ ولى آنان زير باز نرفتند و پذيراى شهادت در راه عشق مولا شدند . قبرهايى براى آنان كندند ، كفن هايشان را آماده ساختند .
حجر گفت : مثل اين كه كافريم ، ما را مى كشند و مثل آن كه مسلمانيم ، ما را كفن مى كنند! غل و زنجيرهايشان را گشودند . آنان همه آن شب را به نماز پرداختند . زمزمه دعا و نمازشان بلند بود و آماده رو به رو شدن با عروس شهادت بودند . شب خوشى داشتند . صبح شد . باز هم براى آخرين بار، به آنان پيشنهاد شد كه از على عليه السلام بيزارى بجويند. گفتند : خير، ما پيرو و شيفته اوييم و از آنان كه وى از ايشان بيزار بود ، بيزاريم . مأموران آماده شدند كه آنان را به قتل برسانند . در آن لحظه ، حجر بن عدى حديثى نقل كرد. گفت : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرموده بود : اى حجر! در راه محبت على ، با شكنجه كشته مى شوى ، وقتى سرت به زمين برسد، از زير آن چشمه اى مى جوشد و سرت را شست و شو مى دهد . ياران حجر، بى تاب شهادت بودند و پروانه وار برگرد چلچراغ شهادت مىچرخيدند و هر كدامشان مىخواستند زودتر به اين فيض بزرگ برسند. يكايك در خون خويش تپيدند و داستان جاودانگى در سايه شهادت را نگاشتند، تا آن كه نوبت به حجر رسيد. هدبه بن فياض ، مأموريت داشت حجر بن عدى را گردن بزند . طبق برخى نقل ها، فرزند حجر به نام همام نيز همراه پدر بود . صحنه كشتن پدر در پيش چشمان فرزند ، بسيار تكان دهنده و براى حجر نگران كننده بود . حجربن عدى بيم آن داشت كه اگر فرزند كم سن و سالش شاهد آن صحنه فجيع و هولناك باشد . روحيه خود را از دست بدهد و دست از راه حق و مرام اهل بيت بردارد . به جلاد گفت : اگر به كشتن پسرم همام نيز مأموريت دارى ، او را زودتر از من به قتل برسان . جلاد نيز چنين كرد. وقتى به حجر گفته شد چرا چنين خواستى و داغدار فرزند نوجوان خويش شدى، گفت : ترسيدم وقتى شمشير را بر گردن من ببيند وحشت كند و دست از ولاى اميرالمؤمنين عليه السلام بردارد و در نتيجه ، در روز قيامت من و او در بهشت برين كه خداوند به صابران وعده داده است ، همراه هم نباشيم . اين بود كه نخواستم او شاهد شهادت من باشد . اين نهايت ايثار و فداكارى در راه حق است و از صحنه هاى نادر به شمار مىرود .
سر مطهر آن نوجوان در برابر نگاه هاى پدر بر زمين چرخيد و كنار آن پيكر پاك و خونين قرار گرفت . در حالى كه پدر، اين منظره جانگداز را تماشا مى كرد، دست به آسمان گشود و خدا را بر اين نعمت سپاس گفت ، نعمت جهاد و صبر، نعمت اين كه فرزندش فداى راه حق شد و از عقيده اش دست نشست . پدر كنار جسد فرزند دلبند و شهيدش نشست ، خاك و خون از چهره او پاك كرد و بر پيشانى او بوسه زد، بوسه اى كه عميق ترين رنج هاى يك انسان را همراه داشت . سپس خطاب به فرزند شهيدش چنين گفت : خداوند رو سفيدت گرداند، همچنان كه مرا نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رو سفيد ساختى .
حجر، در آستانه شهادت ، از آنان مهلت خواست تا دو ركعت نماز بخواند و براى آخرين بار، بندگى خويش را در آستان پروردگار، ابراز كند . به آنان گفت : بگذاريد وضو بگريم . اجازه دادند. چون وضو ساخت ، گفت : بگذاريد دو ركعت نماز بخوانم ، به خدا سوگند من هرگز وضو نگرفتهام مگر آن كه با آن ، دو ركعت نماز خواندهام . گذاشتند دو ركعت نماز خواند. به نظر آنان نمازش طولانى شد. گفتند : خيلى طول دادى ، نكند از مرگ ترسيده اى ؟حجر گفت : اگر هم بترسم رواست ، شمشيرى آخته مى بينم و كفنى گسترده و قبرى كنده شده . ولى باور كنيد كه اين كوتاه ترين نمازى بود كه تا كنون خوانده ام ! آن گاه گفت : خدايا ! از اين امت به درگاهت شكايت مى آورم . كوفيان بر ضد ما گواهى دادند و شاميان ما را مى كشند. و افزود : به خدا سوگند، اگر مرا در اينجا مى كشيد، بدانيد كه من نخستين كسى هستم كه در اين سرزمين نداى توحيد سر دادم و نخستين كسى هستم كه در اين جا مرا مى كشند . به آنان گفت : مرا با همين بند و زنجير بكشيد و خون هايم را مشوييد، مى خواهم معاويه را در قيامت با اين حال ، ديدار كنم .
سرانجام ، حجربن عدى با تيغ همان هدبه يك چشم به شهادت رسيد، در حالى كه مى گفت : حبيبم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مرا به چنين روزى خبر داده بود . آن روز، مرج العذراء به خون اين شش شهيد جاودانه رنگين شد :
حجربن عدى ، شريك بن شداد حضرمى ، صيفى بن فسيل شيبانى ، قبيصه بن ضبيعه عبسى ، محرز بن شهاب تميمى ، كدام بن حيان عنزى . در برخى نقل ها، نام همام ، فرزند نوجوان حجربن عدى را هم آورده اند كه پيش از پدر، او را به شهادت رساندند .
بر پيكر آن شهيدان نماز خواندند و همان جا به خاك سپردند . اكنون ضريحى قبر آن شش شهيد را در بر گرفته است و در كنار آن مسجدى قديمى است . مزار حجربن عدى و ياران به خون خفته اش ، سمبل جهاد در راه عقيده و حب اهل بيت و عشق به اميرالمؤمنين و الهام بخش فداكارى در راه حق است . شهادت حجر بن عدى و يارانش در سال 51 هجرى بود .
اين قبور مطهره اكنون توسط پسماندگان شجره ملعونه كفر و نفاق و تزوير و سلفيهاي تكفيري نبش و شكافته شده تا به همگان ثابت شود كه هنوز بعد 1383 سال حجربن عدي راه حق را نشان ميدهد .
شيعه تنها مدد از حضرت حيدر گيرد
از دل خاك چوحجربن عدي پرگيرد
در دفاع از حرم دختر مولا حتي
او كفن پاره كند زندگي از سر گيرد
پدافندغيرعامل ؛ بايدها و نبايدها-سياستگذاران جامع درقبال شبكههاي اينترنتي - گردآوري سيدمجتبي حسيني
با كمي دخل و تصرف
- شبكههاي اجتماعي نوعي از فناوريهاي رايانهاي است كه بر ميناي مفهومي به نام " وب دو" يا web-2" " ساخته شدهاند . وب- دو اشاره به سامانهاي دارد كه با فراهم آوردن امكانات تعاملي گسترده بار اصلي توليد محتوا را برعهده كاربران ميگذارند .
- يكي از نمودهاي وب-دو ، شبكههاي اجتماعي هستند كه اين شبكهها بر دو پايهي" روابط ميان كاربرها " و " توليد محتوا توسط آنها " يعني هر فرد با تعدادي افراد ديگر رابطه دوستي برقرار ميكند و دوستان او نيز دوستان متعدد ديگري دارند و دوستي اين افراد باعث ميشود مطالب ولو محدودي كه توسط آنها توليد ميشود به سرعت بين ميليونها كاربراينترنتي رد وبدل ميشود .
- شبكههاي اجتماعي به دو نوع محتوامحور و نيز كاربر محور تقسيم ميشوند .
- شبكههاي محتوا محور مثل "يوتيوب" ، "فليكر" و "ويكي پديا" به دنبال جمع آوري و نيز توليد محتواست كه شامل متن ، عكس و اطلاعات دانشنامهايست .
- در شبكههاي كاربر محور موضوع كاربران ، دوستان آنها و روابط بين آنهاست .
توييتر
در اين سايت هر كاربر پس از عضويت ،صفحهاي در اختيار دارد كه مي تواند در آن جملات 140حرفي خود را درج نمايد. ت.ييتر از كاربرانش ميخواهد بنويسند الان مشغول چه كاري هستند ؟ به اين ترتيب ك ئفترچه خاطرات براي اين كاربران ايجاد ميشود . كاربران ميتوانند صفحات خود را براي ديد دوستانشان در معرض قرار دهند . اين سايت هم اكنون با 190ميليون كاربر نهمين سايت پرمخاطب جهان است . اين سايت در اغتشاشات پس از انتخابات سال 88 نقشي مؤثر ايفا كرد به گونهايكه برخي رسانهها از انقلاب توييتري در ايران خبر دادند .
فيس بوك
اين سايت با بيش از 500هزار كاربر ، دومين سايت پرمخاطب جهان است و در سال 2009 ، 800ميليون دلار درآمدبراي صاحبانش به ارمغان آورد . اين سايت در ابتدا متعلق به 6 نفر از دانشجويان دانشگاه هاروارد بود كه پس از اين مدت به اين رشد رسيد .در اين سايت كاربران صفحهاي در اختيار دارند كه ميتوانند با دو مشخصه متنكوتاه و عكس( آواتار) آنرا به روز كنند .محتوا يا متن ميتواند عكس يا فيلم كوتاه كم حجم باشد . در اين سايت در صورت علاقه كاربران ميتوانند در مورد مطلبي خاص با هديگر گفتگو كنند .
فرندفيد
اين شبكه هم الگويي شبيه فيس بوك داردبا اين تفاوت كه بسيار ساده تر و سريعتر عمل ميكند .هرچند كه اين سايت رتبه 626مين ساي پرمخاطب در جهان را دارد ولي رده دوم بيشترين مراجعه به اين سايت به ايران اختصاص دارد وفعاليت مدافعان فرهنگي نظام در آن بسيار پررنگ است .
يوتيوب
سومين سايت پرمخاطب جهان است و يك شبكهي اجتماعي محتوا محور مخصوص كليپهاي ويديويي است .اين سايت متعلق به گوگل است . با جستجوي واژه ايران مشخص ميشود كه ايران هراسي موضوع مشترك مطالب اين سايت در مورد ايران است .
ويكي پديا
اين سايت مدعي است كه دانشنامهاي مردمي است و هر كاربر ميتواند مقالات و مطالب خود را درآن قرار دهد واين درحاليست كه يكي از انتقاداتي كه عليه اين سات همواره مطرح بوده است اطلاعات نادقيق و نامعتبري است كه معمولا به خاطر ملاحظات سياسي اين سايت در آن قرارداده شده است . مثلا در اين سايت صفحهاي به عنوان نام مجعول خليج ع ر ب ي وجود دارد . اين سايت هفتمين سايت پرمخاطب دنيا و نهمين سايت پرمخاطب ايراني است.
گوگل ارث
اين سايت و سايتهاي متصل به آن نظير گوگل مپ يا گوگل مپيا ، سامانههاي فراهم آورنده نقشههاي هوايي و ماهوارهاي از زمين هستند به گونهايكه تصوير هوايي هر نقطهاي از روي زمين را ميتوان در آن ديد . استفاده از نام مجعول خليج ع ر ب ي معرفي غلط محل دفن ائمه اطهار عليهم السلام و برخي از اصحاب در بقيع يا محل كشته شدن ندا آقاسلطان از جمله ادعاهاي دروغ اين سايت ميباشد.
دلايل توجه كاربران ايراني به شبكه هاي اجتماعي
در جوامعي كه قدرت و سياست به نظر دور از دسترس بوده و تأثيرگذاري برآن سخت و دشوار مينمايد و امكان يا توان مشاركت حقيقي و ملموس وجود ندارد ، مشاركت مجازي رخ ميدهد و اين در حاليست كه مشاركت حقيقي زماني ميتواند مفيد باشد كه شبكههاي اجتماعي واقعي نظير احزاب يا گروههاي سنتي اجتماع از قدرت و انسجام كافي برخوردار بوده و بتوانند قدرتشان را اعمال كنند .
در ايران سه گروه مشمول اين موضوع ميشوند : 1- اپوزيسيون خارج نشين كه عملا توان مشاركت حقيقي ندارند . 2- تهديدگران داخلي كه به خاطر توطئههايشان عملا توسط مردم ونظام طرد شده اند و نميتوان مشاركت حقيقي كنند . 3- مردمان عادي كه براي بيان ايدهها و تأثيرگذاري سياسي ، از شيوهي ديگري برخوردار نيستند
از ديگر عوامل رغبت مردم به شبكههاي اجتماعي اينست كه با توجه به ويژگي اجتماعي بودن ، انسان هميشه نيازمند برقراري رابطه است واگر اين نياز خود را در دنياي واقعي پاسخ ندهد به دنياي مجازي روي ميآورد بدون اينكه ديده و شناخته شود . نكته ديگراينكه شبكههاي اجتماعي نياز انسان به ديده شدن را برآورده ميكند وانسانها ميتوانند در فضاي مجازي ابراز وجود كنند .
شبكههاي اجتماعي خطوط قرمزي را براي خود تعريف كردهاند كه گاهي اين خطوط قرمز را بنا به سفارش مقامات سياسي و يا طبق سياستهاي سايت تغيير ميدهند مثلاً هولوكاست يكي از خطوط قرمز اين سايتهاست ولي حفظ احترام به اديان جزء اين خطوط قرمز نيست و به بهانه آزادي بيان ناديده گرفته ميشود .
يكي از آفات شبكههاي اجتماعي اينست كه افراد حضور مجازي خود را به حضور واقعي خود در اجتماع ترجيح ميدهند و مثلا به جاي راهپيمايي و اعتراض عملي ، به فعاليت در عرصه سايبر ميپردازند .اين خطر زماني حس ميشود كه مثلا كشوري مورد هجمه دشمن قرار گرفته و مردم اين كشور به جاي آنكهاسحه دست بگيرند و از كشورشان دفاع كنند ، درصفحات اينترنت به خاموش كردن هيجانات خود مشغولند و جملات حماسي مينويسند .
از ديگر آفات شبكههاي اجتماعي اينست كه از آنجا كه فضاي آن مجازي است نه واقعي لذا نميتوان براي تعداد كاربران و فعالين اين عرصه حساب ويژهاي گشود چرا كه مثلا در ايران كساني ميتوانند در فضاي شبكههاي اجتماعي فعاليت كنند كه دسترسي و فرصت كافي براي استفاده از اينترنت آن هم با توان عبور از فيلتر را داشته باشند و معمولا اين افراد كم تعداد و ساكن تهران هستند. در حوادث پس از انتخابات 88 نيز گروهي كه در فضاي مجازي پيامهاي كاربران و مخاطبان خود را ديدند گمان كردند كه "بيشمارند " ولي در صحنه عمل مشخص شد كه اين توهمي بيش نبوده و با واقعيت فاصله معناداري وجود دارد . ازطرف ديگر و از آنجا كه در اين گروهها تنها افراد همسو حضور دارند و مخالفين "block " ميشوند ، نظر و استدلالات آنها نيز در فضاي توهمي پيش ميرود و بدون نقد ومخالفت صحيح در ميان هواداران و دوستان توزيع ميگردد در حاليكه ممكن است با واقعيات موجود تفاوت داشته باشد و باعث ايجاد ايجاد توهم " عدم وجود مخالف " شود .
شبكههاي اجتماعي ميتوانند با اقامات زير به بستري براي ضربه زدن به اسلام تبديل شوند
1- تشكيك : ايراد شبهات مكرر و اتهامات دروغين عليه دينداران و قداست زدايي از دين
2- تخريب : تمسخر و تحقير اسلام و مسلمانان و زندگي آنها و در مقابل نشان دادن برخي از نمودهاي سبك زندگي غربي براي ترغيب آنان به تغيير
3- نوسازي : پس از دو مرحله قبل كه در نهايت به فروريختن مطلوبيت اسلام در ديد مخاطب ميشود ، تبليغ زندگي به سبك غربي يا تبليغ عرفانهاي كاذب و دروغين توسط منحرفيني كه ظاهري مذهبي دارند صورت ميگيرد .
گروههاي موثر درفضاي اجتماعي و سياسي فتنه 88
1- سران مخالفين : اين گروه شبكههاي اجتماعي را به عنوان يكي از رسانههاي اصلي در اختيار دارند و مطالب مورد نظر خود را از اين طريق به هواداران خود انتقال ميدهند
2- اتاقهاي فكر مخالفين : محل برنامه ريزي نيروهاي مخالف و بررسي دقيق اخبار و رويدادها ، انتشار اسناد محرمانه و نيز نمادسازي و ... در موارد مبارزه بدون خشونت و آموزش ساختن بمب و... در موارد مبارزات خشن
3- هواداران مخالف حرفهاي : حلقهي واسطه ميان اتاقهاي فكر و هواداران مخالف كه ابزارها و امكانات مورد نياز مخالفين را در اختيار آنها قرار ميدهند و از آنها پشتيباني ميكنند . هك كردن سايتها ، توزيع بستههاي سياسي و هنري و ... از جمله اقدامات آنهاست .
4- هواداران مخالف : شهروندان ناراضياي هستند كه در مراحل پيشين جنگ نرم جذب نيروهاي تهديدگر شدهاند و بيشترين سهم را در بازتوليد و نشر محتوا را با استفاده از شبكههاي اجتماعي به عهده دارند و در اصطلاح به شهروند خبرنگار معروفند .
5- هنرمندان مخالف: كه با توجه به مخالفتشان با نظام به توليد و انتشار مطالب گوناگون هنري از موسيقي و كليپ گرفته تا كاريكاتور و... را با موضوعات اعتراضي ميپردازند .
6- اپوزيسيون برانداز : خارج نشيناني هستند كه به دنبال براندازي جمهوري اسلامي ايرانند و سازماندهي تظاهرات بر ضد انقلاب در خارج از كشور را برعهده دارند و بخاطر تسلطشان بر زبان فاسي و خارجي به ترجمه رويدادها براي رسانه هاي غربي ميپردازند .
7- اپوزيسيون غيربرانداز : خارج نشيناني كه اگر چه مخالف جمهوري اسلامي ايران هستند ولي معتقد به اصلاحات تدريجي و غيرخشونت آميز هستند اين افرراد با مشاهده تبليغات و نيز شبكههاي اجتماعي تصور نادرستي از اوضاع ايران به دست آوردهاند
8- تودههاي بيتفاوت : بيش از بقيه مستعد تاثيرپذيري از تبليغات مخالفين و جنگ رواني آنها هستند .
9- برخي نخبگان : در فضاي غبار آلود بوجود آمده به جاي حمايت فعالانه از نظام ، سكوتي تأسف با پيش گرفتند .
10- حاميان نظام :در چنين شرايطي بخاطر كثرت حضور مخالفين نظام در شبكههاي اجتماعي در اقليت قرار ميگيرند
11- كارگزاران نظام : در دوسطح تصميم گيري و اقدام دچار ترديد ميشوند و ابتكار عمل را از دست ميدهند
12- دولتهاي همسو وامتهاي انقلابي : نسبت به اقدامات نظام اسلامي دچار ترديد شده و بعضا نااميد ميشوند
13- افكار عمومي جهانيان : يكي از مهمترين اهدافي است كه در جنگ نرم مورد توجه قرار ميگيرد و با تغذيه نادرست توسط شبكههاي اجتماعي ذهنيتي غلط در مورد جمهوري اسلامي ايران پيدا ميكنند .
14- مديران شبكههاي اجتماعي : بر اساس قوانيني دو گانه با سانسور و حذف ، جلوي فعاليتهاي حاميان نظام را گرفته و با برجسته سازي ، امكان گسترش و نشر ساير محتواها را فراهم ميكنند .
15- دولتهاي مخالف : ضمن دستاويز قررار دادن فرصت ايجاد شده، آنچه كه به صورت گزينشي در شبكههاي اجتماعي منتشر ميشود را براي اثبات ادعاهاي خود استفاده ميكنند .
پدافندغيرعامل ؛ بايدها و نبايدها- پدافندغيرعامل ،نخبگان و اتاقهاي ايدهپرداز جنگ نرم -گردآوري هادي ابراهيمي كياپي
باكمي دخل و تصرف
-ناكارآمد نشان دادن نظام از اهداف اصلي جنگ نرم است
انواع جنگها
جنگهاي نسل اول : اين نوع از جنگها از پيدايش انسان تا اختراع سلاحهاي گرم به طول كشيد و در آن فقط از سلاح سرد استفاده ميشد .
جنگهاي نسل دوم : شامل جنگهايي است كه از زمان استفاده از سلاح گرم تا دوران ورود ماشين به عرصه جنگهابه طول كشيده است .
جنگهاي نسل سوم يا جنگهاي مكانيزه : اين نوع از جنگها از دوران به كارگيري ماشينهاي جنگي و توسعه جنگ به هواو زيردريا تا دوره معاصر ادامه دارد . تأكد برجنگ سخت ، خطرپذيري بالا، تأكيد بركسب برتري هاي تاكتيكي ، به كارگير حجم انوه مهمات ، تكيه برنيروي انسان و... از ويژگيهاي اين دوره است .
جنگهاي نسل چهارم : با شروع انقلاب علوم و فن آوريها خصوصا در زمينه اطلاعات ،ارتباطات ، الكترونيك و رايانه شروع شده است .تأكيد برجنگ نرم ( اطلاعات ، جنگ رواني و سايبري ) ، به كارگيري موضعي جنگ سخت براي پشتيباني از جنگ نرم جنگ الكترونيك پيشرفته ، تكيه برسلاحهاي هوشمند ، گسترش عرصه جنگ به فضا ، انهدام زيرساختهاي ملي و حياتي در اولويت نخست هجمه ، كوتاه شدن زمان جنگ ، خطرپذيري پايين ، تلاش مؤكد برقطع رابطه رهبري ومديريت دفاعي و ... از مشخصههاي اين دوره است .
الزامات و ويژگهاي دفاع موسوم در جنگهاي نسل چهارم
1- ضرورت برنامه ريزي و طرحهاي جامع دفاعي قبل از شروع درگيريهاي آشكار
2- توسعه همه جانبه تدابير دفاعي به منظور افزايش ضريب پايداري ملي
3- گسترش طرحهاي دفاعي در تمامي نقاط كشور
4- تأكيد ويژه بر دفاع غيرعامل
5- اتكا بر ايمان ، هوشياري ، روحيه و توان دفاع مردمي
6- تمركز تلاشها و ارتقاء روحيه و اراده ملي براي دفاع
و...
محورهاي اصلي طرحهاي دشمن براي فروپاشي ايران
1- محاصره سياسي ،امنيتي ، اقتصادي : تحريمهاي اعمال شده عليه ايران توسط امريكا در قرن بيستم بي سابقه بوده و تاكنون هيچ كشوري اينگونه تحريم نشده است . اين تحريمها از سال 1980 و به منظور كاهش توان اقتصادي نظام و ايجاد نارضايتي عمومي اعمال شده است .
2- سرمايه گذاري براي ايجاد مجموعهاي از مطبوعات وابسته
3- ايجاد تشكلهاي سياسي وابسته و نفوذ در احزاب
4- ساماندهي براي هجمه فرهنگي و ايجاد بحران هويت : صاحبنظران روسي معتقدند تنها عامل فروپاشي شوروي تخريب فرهنگ عمومي و تهاجم فرهنگي غرب بوده است .
5- تبليغ سكولاريسم و مرتبط ساختن روشنفكران با شبكه روشنفكري سيا
6- هدايت كشور به سمت توسعه نامتوازن : هدايت كشور به سمت توسعه نامتوازن نيز يكي از ابزارهاي دشمن در مقابله با ايران است كه به قول برخي از صاحبنظران روسي يكي از دلايل فروپاشي شوري نيز بوده است . تمركز بر توسعه سياسي صرف نيز ازجمله اين موارد است .
7- تباني احزاب با غرب و آمريكا ك "ياكوفلوف " يكي از معماران اصلي اصلاحات در شوروي ميگويد اصلاح طلبان برسر مبارزه با كمونيسم با آمريكا به توافق رسيدند غافل از اينكه آمريكا در تمام اين مدت به دنبال منافع خود بود . وي ميافزايد وقتي من با ريگان ملاقات كردم وعدههايي داد كه هيچ وقت به آنها عمل نكرد .
8- تضعيف رهبري و نهادهاي امنيتي و قضايي
و...
برخي از موسساتي كه در آمريكا عليه ايران در حال برنامه ريزي هستند و ارتباط نزديكي نيز با دولتهاي آمريكايي داشته و دارند عبارتند از :
1- مؤسسه "اينتر پرايز" كه رابطه نزديكي با جمهوري خواهان و محافظهكاران دارد و در زمان بوش كوچك ، بوش سالي يكبار در اين مؤسسه سخنراني ميكرد و در يكي از سخنرانيهاي خود تصريح كرد كه در دولت او 100نفر از اعضاي مؤسسه در ردههاي بالاي دولتي مشغول به كار شدهاند . اين مؤسسه در سال 1943 و براي سياستگذاري كلان در آمريكا تأسيس شد .
2- مركز پژوهشهاي "هادسون" كه داراي اعضاي سرسخت صهيونيستي است در سال 1961 در نيويورك و توسط "هرمان كاهن " يهودي تأسيس شد و اين مؤسسه نيز رابهي نزديكي باجمهوري خواهان و محافظهكاران دارد .
3- بنياد "سوروس " كه توسط جورج سوروس شاگرد كارل پوپر با نام اصلي بنياد جامعه باز در سال 1993 تأسيس شد سوروس به احترام استادش نام بنيادش را از نام كتاب پوپر به نام " جامعه باز و دشمنانش " اقتباس كرد . اين بنياد در بيش از 30 كشور جهان از جمله اوكراين ، قزاقستان ، قرقيزستان ، تاجيكستان ، ازبكستان ، روسيه و ...نمايندگي فعال دارد .
4- كميته " خطر جاري " كه اعضاي آنرا برجستهترين عناصر سياسي نظامي آمريكا تشكيل ميدهند و هدف انها مقابله با چالشهاي ناشي از تروريسم و نيز مقابله با ايدئولوژيهاي مولد است . اين كميته در دهه 1970 و در بحبوحه جنگ سرد توسط گروهي از سناتورها و روهي از مديران باسابقه سيا و پنتاگون تأسيس شد.
5- مؤسسه " هوور " كه وابسته به دانشگاه استنفورد است كه در سال 1919 توسط هوور رئيس جمهور اسبق آمريكا تأسيس شد .
6- مؤسسه " واشنگتن براي سياستهاي خاور نزديك " يكي از مؤسسات متنفذ آمريكايي است كه رابطه بسيار نزديكي با اسرائيل دارد . محسن سازگارا يكسال بعنوان محقق ميهمان در اين مؤسسه مشغول به فعاليت شد و در نهايت تحقيقي پيرامون فعاليتهاي سپاه پاسداران انجام داد .
7- مؤسسه " بروكينگز " در سال 1916 توسط يك تاجر تأسيس شد و نام خود را دانشگاه بدون دانشجو گذاشت . اين مؤسسه يكي از مسببين و حاميان حمله آمريكا به عراق است . " بخاش " همسر هاله اسفندياري از اعضاي اين مؤسسه است .
8- بنياد " اعانه ملي براي دموكراسي " كه توسط دولت ريگان در سال 1983 و توسط " كيسي " مدير سابق سيا تأسيس شد . فوكوياماي معروف نيز از جمله اعضاي اين بنياد است . اين بنياد با بودجه كنگره سالانه صدها بورسيه تحصيلي را براي دانشجويان آسيايي ، آفريقايي،اروپاي شرقي و... را آماه ميكند . اين بنياد تاكنون اطلاعات 22 ماموريت خود عله ايران را فاش كرده است .
9- مركز " فعاليت استراتژيك عدم خشونت " كه زير نظر پالمر ديپلمات كهنه كار آمريكايي فعاليت ميكند و تاكنون كارگاههاي بسياري براي براندازي نرم ايران برگزار نموده كه معمولا دوم خردادي هاي معروف پاي ثابت اين كارگاهها بودند
10- مؤسسه " آژانس آمريكايي براي توسعه بين المللي " كه به ظاهر براي انجام امور خيريه تأسيس شده ولي چدي پيش بودجهاي معادل 10ميليون دلار به ايران اختصاص داد
11- سازمان " ديده بان حقوق بشر" به شدت طرفدار اسرائيل است و گزارشهاي حقوق بشري اين سازمان از آغاز انقلاب تاكنون ، همواره دستمايهاي براي حملهي تبليغاتي رسانه هاي غربي عليه ايران بوده است .
- سواد رسانهاي : سواد رسانهاي به اين معناست كه از طريق مهارتهايي كه به افراد مختلف مخصوصا نوجوانان و كودكان داده ميشود ، آنها بتوانند در برابر رسانهها نقاد ، دقيق و تحليلگر باشند.
کتاب پدافندغيرعامل ؛ بايدها و نبايدها- ازجنگ سايبري تاپدافند غيرعامل – گردآوري مجيد ملكان
- غايت نهايي پدافند غيرعامل ، كاهش آسيب پذيري در حوزه هاي مختلف سياسي ، نظامي ، اقتصادي و فرهنگي است .
- پدافند غير عامل مجموعه اقداماتي است كه انجام مي شود تا در صورت بروز جنگ خسارات احتمالي به حداقل خود برسد .
- هدف از پدافندغيرعامل حفظ تأسيسات حياتي ، استراتژيك و نيروي انساني از حملات دشمن وآسيبها از طريق استتار ، اختفاء و محكم سازي است .
- در پدافند عامل فقط نيروهاي نظامي مسؤوليت دارند درحاليكه در پدافندغيرعامل مردم هم نقش مؤثر دارند و بدون بكارگيري جنگ افزار نظامي ميتوان خسارات ناشي از حملات دشمن را به حداقل رساند .
- اصول پدافندغيرعامل 7 مورداست : 1- استتار 2- اختفاء 3- پوشش 4- فريب 5- تفرقه و پراكندگي 6- مقاوم سازي و استحكامات 7- اعلام خبر
- بشريت در طول5 هزار سال تمدن خود 14 هزار جنگ را تجربه كرده كه در آنها 4 ميليارد انسان جان باخته اند . در طول اين مدت تمدن فقط 268 سال بدون جنگ طي شده است .. در طول سال1945 تا سال 1990 درکره زمين فقط سه هفته بدون جنگ سپري شده است .
- در قرن بيستم 220 جنگ به وقوع پيوسته و حدود 200 ميليون نفر تلفات داشته است .
- سايبر cyber به معناي مجاز و غير واقعي است و به هر آنچه كه مربوط به شبكه هاي رايانهاي و اينترنتي باشد اطلاق ميگردد .
- ويژگيهاي فضاي سايبري : 1- گمنامي 2- تجهيزات ارزان و در دسترس 3- در دسترس و هميشگي بودن فضاي سايبري
- عصر كنوني عصر تغيير جنگها از سخت به نرم است
- جنگ نرم درحقيقت شامل هرگونه اقدام رواني وتبليغات رسانهاي است كه جامعه هدف را نشانه رفته است و بدون درگيري رقيب را به شكست ميرساند .
- جنگ نرم به دنبال از پادرآوردن انديشههاي جامعه است تاحلقههاي فكري فرهنگي راسست كندو بابمباران خبري و تبليغاتي نظام سياسي-اجتماعي حاكم را متزلزل و بيثبات كند .
- "ژوف ناي" از طراحان قدرت نرم : قدرت نرم توجه ويژه به اشغال فضاي ذهني كشور ديگر از طريق ايجاد جاذبه دارد و زماني يك كشور به قدرت نرم دست مييابد كه بتواند اطلاعات و دانايي را به به منظور پايان دادن به موضوعات مورد اختلاف به كار گيرد و اختلافات را به گونهاي تنظيم نمايد كه بتواند از آنها امتياز بگيرد .
- پرونده هسته اي ايران ،تمدن و فرهنگ ايراني ، موضوع حقوق بشر در ايران ، شخصيت سازي ، مبارز سازي ، روشنفكرسازي و... از جمله نشان گاههاي جنگ سايبري ونرم دشمن عليه ايران است .
- تكنيكهاي ارتش سايبري دشمن :
1- برجسته سازي : برجسته كردن نقاط قوت خود و برجسته كردن نقاط ضعف رقيب
2- متهم كردن با نسبتها و دروغهاي ناروا
3- انگ زدن و نامگذاري : در اين شيوه بر برخي از نهادها نامهايي گذاشته ميشود كه بارهيجاني و عاطفي شديدي بر مخاطب دارد
4- تأخيري : بهرهگيري از مديريت زمان در عمليات رواني مثل مطرح كردن " گفتگوهاي تاملي " با ايران تا موقعيكه تصميم گيري استراتژيكي گرفته شود
5- شاخ و برگ دادن : در اين شيوه به جاي پرداختن به اصل موضوع به حواشي پرداخته ميشود و با اضافه كردن مطالبي به اصل ماجرا ، مخاطب را در سطح نگه ميدارد .
6- حذف : رايجترين شكل تحريف رسانهاي است و با حذف يك خبريا جزئيات آن ، زمينه بروز شايعه فراهم ميشود
7- دروغگويي
8- پيوند زدن : در اين شيوه به صورت هدفمندمطلبي به مطلب ديگر پيوند ميخورد تا نتيجهاي خاص از آن گرفته شود .
9- دستكاري اطلاعات
10- تأكيد و تكرار پيام
11- نقل خبر ازمنبع ناشناخته
12- تحريف
13- محك زدن : در اين شيوه براي حساسيت سنجي مخاطب مطلبي منتشر ميشود و عكس العمل جامعه هدف به آن سوژه اقدام بعدي خواهد شد .
14- تفرقه : عامل تبليغاتي در اين روش سعي ميكند با طرح يك مسأله اختلاف نظر بوجود بياودو مرزبندي جديدي شكل دهد تا توان جامعه هدف را كاهش دهد .
15- ترور شخصيت : دراين روش سعي ميشود مسؤولين مهم يك كشور زيرذره بين قرار گيرند و با بزرگنمايي نقاط ضعف آنان ، آنها را در نزد مردم بيمنزلت كنند .
16- شايعه : ترويج و تبليغ اخبار تأييد نشده و نامطمئن . موفقيت شايعه مديون دو عامل اهميت موضوع وابهام آنست .
17- ترس و وحشت : ايجاد جو رعب و ترس از امور خاصي مثل جنگ ، قحطي ، عدم امنيت و ...
چيدن چند خبر نادرست در ميان اخبار درست براي به اشتباه انداختن مخاطب ،استفاده ازدو خبر واقعي براي يك خبر غير واقعي ، القاء نظر با چيدن چند عكس در كنار هم و... از اهم شيوههاي ارتش سايبري دشمن است .
شهيد شريف قنوتي
" سه مزار براي يك شهيد " نام كتابي است كه اخيرا به بازار آمده و موضوع آن در مورد " شهيد محمدحسن شريف قنوتي " اولين روحاني شهيد در جنگ تحميلي است . كه بصورت روايي و خاطره گونه از زبان دوستان و آشنايان و كسانيكه برخورد و آشنايي ولو جزيي با ايشان داشتند گردآوري شده است . شهيد قنوتي روحاني مجاهدي بود كه از زمان طاغوت تا موقع شهادتش به عنوان يك مبارز و چريك آگاه فعاليت داشت وي در زمان شاه توسط ساواك تحت تعقيب بود و در زمان انقلاب نيز يكي از مبارزين مبرز بود در مورد او گفتهاند كه يكي از دلايل كند شدن ارابهي جنگي صدام براي تصرف خرمشهر وجود اين روحاني خستگي ناپذير و دوست داشتني بوده است .
اين كتاب با شيوهي جالب روايياي كه دارد خسته كننده نيست و مخاطب را براي " يك نفس "به پايان بردن كتاب ترغيب ميكند و حقيقتا داستان فداكاري و مجاهدتهاي شبانه روز و بدون وقفهي او انسان را منقلب و متأثر ميكند به گونهاي كه در هنگام مطالعهي اين كتاب بارها و بارها احساس كوچكي و حقارت به خواننده دست ميدهد و در آخر كتاب احساسي غرور گونه به خاطر وجود چنين اعجوبههايي در تاريخ ما ، سرتاسر وجود آدم را فراميگيرد . اين كتاب به همت انتشارات آزادگان در 208 صفحه به چاپ رسيده و گردآوري آن نيز توسط محمدمحسن شريف قنوتي – فرزند شهيد بزرگوار- و به نويسندگي آقاي عبدالرحيم سعيدي راد انجام گرفته است . لحظهي شهادت اين اسطورهي مبارزه و تقوا بسيار خاص و زجر آور است كه نشان از كينهي عميق بعثيهاي خبيث از اين شهيد عزيز است . افسر عراقي در حاليكه شيخ شريف زخمي شده و رمقي ندارد و به صداي بلند ذكر و تكبير ميگويد ، خنجر خود را در جمجمهي او فرو ميبرد و ميچرخاند و... . پيكر مطهر او را درخيابانهاي شهر با ماشين ميچرخانند و ميگويند كه يك خميني را كشتيم . بعد از شهادت اين تنديس عبوديت امام خميني (ره) به پدر بزرگوار ايشان ميگويند كه ... عجب پسري داشتي ... .
به هر حال اين كتاب خواندني و انسان ساز است كه ميتوان آنرا با افتخار به ديگران معرفي كرد . فقط دو مورد در اين كتاب وجود دارد كه اگر توسط دست اندر كاران كتاب مورد توجه قرار گيرد اين كتاب ارجمند را ارزشمندتر ميكند . مسألهي اول اينكه در قسمتي از كتاب به جلسهي مشترك شهيد قنوتي، شهيد جهان آرا و برخي ديگر از شهداي ارجمند ارتش با بنيصدر اشاره ميشود و به گونهاي روايت ميشود كه گويي در آن جلسه فقط شهيد قنوتي به سخنان و مواضع بني صدر معترض است و شهيد جهان آرا و ساير شهداي نام آور ارتش يا راضي به شيوهي بني صدر بودهاند و يا حداقل سكوت كرده و شهيد قنوتي را نيز به سكوت سفارش ميكردند درحاليكه آنگونه كه هويداست شيوهي شهداي بزرگي چون جهان آرا اينگونه بوده كه هيچگاه در برابر امثال بني صدر خائن سكوت نكنند و نكردهاند .
نكتهي ديگر گلايهايست كه خانوادهي شهيد قنوتي در جريان ملاقات با امام راحل در مورد بد رفتاري و يا دستگيري شهيد قنوتي بيان ميكنند و مرحوم امام با مهرباني ميگويند كه گذشتهها گذشته . اين نيز يكي از ابهامات مهم اين كتاب است كه در آن بيپاسخ مانده است و خوانندهي كتاب از خود ميپرسد كه جريان چه بوده و بر سر چه موضوعي بوده و اگر دستگيري يا بازداشتي صورت گرفته توسط چه كساني بود است ؟ آيا انقلابيون يا ...؟ به هر حال شايد اگر پاسخي به اين دو ابهام داده شود مخاطب را راضي تر كند و يا در صورت غير ضروري بودن اين مطلب حذف يا اصلاح گردد .
به هر حال در دوراني كه صداو سيماي ما به دنبال به تصوير كشيدن تخيلات و قهرمان سازيهاي غيرواقعي، دروغين و زجرآور است و دولتمردان ما به دنبال آرش و داريوش و كاوه ميگردند ايكاش بچه مسلماني پيدا ميشد و حداقل يكي از محاسن اين اعجوبهي شهيد را به تصوير ميكشيد يا ميسرود يا مينوشت يا برايمان قصه ميكرد و ما خوبتر گوش ميداديم.
كتاب «دادگاه هشتاد و هشت» به تازگي از سوي مؤسسه فرهنگي خبرگزاري فارس به بازار كتاب عرضه شده و به زودي از آن در نمايشگاه كتاب رونمايي ميشود.
كتاب مذكور مستند بسيار ارزشمندي است از سير حوادث و اتفاقات قبل و پس از انتخابات دهمين دوره رياست جمهوري در سال 1388 كه حضرت آيتالله خامنهاي رهبر معظم انقلاب اسلامي از آن با عنوان فتنه ياد نمودند.
بازخواني توطئه بزرگي كه براي براندازي و زير سؤال بردن حرمت و آبروي نظام مقدس جمهوري اسلامي توسط سران فتنه و عوامل و ايادي داخلي و خارجي آنها تدارك ديده شده بود حق بزرگي است كه تاريخ انقلاب اسلامي بار آن را بر دوش نهادها، دستگاههاي فرهنگي، صاحبنظران و آگاهان مينهد.
خوانندگان كتاب دادگاه هشتاد و هشت به طور مشروح از ماوقع دادگاههاي علني متهمان حوادث پس از انتخابات مطلع ميشوند و در آئينه كيفرخواستهاي عمومي و انفرادي متهمان، سيماي دشمن را ملاحظه مينمايند و بر اين واقعيت تلخ افسوس ميخورند كه چگونه لجاجت و بيبصيرتي برخي از خواص لبخند بر چهره كريه دشمن نشاند.
اعترافات و اقارير متهمان در اين دادگاهها اگرچه دل دوستداران انقلاب اسلامي را از اين همه ناسپاسي به امام(ره) و شهدا، ايثارگران و مردم هميشه در صحنه به درد ميآورد اما سرشار از عبرتهايي است كه ميتواند مايه بصيرت نسل نو در ادامه راه پدران فداكار خويش براي استمرار انقلاب اسلامي تا مقصد نهايي باشد.
مستندسازي حوادث و رخدادهاي انقلاب اسلامي و ايجاد نهضت تاريخنگاري انقلاب، امروز به دو جهت از ضروريترين اقدامات فرهنگي در نظام جمهوري اسلامي محسوب ميشود.
اول به دليل آن كه شاهد بوده و هستيم كه دستهاي مرموزي درصددند با تحريف تاريخ انقلاب زمينههاي بروز انحراف در مسير رو به رشد حركت ملت سلحشور ايران اسلامي را فراهم آورند و گذشته انقلاب اسلامي را زير سؤال ببرند.
دوم نيز به علت درسها و عبرتهاي بسيار زيادي كه در اين حوادث و رويدادها وجود دارد. به طوريكه حتي بازخواني تاريخ مستند اين حوادث بدون هرگونه تحليل و برداشت، درسآموز، عبرتبرانگيز، مايه افزايش بصيرت و پرهيز از غفلت در ادامه اين راه مقدس ميباشد.
بنابراين بايد كه نهضت تاريخنگاري انقلاب اسلامي با حضور مؤثر نهادهاي فرهنگي، علمي، پژوهشي و صاحبنظران و نقش آفرينان صحنهها و فرازهاي مهم آن هرچه پرشورتر تعقيب شود و براي اطلاعرساني صحيح و به دور از هرگونه شائبه انحراف و تحريف به نسل آينده قدمهاي محكم و بلندي برداشته شود.
حق آيندگان است كه ترجيحاً از زبان عوامل و ايادي فتنه بشنوند كه چه كردند و در اطاقهاي فكرشان چه نقشههايي براي ضربه زدن به آبرو و كيان نظام اسلامي تدارك ديده و طراحي نمودند.
كتاب دادگاه هشتاد و هشت كه اخيرا به همت مؤسسه خبرگزاري فارس منتشر و در اختيار علاقهمندان قرار گرفته است در پي انجام اين رسالت بزرگ است.
در لابهلاي صفحات اين كتاب، در متن كيفرخواستهاي عمومي و انفرادي متهمين و اظهارات و اقارير آنها شواهد بسيار زيادي وجود دارد كه ابعاد فتنه بزرگ را افشا مينمايد و از نيت طراحان و حاميان خارجي آنها پرده برميدارد.
مطالعه اين كتاب عليرغم مرور تلخكاميهاي حوادث پس از انتخابات، بار ديگر شيريني حضور مثالزدني مردم بصير و انقلابي را در انتخابات دهم به ياد ميآورد و نشان ميدهد دشمنان براي خالي نمودن پشت انقلاب اسلامي از حمايتهاي مردمي به چه ميزان سرمايهگذاري ميكنند و حاضر هستند عوامل ريز و درشت خود را براي مقابله با مردم به صحنه آورند.
اين كتاب در دو جلد به انضمام تصاوير مربوط، شرح تفصيلي جريان رسيدگي به اتهامات آشوبگران و متهمان حوادث پس از انتخابات را در معرض ديد خوانندگان محترم قرار ميدهد.
علاقهمندان به كتاب «دادگاه هشتاد و هشت» ميتوانند آن را از بيستو سومين نمايشگاه بينالمللي كتاب تهران و يا از انتشارات خبرگزاري فارس دريافت نمايند.
نام كتاب : جنگ رواني
موضوع : جنگ رواني و شايعه
تأليف : صلاح نصر
ناشر و سال نشر : سروش1387- منبع تلخيص سارامستوفي
- نويسنده در اين كتاب به جنگ كلامي پرداخته و علت انتخاب عنوان مزبور را اين چنين بيان كرده است كه : به اعتقاد ما ،كلام چه مخفي و چه علني ، چه شفاهي چه مكتوب ، از سلاحهايي محسوب ميشود كه به سمت فكر و ذهن انسان نشانه رفته است و درصورتي كه بتواند بر احساسات بشر غلبه يابد ، قادر خواهد بود تا اعماق وجود انسان نفوذ كند .
- تبليغاتيكه از طرق مختلف براي گروه خاصي از مردم صورت ميگيرد ، شايعاتي كه در همهي اجتماعات رواج دارد و حتي عمليات توطئه آميز و تخريب معنوي و مادي و ساير سلاحهاي جنگ رواني همگي بر كلام استوار است .
- هدف نويسنده از نوشتن اين كتاب آگاه ساختن بشر به ويژه جامعهي اعراب از انواع جنگهاي رواني (كلامي و مكتبي) ميباشد و اين كه نشان بدهد انسان در چه جهاني زندگي ميكند .
- هدف جنگ رواني بدن انسان نيست و روح او مورد هدف است .
- عصر جديد عصر نگراني و به هم خوردن روابط انساني در همهي سطوح و آكنده و لبريز از اضطراب و ترس ميداند .
- نويسنده در كتاب خود به معرفي روانشناسي اجتماعي ميپردازد و روانشناسي اجتماعي را علمي براي يافتن راهحل اضطراب و ترس و در كل براي جنگ رواني ميداند . او معتقد است كه اين علم در عصر ما مقام والايي يافته است .
- اولين تعريف از جنگ رواني در سال 1941 در ضميمهي فرهنگ انگليسي وبستر عنوان شد . اصطلاح جنگ رواني در روزهاي اول جنگ جهاني دوم شناخته شد .
- جنگ رواني يعني : استفاده از هر نوع وسيلهاي براي تأثيرگذاري بر روحيه و رفتار يك گروه ،با هدف نظامي مشخص . جنگ رواني ، نگ نظامي ، جنگ اقتصادي همگي قسمتهايي از يك جنگ همه جانبه است .
- تبليغات ملي يكي از اهرمهاي بازدارنده در جنگ رواني است و تأثير آنرا محدود ميكند زيرا برخورد و مقابلهي با نيروي دشمن ، همانند جنگ معمول ، فيزيكي و جسماني نيست .
- در جنگ رواني بايد به تبليغات دشمن بياعتنا بود ، مگر اينكه اين تبليغات سرمايهي قابل استفادهاي به شمار آيد و يا دشمن دروغ بزرگي ميگويد ، ياداستانهاي حيلهگرانه و گمراه كنندهاي به هم ميبافد ميتوان با حداقل اصلاح آنرا در ضد تبليغ استفاده كرد .
شايعه
شايعه سخني است كه گفته ميشود تا به آن اعتقاد پيدا شود بدون اينكه نياز به سطحي بالا از برهان و دليل داشته باشد .
- «شايعه» سلاحي هولناك است كه روحيهي ملتها را از بين ميبرد و غالبا دو هدف دارد : 1- فكر انسان را فلج ميكندو آنرا به انقياد درميآورد 2- انسان ها را مانند طوطي به سخن گفتن واميدارد چرا كه طوطي نيز نميداند چه تكرار ميكند .
- بسياري مواقع شايعه از طريق رسانههاي ديداري و شنيداري و مكتوب منتقل ميشود .
شايعه به سه نوع تقسيم ميشود :
1- شايعات خزنده
2- شايعات خشونت بار
3- شايعات فرو شونده
- جنگ رواني جنگي وحشيانه است كه از گونههاي ديگر جنگ كه با استفاده از سلاح جنگي ميباشد خطرناكتر و وحشيانهتر باقدرت تخريب بيشتر است .
دوستان عزيز سلام
كتاب را كه در زير از نظرتان خواهد گذشت كتاب تكنولوژي موفقيت است كه از نامش پيداست كه در چه موردي است .به نظر بنده اين كتاب با توجه به كتابهايي كه در اين موضوع مطالعه نمودهام كتاب ممتازي است و جداي از ايراداتي كه دارد كتابي قابل قبول و مطلوب است كه خواندن آنرا به شما توصيه ميكنم .
از ايراداتي كه در اين كتاب با آن روبرو خواهيد شد اينست كه نويسنده انديشمندان عموماً گمنام غربي را با الفاظ و عناويني اغراق آميز و به نظر بنده تاحدودي غير واقعي آورده است و مثلا بنده كه رشتهام فلسفه بوده با برخي از كسانيكه در اين كتاب به عنوان فيلسوف بزرگ غرب ناميده شدهاند ، ناآشنا هستم .در كنار اينها هرجا از انديشمند و واقعاً دانشمندي ايراني با مسلمان همچون ابن سينا ، شيخ محمودشبستري (عارف و شاعر) ، مولوي و... نام برده شده يا به صورت زير نويس در پايين صفحه آمده و يا بدون هيچگونه پسوندي كه حاكي از واقعيت او باشد نام برده شده و در بسياري از موارد اشعار زيبايي از شاعران ايراني نقل شده كه نامي از شاعر مشاهده نميشود .
از ايرادات ديگر اين كتاب به ترجمهي ذوقي و نقل به مضموني آيات و روايات ميتوان اشاره كرد كه شايد در يك كتاب اينگونهاي كار پسنديدهاي نباشد . به هر روي خواندن اين كتاب زيبا را به همهي شما پاتوقيان توصيه ميكنم.
گزيده هاي كتاب:
- انسان موفق آفريده شده است (از بدو خلقت) چراكه از ميان ميلياردها اسپرم موجود و در يك مسابقهي نفس گير ،تنهااسپرم او برنده شده و لايق خلقت .
- طبق گفتهي همهي روانشناسان اسلامي و غربي، چيزي به نام شانس هرگز وجود خارجي ندارد و ذهن انسان و مكانيزم موفقيت است كه بايد از آن بهره برداري كنيم .
- توانايي هر جسمي به ميزان ارادهي شخص است .
- قال رسولالله(ص) تَفَأَلوُا بِالخَيرِتَجِدوهُ . پيامبر اسلام فرمودند : باور مثبت داشته باش تا آنرا بيابي
- باورمنفي وسوسهاي از وسوسههاي شيطان است در حاليكه باور مثبت ، مژدهاي از بشارتهاي الهي است .
- روشهاي مقابله با افكار منفي
1- سخاوت و بخشش 2- هدف شناسي و هدفگذاري 3-گذشت و بخشايش
4- روحيهي مثبت و بانشاط 5- اعتقادبه هماهنگي كائنات
ژوزف مورفي: باگذشت وبخشش خود، محبت، آرامش، شادي و كليهي نعمات زندگي را به ديگران ببخشيد .(قدرت فكر/ژوزف مورفي/ص270)
-افراد مسؤوليت گريز اغلب ديگران را مسؤول كاستيهاي زندگي معرفي ميكنند .
- برخي دانشمندان معتقدند كه نودونه درصد وجود انسان نامرئي و و فقط يك درصد مرئي است و جالب اينست كه ما بيشتر اوقات براي يك درصد از وجود سرمايههاي خود را هزينه ميكنيم .(روح ياضمير ناخودآگاه ،ذهن ناهوشيار و...)
- دنياي امروز دنياي ارتباطات است و كسي قدرتمند است كه داراي ارتباطات مؤثر و گستردهتري باشد و بتواند از امكانات و استعدادهاي ديگران بيشتر استفاده كند .
- زندگي جنگ است و تدبير و معاش زندگي خواهي، چومردان كن تلاش (ملك الشعراي بهار)
- خودباوري بعد از خداباوري ، زيربناي كاميابي انسان است .
- نفس عبارتست از حقيقتي مجرد كه ذاتاً مجرد از ماده است اما براي انجام كارهايش به ابزار مادي نيازمند است .
- تلقين عبارتست از القاي يك باور و اعتقاد به ضمير ناخودآگاه كه اين القا گاهي توسط خود انسان و در زمان بيداري و به ضمير خودآگاه منتقل ميشود .
- ويليام جيمز از فلاسفهي غربي ميگويد : هرچقدر از عمرم ميگذرد بيشتر درك ميكنم كه هر روز كمتر از قبل بدون خدا ميتوان زندگي كرد (ديل كارنگي/آيين زندگي ص199 )
- ما وخدا باهم كار داريم و اگر خودمان را به ارادهي او بسپاريم ، عميقترين خواستههاي ما متحقق ميشود . (ديل كارنگي/آيين زندگي ص208 )
- باور كنيم افكار و باورهاي منفي موجبات بدبختي و عقب ماندگي ما را فراهم ميكند .
- باور كنيم كه توانايي ما هيچ محدوديتي ندارد مگر محدوديتهاي ذهني كه خود ساختهايم .
- باورهاي مثبت را بايد به ضمير ناخودآگاه خود منتقل كنيم .
- همواره بر افكار و افعال مثبت متمركز و مشغول باشيم .
- با افراد مثبت انديش نشست و برخاست كنيم .
- توسل و ارتباط و اتصال با عاليترين درجات موفقيت يعني معصومين(ع)
- پناهندگي ، استمداد و جلب حمايت خداوند متعال و توجه به اوست .
- امور ممنوع شرعي در واقع ، افعال و افكاري است كه ارتكاب آنها مانع توسعه و پيشرفت انسان ميشود .
عوامل تضعيف و تخريب روحيه
1- باورهاي غلط و منفي 2- نااميدي از فضل و رحمت خداوند
3- فقدان خودباوري(اعتماد به نفس) 4-فقدان برنامه ريزي و هدفگذاري
5-تحليل نادرست از رويدادهاي زندگي 6- صفات ناپسندي چون حسد ،كينه و...
7-قطع رابطه باخداوند مهربان 8-كاربرئ عبارات منفي چون نميشود ، نميتوانم و...
9-معاشرت باافراد منفي نگر و بدبين 10-غم و اندوه منفي
توضيح اينكه دو نوع غم وجود دارد ؛ الف : غم و اندوه مثبت كه شامل غصههايي ميشود بخاطر كمبود معنويت و دريغ و افسوس از فاصله گرفتن از خداوند است كه اين نوع از غم و غصه سازنده است
ب : غم و اندوه منفي نيز آن دسته از غم و غصهاي است كه براي ماديات و كمبودهاي دنيوي است .
راههاي تقويت ،تحول و كنترل روحيه
1-تسلط بر محيط : اجازه ندهيد كه رويداد يا فردي بر شما مسلط شود و احساسات شما را كنترل كند
2-كنترل وروديهاي ذهن : افكار وخاطرات منفي و آشفته ، روحيهي شما را تضعيف و تخريب ميكنند
3-تحليل رويدادها بر اساس خوشبيني و حسن نيت به خداوند متعال
4-از بين بردن صفات ناپسند و زشت چون ترس ،حسد و...
5-آراستگي به صفات پسنديده
6-ارتباط با خداوند
7-رفتارهاي فيزيكي مثبت چون ورزش
8-هدفمندي و برنامهريزي براي ابعاد مادي و معنوي زندگي
9-پرسش از چگونگي مثلاً نگوييم چرا ما فقير هستيم بلكه بگوييم چگونه بايددرآمد كافي به دست بياوريم و بينياز شويم؟
10-تمركز برخاطرات خوب گذشته يا اسماءخداوند كه متناسب با موضوع ماست
11-استفاده از واژگان مثبت
12-فراموشي حوادث ناخوشايند
13-ارتباط با معصومين(ع)
14-تلاوت قرآن
15-خدمت به مردم
راههاي مقابله با اضطراب و استرس
1-استفاده از تفريحات سالم مثل فضاي سبز ،دريا و...
2-تخليهي رواني كه بهترين راه آن مناجات باخداست
3-ايجاد پناهگاه امنيتي و معنوي با توسل به اهلبيت(ع)
4-اشتغال به كار
5-هماهنگي بين اهداف و خواستهها با امكانات موجود
6-توجه به محركهاي مثبت اعتقادي خداوند ميفرمايد: أمَن يُجيبُ المُضطَرَإذا دَعاهُ وَيَكشِفُ السوءَ (نمل/62)
7-15موارد تقويت روحيه كه ذكر شد
- امام صادق(ع)ميفرمايد : هيچ جسمي در انجام آنچه كه قصد و ارادهي بر آن قوي باشد ناتوان نيست .
- زندگي انسان تجسم تصور اوست يعني به هر چيزي كه توجه كند ،جسم او نيز ميتواند خود را با آن خواسته و براي آن تطبيق دهد
- خود باوري (اعتماد به نفس) همان شهامت فاسي زبانان است
- قدرت هر انسان به اندازهي باور اوست
عوامل مؤثر بر تقويت خودباوري( اعتماد به نفس)
1- خداباوري 2- خودشناسي 3- استفاده از حكمت و علم بيكران خداوند متعال
4-دعاو مناجات
5- توسل و توجه به ائمه(ع) 6-تبعيت و پيروي از ارزشها
7-تعيين و تجسم هدف،هدفگذاريو برنامه ريزي
8-برخورداري از اشتياق در امور 9-اولويت بندي كارها
10-زمانبندي 11-كسب دانش واستفادهي از تجربه
12-آراستگي و نظافت ظاهري
13-برخورداري از صبر و تحمل 14-مشورت باافراد دلسوز ، آگاه و امين
15-استمرار و پشتكار 16-صداقت ويگانگي شخصيت 17-استفده از باورهاي مثبت
18-همكاري و همياري
19-پرهيز از گناه و معصيت : آلودگي از گناه و معصيت خودباوري(اعتماد به نفس) انسان را كاهش ميدهد
20-حركت در مسيرحق 21-شكرگزاري از نعمات
22-نظم و انضباط 23-داشتن ابتكار
24-اطاعت ازخداوند متعال خدا ميفرمايد : عَبدي أَطِعني أجَعَلَكَ مِثلي أَو مَثَلي أنا أقول لِشئٍ كُن فَيَكون وأنتَ تَقولُ لِشئٍ كُن فَيَكون
25-توبه از خطاهاو لغزشهاخدا ميفرمايد : لَو عَلِمَ المُدبِرون كَيفَ اشتياقي بِهِم لَماتوا شَوقاً 26-اخلاص در امور
27-تصميم گيري مناسب در هر زمان(قاطعيت) 28-اجتناب از خطا و لغزش
29-تواضع در مقابل ديگران
30-اظهار علاقه و محبت به ديگران 31-نظارت و ارزيابي كارها
32-اميدواري به فضل خداوند
33-تمركز بر پيروزيهاي گذشته 34-بهرمندي از انضباط نفس(كنترل غرايز)
35-اسقلال در نيازهاي ضروري 36-اميدواري به فضل خداوند
37-بهرمندي از ارتباط مناسب باافراد 38 –مطالعهي زندگي افراد موفق
-ويژگيهاي مدير خوب و موفق
1- دانش و مهارت كافي 2-گذشت و اغماض
3-ارزيابي امور و بازخواست از مسؤولان
4-واگذاري مسؤوليت به افراد بااختيارات لازم
5-سعهي صدر 6-دلسوزي و توجه به زيردستان
7- مشاوره با افراد مجموعه
8-برخورداري از روحيهاي با نشاط در برخورد باهمكاران
9-همكاري و همياري با افراد زيرمجموعه براي حل مشكلات صنفي و شخصي آنها
10-توجه به نيازمنديهاي مادي و معنوي همكاران
11-بهرمندي از جديدتكنولوژي در تخصص كاري
12-اظهار علاقه و محبت به كارمندان 13-تشويق علني و انتقاد خصوصي از همكاران
14-فروتني و تواضع در مقابل همكاران 15-بستر سازي براي شكوفايي استعدادها و خلاقيت و...
برخي از ويژگيهاي برترين و بهترين قدرت
1-وسعت احاطهي آن بيش از ساير قدرتهاست و از ساير قدرتها قدرتمندتر است
2-در دسترس همگان است
3-محدوديت زماني و مكاني در بهرمندي از آن وجود ندارد
4-بدون هزينه و چشمداشت در اختيار انسان است
-خانم لوييز هي: قدرتي كه مارا آفريده و به اندازهي يك عمر به ما نَفَس داده آيا نميتوانيم اعتماد كنيم كه ساير نيازهاي ما را نيز تأمين خواهد كرد.
-توكل يعني تكيه كردن به قدرت بيابتدا و بيانتهاي خداوند متعال در كنار كوشش و تلاش خود فرد
-بيشتر خواستههاي ما بر مبناي علم محدود و جهل نامحدود ماست
-حضرت علي(ع)فرمودند : ايمان چهار ركن دارد 1-توكل بر خدا
2-واگذار كردن امور به خدا
3-خشنود از قضاي خدا 4-تسليم امر خدا
-امام حسين (ع)فرمودند : أللهُم أَغنِني بِتَدبيرِكَ عَن تَدبيري خداوندا با تدبير خودت مرا از تدبيرم بينياز كن
بهترين ابزارهاي ارتباط با خداوند
1-توسل 2-نماز 3-تلاوت قرآن 4-مناجات و ذكر
5-ترك گناه و انجام عمل صالح
نام كتاب: حريم ريحانه تأليف: جمعي از نويسندگان مؤسسه/ناشر و سال نشر: نگارنو
گزيدههاي كتاب:
- بر اساس مجسمههاي برجاي مانده از كتيبهها ونقش برجستههاي تاريخي چنين استنتاج ميشود كه گرما و سرما عامل اصلي اختيارپوشاك نبوده ، بلكه علت آن حيا بوده است . ( مجلهي پيام زن شمارهي16ص 69 )
- ويل دورانت از قول يكي از فلاسفهي يونان باستان ميگويد كه نام يك زن پاكدامن را همچون خود او بايد درخانه پنهان داشت .(ويل دورانت تاريخ تمدن ص520)
- درزمان شكسپير زن حق نداشت كه روي صحنه تئاتر بيايد و نقش زنان را پسران بازي ميكردند. (ويل دورانت تاريخ تمدن ج7ص95)
- زنان ايراني پيش از اسلام حجاب داشتند ولي حدود حجاب اسلامي ، پس از اسلام رايج شد . ايرانيان چادر را ترجيح دادند چراكه سنت ديرين آنها بود .
- زنانِ ايران باستان در خارج از منزل ، لباس گشاد برتن و چادر برسر ميكردند .(كليددانش ص 196)
- در ايران دورهي آشوري ، تن پوش آزاد (بدون فرم و ساده و در حقيقت بدون دوخت) نشانهاي از بزرگي و تمدن درآن دوره بوده و تن پوش چسبان نوعي توهين و بيتمدني تلقي ميشده است .(تاريخ پوشاك اقوام ايراني ص 42)
- روميها كسانيرا كه تن پوش قالب تن ميپوشيدند ، مجرم شناخته و براي آنان مجازات اعدام قايل ميشدند .(تاريخ پوشاك اقوام ايراني ص 42)
- دركيش آريايي زنان محترم و محجوب بودند و زنان محترم ايراني براي حفظ حيثيت طبقهي ممتاز كه آنان را از زنان عادي و طبقهي چهارم امتياز دهد ، صورت خود را ميپوشاندند و گيسوان خود را پنهان ميكردند . ( ويل دورانت حقوق زن در اسلام ص7)
- در زمان داريوش ، زنان طبقهي بالايي اجتماع ، جرأت نداشتند جز در تخت روان روپوش دار از خانه بيرون بيايند و هرگز به آنها اجازه داده نميشد كه آشكارا بامردان رفت و آمد كنند و زنان شوهردار حق نداشتند با هيچ مردي حتي پدر و برادرشان باشند و آنها راببينند .(ويل دورانت تاريخ تمدن ج1ص552)
- پارسها از نظر لباس مانند مادها بودند وكورش لباسهاي مادي را به اين دليل كه عيب پوش بود اقتباس كرده بود و لباس كوتاه و تن نما را نميپسنديد . (حجاب اسارت يا آزادي ص80)
- مردان پارسي همچون زنانشان از نمايش برهنهي بدن خود احساس شرم ميكردند و جز دودست نمايش هريك از اعضا را خلاف ادب ميدانستند .(تاريخ پوشاك اقوام ايراني ص124)
- چادر براي زنان ساساني از عناصر مهم پوشش تن و سر بوده است .
- زنان پس از اسلام بيشتر از لباسهاي محلي استفاده ميكردند ولي چادر و مقنعه پوشش اصلي زنان را در بيرون خانه تشكيل ميداد .
- مقنعه نوعي پوشش سربود كه پس از اسلام در ميان زنان مرسوم شد.
- پيش از اسلام چادر به معني پوشش سراسري بدن اطلاق ميشد ولي در بعد ار اسلام كه معرب آن شوذر به معني چادر در فارسي مورد استفاده قرار گرفت.
- صلاح وفساد يك جامعه از صلاح و فساد زنان آن جامعه نشأت ميگيرد . (امام خميني ره21/12/63)
- زنها نبايد مقام خودشان رامنحط كنند وخداي ناخواسته بزك كرده بيرون بيايند و درانظار مردم فاسد قرار بگيرند .(امام خميني ره صحيفهي نورج15ص233)
- زن ايراني راهبه نيست ولي از راهبه پاك تراست وطيبه وطاهره است (مقام معظم رهبري7/11/63)
- اسلام مخصوصاً تأكيدكرده است كه زن هراندازه متينتر و با وقارتر و عفيفتر حركت كند و خود را در معرض نمايش مردم نگذارد بر احترامش افزوده ميشود .(شهيدمطهري مسألهي حجاب ص93)
- دنياي كنوني زن را درمعرض نمايش آورد و درندگي جامعه بيشتر شد . اما دنياي اسلام ، زن را در صحنه ميآورد تا جامعه را مسخر عواطف زن كند نه مُسخَّر غريزهي زن .(آيت الله جوادي آملي زن درآيينهي جمال وجلال الاهي ص250)
- زن بايد اين نكته را بداند كه حجاب او متعلق به او يا مرد و خانواده نيست تا بگويند كه ما از حق خود گذشتيم . حجاب زن حقي الاهي است .(همان ص 423)
-حرمت زن نه اختصاص به خود او نه مال شوهر ونه مال برادران و فرزندان ميباشد همهي اينها اگر رضايت بدهند قرآن رضايت نخواهد داد چون حيثيت و حرمت زن به عنوان حق الله است .(همان ص423)
- اسلام زن را درسايهي حجاب وسايرفضائل به صحنه آورد تامعلم عاطفه ، رقت ، درمان ، لطف ، صفا ، وفا ومانند آن شود و دنياي كنوني حجاب را از زن گرفته تا زن به عنوان ملعبه به بازار بيايد و غريزه را تأمين كند .(همان ص372)
- اگر اسلام به زن ميگويد حجاب داشته باشد ميخواهد كه زن درجامعه حضور داشته باشد، البته حضوري انساني نه حضورمؤنث .(استاد رحيم پور ازغدي)
- اگر دكارت بيش از چهارصدسال پيش گفت "من ميانديشم پس هستم" زنان در جامعهي غرب و زنان غربزده ناچارند كه بگويند "مراميبينند پس هستم".(غلامعلي حدادعادل/فرهنگ برهنگي و برهنگي فرهنگ ص33)
- به زن تنها اجازهي تظاهر در اجتماع را دادهايم فقط تظاهر .يعني خودنمايي .يعني زن را كه حافظ سنت و خانواده و نسل و خون است به ولنگاري كشيدهايم . به كوچه آوردهايم كه سر و روي خود راصفا بدهد و هر روز ريخت يك مد تازه را به خود ببيند و ول بگردد .(جلال آل احمد/غربزدگي ص101)
حجاب از نگاه ديگران
- فرانتس فانون(جامع شناس و فيلسوف فرنسوي)درمورد انقلاب الجزاير: هرچادري كه دور انداخته شود افق جديدي را كه براي استعمار ممنوع بوده است را در برابر او ميگشايد وپس از ديدن هرچهرهي بيحجاب اميدهاي استعمار براي حمله ور شدن دهها برابر ميشود.
- تولستوي(فيلسوف روسي دركتاب موسوم به حكم النبي محمدص ) : غالبا طلاق مستند به اين است كه شوهر از انس و محبت زن خود دست كشيده و براي خود كس ديگري را رفيق و طرف عشق قرارداده كه آن هم آثار بيحجابي است نه حجاب .
- ماهاتما گاندي: زن با اينكه به ظاهر درصدد آزادي برآمد ولي در خطرجديد قرار گرفت و آن هم بازيچهي هوسهاي مرد شدن است .
- چارلي چاپلين : دخترم هيچكس وهيچ چيز را در اين جهان نميتوان يافت كه شايستهي آن باشد كه دختري ناخن پاي خود را براي آن عريان كند .
- ويليام جيمز : مرد جوان به دنبال چشمان پر از حياست و بدون آنكه بداند حس ميكند كه اين خودداري ظريفانه از يك لطف و رقت عالي خبر ميدهد .
- ژان ژاك روسو : شبيه شدن زنان به مردان باعث تسلط مردان برآنها ميشود .
- ويل دورانت : حيا يكي از لطيفترين دلفريبيهاي زن است . زنان بيشرم وحيا جز در موارد زودگذر ، براي مردان جذاب نيستند .
- مسترهمفر(جاسوس انگليسي دركشورهاي مسلمان) : بايد زنان مسلمان را فريب داد و از زير چادر بيرون كشيد با اين بيان كه چادر يك عادت است از خلفاي عباسي و يك برنامهي اسلامي نيست .
- ويكتورهوگو : ميگويند بردگي در اروپا از بين رفته است امابردگي همچنان ادامه دارد و نام آن فحشاست .
- جرجي زيدان : اگرمقصود از حجاب نپوشانيدن تن و بدن است ، اين وضع پيش از اسلام و حتي پيش از ظهور مسيح هم در اروپارواج داشته است و ديانت مسيحيت هم تغييري در آن نداده است و تا اواخرقرون وسطي ، در اروپا معمول بوده است .
- خانم سالي كلاين(فمنيست) : درحقيقت آنچه درسالهاي اخير به دست آمد آزادي زياد زنان نبوده بلكه مشروعيت بخشيدن به بي بندوباري مردان بوده است .
- وقتي در ماساچوست و ورمونت جرم دزديدن يك گاو از جرم تجاوز به يك دختر سنگينتر است و يا در ايلي نويز تجاوز اصولاً جرم محسوب نميشود به اين نتيجه ميرسيم كه ما زنان مدتهاي طولاني است كه قرباني فرومايگي هستيم . (فمنيسمدرآمريكاسال2003/ وندي شيلت ص36)
نكات
۱ : تصاوير نقاشي شده از حضرت مريم در قبل از رنسانس پوشيده ، محجبه و به صورت يك قديسه ميباشد ولي پس از رنسانس اين نقاشيها به سمت برهنگي رفته و ابتذال پيش رفته است .
۲ : تبرج عبارتست از آشكار نمودن زينت زن براي نامحرم كه اين عمل موجب سرزنش شده است .
۳ : لباس شهرت ، لباسي است كه در بين مردم پوشيدن آن مرسوم نيست و انسان وقتي آنرا ميپوشد ، انگشت نما ميشود كه حرام است .
۴ : امام باقر(ع)فرمود : جايز نيست كه زن خود را شبيه مرد نمايد زيرا پيامبر مرداني كه مشابه زنان ميشوند و همچنين زنهايي كه خود را شبيه مردها قرار ميدهند را لعنت كرده است .
۵ : رسول خدا(ص) فرمودند هنگاميكه زني آرايش كرده و معطر از خانه خارج شود و شوهرش نيز به اين كار راضي باشد به ازاي هرقدمي كه زن برميدارد خانهاي در آتش براي شوهرش بنا ميشود .
6 : امام علي(ع) فرمودند : خردمندترين مردم باحياترين آنانند .
۷: پيامبراكرم فرمودند :حيازيباست ولي از زن زيباتر است .
۸ : پيامبراكرم فرمودند : هنگاميكه خداوند بخواهد بندهاي را هلاك بگرداند ، حيارا از او دور ميگرداند .
برخي از توجيهات بيحجابها :
الف : يكي از توجيهات افراد بيحجاب اينست كه ميگويند ظاهر مهم نيست قلبت پاك باشد . بايد از اين افراد پرسيد قلب پاك و سليم چه قلبي است ؟ آيا قلبي كه حاضر به تسليم در برابر فرمان الاهي نيست پاك است ؟ آيا ميشود با قلب پاك سبب انحراف جوانان شد و با اين بيحجابي موجب از هم پاشيدگي خانوادههاي ديگران شد ؟
ب : يكي ديگر از توجيهات افراد بيحجاب اينست كه ميگويند خدابزرگتر از آنست كه به خاطر چندتار مو انسان را با آتش بسوزاند . پاسخ اينست كه اين استدلال را ميتوان در مورد ساير احكام خداوند نيز گفت مثلاً خدابزرگتر از آنست كه براي خوردن يك تكه نان در روزهاي ماه رمضان يا نخواندن چند ركعت نماز يا...، انسان را عذاب كند . خوب حال با اين استدلال آيا چيزي از دين باقي ميماند ؟
پ : يكي ديگر از توجيهات افراد بيحجاب اينست كه ميگويند آقايان نگاه نكنند . بايد به اين افراد گفت هميشه پيشگيري بهتر از درمان است حال اگر مردي نگاه كرد چه ؟
درنگ و تأمل
رديف |
شغل زنان در فيلمهاي قبل از انقلاب در ايران(۴۸تا۵۷) |
تعداد فيلمها |
۱ |
خانه دار |
۵۵ |
۲ |
رقاصه و خواننده |
۵۲ |
۳ |
فاحشه |
۲۲ |
۴ |
كارگر و مشاغل همرديف |
۱۶ |
۵ |
بيكاره |
۱۵ |
۶ |
شاغل در كاباره |
۱۰ |
۷ |
هنرمند و نويسنده |
۸ |
۸ |
مالك و مدير |
۷ |
۹ |
معلم |
۶ |
۱۰ |
پرستار |
۵ |
۱۱ |
كارمند |
۴ |
۱۲ |
دانشجو و محصل |
۴ |
۱۳ |
غيره |
۱۹ |
دوستان عزیز گزیده ی کتاب دولت و فرهنگ دینی را ملاحظه می کنید . این کتاب کتاب خوبی است هر چند که شیوه ی نگارش آن شاید با سایر کتابها کمی متفاوت باشد ولی در مجموع کتابی است که برای استفاده و مطالعه مطلوب به نظر می رسد . در این مجال سعی کردم که تا آنجا که می شود گزیده نویسی کنم و مطالب اصلی تر را به شما عزیزان ارائه دهم. نام كتاب: دولت و فرهنگ ديني موضوع: فرهنگ و دولت تأليف: حسن عليزاده مؤسسه/ناشر و سال نشر: عرش پژوه تابستان 84
- اولين كسي كه حساب خلافت را از اسلام جدا كرد امام حسين ( ع ) بود . - به گفته شهيد مطهري همبستگي دين و سياست به معني وابستگي دين به سياست نيست بلكه به معني وابستگي سياست به دين است . - مقام قدسي داشتن حكام ، مختص جهان تسنن است ، در شيعه هرگز چنين مفهومي وجود نداشته است .
انواع حكومتها - حكومت جمهوري ، استبدادي يا مشروطه ، حكومت فردي وموروثي ( سلطنتي يا پادشاهي ) ، حكومت حكيمان ، فيلسوفان ، اشراف ( آريستوكراسي ) و... - در جمهوري اسلامي كلمه جمهوري شكل حكومت پيشنهاد شده را مشخص ميكند و كلمهي اسلام ، محتواي آنرا و در اين نوع از حكومت ، ركن جمهوريت نظام اسلامي ناشي از عقلانيت مكتب اسلام است كه حقوق وآزادي فردي را به رسميت مي شناسد . نتايج تمركز قدرت الف- انتظام و نظام دادن به فعاليتهاي آزاد افراد ب- سلب ارادهي اعضا و افراد وسازمانها - با توجه به اينكه تعليمات آزادي خواهي در متن تعاليم اسلامي موجود است و آزادي نه يك موضوع صرفاً سياسي ، بلكه بالاتر از آن يك موضوع اسلامي است و آزادگي وظيفه هر مسلمان به حساب مي آيد و اسلام خود دين آزادي و مروج آزادي براي همه افراد جامعه است و از طرفي هيچگاه اصول دموكراسي ايجاد نميكند كه بر يك جامعه ، ايدئو لوژي و مكتبي حاكم نباشد و مكتب و عقيده وابستگي به يك ايمان هم جزو حقوق انساني است و نيز از آنجا كه " جمهوري اسلامي " به هيچ وجه طبقاتي ندارد پس اول اينكه افزودن قيد دموكراتيك زائد است . دوم آنكه مفهوم اين معنا غلط است . آزادي ودموكراسي نه به دليل اسلاميت نظام بلكه به دليل دموكراتيك و جمهوري بودن آن است ، سوم آنكه به نحوي ، چشم دوختن به غرب وتقليد كوركورانه از معيارهاي آنان است كه در نهايت به تضعيف روحيه و شكست ملتها منجر مي شود . - كساني مي توانند پرچمدار حكومت اسلامي باشند كه در متن فرهنگ اسلامي پرورش يافته باشند و با قرآن سنت و فقه و معارف اسلامي آشنايي كامل داشته باشند .
مرجئه ؛ طايفهايي بودند كه در قرن دوم اسلامي پيدا شدند و اعتقاد داشتند ايمان و اعتقاد كافي است و عمل در سعادت انسان تاثير ندارد . آنها ميپنداشتند اگر عقيده درست باشد خداوند از اعمال او هر اندازه كه بد هم باشد ميگذرد . متأسفانه عقيده مرجئه در مذهب [وعوام] ما بسيار شايع شده است . - تاريخ نشان مي دهد كه خلفاي بني اميه از آنجا كه خودشان فاسق و فاجر بودند و نميتوانستند اين فسق فجور را بپوشانند به اين حيله دست زدند كه اگر ايمان درست باشد عمل اهميتي ندارد و اصل ايمان است و عمل مهم نيست . |
- امير المومنين علي (ع) مي فرمايد الايمان ، الإقرار باللسان والإعتقادِ بِالجنان و العَمَل بالأَركان . يعني : ايمان اقرار به زبان و اعتقاد به بهشت و عمل كردن به دستورات است .
" فريب " نام كتابي است كه به تازگي توسط انتشارات كيهان به چاپ رسيده است . اين كتاب از مجموعه كتابهاي نيمه پنهان ميباشد كه به نيمه پنهان افراد و افكار مختلف ميپردازد . در اين كتاب نيز به نيمهي ديگر فرقه ضالهي بهائيت كه پنهان و ناآشكار است پرداخته شده . به قلمي روان ، سبك و پراحساس . نويسندهي اين كتاب ، خانم مهناز رئوفي است كه خود از حقيقت يافتگاني است كه در گذشته ، عمري را در اين فرقه سپري كرده است . شايد پس از قلم سليس خانم رئوفي ، اينكه او قبلاً بهايي بوده و از نگاهي درون فرقهاي به بهائيت نگريسته ، بيش از هر چيز ديگري اثرش را فاخر و خواندني كرده است .
به هر حال اين كتاب ، داستاني غم انگيز از زندگي يك خانواده اسير و در بند توهمات فرقهاي و سياسي گروهكي دروغگو ، سياسي و شياد به نام بهائيت است كه پس از سرگذشتي تلخ و طي كردن مشكلاتي بعضاً جبران ناپذير به حقانيت اسلام و جعلي بودن فرقه بهائيت پي برده و به دامان پرمهر اسلام بازميگردند .
داستان از زبان وكيل مدافعي شروع ميشود كه قرار است دفاعي سخت را براي زني خرد شده در زير بار مشكلات را در دادگاه انجام دهد . قلم روان نگارنده ناخودگاه و آرام آرام خواننده را به داستان وارد ميكند و از اين پس راوي زني ميشود ساحل نام ، كه قرار است خوانندهي داستان تا به انتها با او همزاد پنداري كند و در تمام حالات او خود را شريك بداند . البته در دوجاي ديگر خانم وكيل وارد داستان شده يكي در ميانه آن و ديگري در انتها .
داستان از چند زاويه ديده شده كه هركدام قابل بررسي است يك زاويه جغرافيايي و مكاني است كه شامل سه مرحله ميشود و از ايران كه شروع ميشود به تركيه رسيده و دوباره به ايران باز ميگردد و ديگر زاويه مربوط به تطورات اعتقادي است كه از مسلماني يا به گفتهي خود ساحل از به ظاهر روشنفكري اسلامي خانوادهي ساحل شروع ميشود و به برزخ و سپس دوزخ بهائيت ميرسد و پس از شكنجههاي پر تب و تاب و طاقت تاق كن به ساحل آرام اسلام و ايمان به خداوند متعال ختم ميشود .
ساحل به دام سراب محبت يكي از بهائيان زبر دست به نام الهام ميافتد كه با چرب زباني و ابراز محبتهاي فراوان مأموريت فريب افراد را به عهده دارد . به مرور و با ندانم كاريهاي ساحل ، الهام مكار به حريم خانواده ساحل وارد ميشود و به مرور پاي افراد و افكار انحرافي و التقاطي به خانه و كاشانهي ساحل باز ميشود و پدر ساحل هم كه از توهمات روشنفكرانه بيبهره نيست و به جاي آن از ايمان و اعتقاد قوي به اسلام بيبهره ، باسهل انگاري تمام خانوادهي خود را به گرداب بهائيت و مصيبت مياندازد و در نهايت با بي تدبيري خود ، به طلاق ساحل از فرشتهي نجاتش و دو بار به زندان افتادن او ، بيمار شدن نوهي دلبندش به ايدز و... و در نهايت به مرگ خود در غربت تن ميدهد .
درسها و نكاتي كه در لابلاي مطالب اين كتاب در ذهن مخاطب مينشيند نيز بسيار آموزنده است مثلاً برخي از شيوهها و حربههاي بهائيان مثل اظهار محبت زياد به افرادي كه طعمهاند ، خوش قولي ، كمك به همكيش و ... كه همگي درِباغ سبزي است براي فريب و همچنين نماياندن نيمه پنهانتر عقايد بهائيان همچون فساد و انحطاط اخلاقي آنان ، تا آنجا كه يكي از امناء بهايي كه به باور بهائيان معصوم از گناه است ظرف مدت سه روزي كه سينا پسر شش سالهي ساحل از سرناچاري به منزل او پناه برده بارها از جانب او مورد تجاوز قرار ميگيرد و از اين بابت كودك ساحل به بيماري ايدز مبتلا ميشود و... .
با تمام اين اوصاف اين كتاب كتابي است خواندني كه به چند بار خواندن هم ميارزد .
قابل توجه دوستان علاقمند به كتاب و كتابخواني ؛
به تازگي كتابي منتشر شده با نام " تاسوكي (خاطرات يك گروگان ) " . در اين كتاب كه به قلم آقاي رضا لك زايي است به حادثه گروگانگيري سال 84 در منطقهاي ميان زاهدان و زابل به نام تاسوكي پرداخته شده است .
جريان از اين قرار است كه در 25 اسفند سال 84 در يكي از جادههاي تاسوكي حادثه گروگانگيري اتفاق ميافتد كه در آن تروريستهاي وهابي كه لباس مبدل نيروي انتظامي به تن داشتهاند عدهاي از مردم بيگناه را به رگبار مسلسل ميبندند و در اين ميان 22 نفر را به شهادت ميرسانند و جمعي نيز زخمي و هفت نفر هم به اسارت آنها در ميآيد كه نويسنده كتاب يكي از آنهاست .
نويسنده مدت 5 ماه در دست اشرار وهابي اسير است و در اين ميان اتفاقاتي را كه برايش پيش آمده را تصوير نموده است . هرچند كه قلم لك زايي ممكن است حرفهاي نباشد و بعضي جاها به وضوح مشخص باشد ولي به عنوان يك تجربه هم از اين موضوع و هم از نويسنده آن ، ميتوان اين كتاب را كتاب خوبي ناميد كه به يكبار خواندن آن ميارزد .
كتاب تاسوكي را انتشارات بوستان كتاب در سال 87 و به قيمت 5900 تومان منتشر كرده است .
چند وقت پيش فرصتي پيش آمد تا رمان " كلبه عمو توم " را بخوانم . البته بيشتر به اين خاطر به خواندن اين رمان علاقمند بودم كه آقا در يكي از ديدارهايشان وقتي خواستند مثالي ادبي از وضعيت اجتماعي غرب و اگر اشتباه نكنم آمريكا بزنند به اين رمان اشاره كردند .
به هر حال از آن موقع دوست داشتم ببينم كه در اين كتاب چه چيزي نوشته شده تا اينكه بالاخره فرصتي شد و خواندم . داستان عمو تُم يا توم حقيقتاً داستان قشنگي است و ايكاش ميشد خلاصهاي گويا از آن را ارائه داد . داستان اين رمان در خصوص دوران سياه و پر از ظلمِ برده داري غرب است كه به قلم خانم " هريت بيچر " و در سال 1851 منتشر شده است . بيچر در اين كتاب كوشيده است زندگي غم انگيز سياهان را نشان دهد و از آزادي آنان دفاع كند .
اين داستان از آنجا شروع ميشود كه مردي به نام شلبي در قبال قرضي كه به يكي ديگر از اربابان به نام آقاي هالي دارد حاضر ميشود يكي از بردههاي خود به نام توم كه در اين داستان مردي مذهبي ، آرام ، خوش اخلاق ، وفادار ، قوي و تنومند و سياه توصيف شده است را بفروشد .
اين رمان اپيزودها يا به اصطلاح من داستانكهاي ديگري نيز دارد كه فكر ميكنم يكي از زيباييهاي آن همين داستانهاي جانبي و در نهايت اتصال آنها به هم و تبديل شده به يك پيكره است . از اين داستانكهاي دردناك داستان كودكي زيبا رو با نام هانري است كه دل آقاي هالي را ميبرد و با پافشاري آنرا از آقاي شلبي در ازاي قرض خود مطالبه ميكند كع اينكار باعث ميشود مادر هانري با هانري از طرفي و پدر هانري نيز از طرف ديگر فرار كنند و براي آنها اتفاقهاي جالب و غم انگيزي رخ بدهد . از ديگر شخصيتهاي جذاب اين داستان دختركي به نام اوانجلين است كه دچار بيماري مزمنياست و به آخر داستان نارسيده ، با تصوير گري بسيار زيباي نويسنده به طرز غمناكي ميميرد . به هر حال خواندن اين رمان را نيز به اهل كتاب و رمان توصيه ميكنم .