دل گفته های دست نوشته



     مثل اين مي‌ماند كه تو را با دست و پاي بسته به آب بيندازند وخفه كنند . مثل اين مي‌ماند كه بختك وكابوسي دهشتناك تورا اسير خود كرده باشد و نتواني كه بيدار شوي . مثل اين مي‌ماند كه بخواهي با قومي كر و كور وكودن ، مسأله‌اي علمي را استدلال كني .مثل اين مي‌ماند كه در روزي گرم و عطشناك از تابستان كه از آسمان شراره مي‌بارد روزه باشي و بخاطر خدا نتواني آبي بنوشي . مثل اين مي‌ماند كه خداي نخواسته فرزندت بيماري لاعلاج گرفته باشد و در مقابلت ذره ذره آب شود و نتواني براي زندگي‌اش كاري بكني . مثل اين مي‌ماند كه در عزاي عزيزت ، هيچكس با تو همدردي نكند و در عوض جشن بگيرند و پايكوبي كنند . مثل اين مي‌ماند كه در كربلا براي گرفتن يك كف دست آبي كه يك شيرخواره را سير مي‌كند علي اصغرت را سردست بگيري و بخواهي به يك گله گرگ ، كمي ازعطوفت انساني را حالي كني . مثل اين مي‌ماند ....

   آري برادري كه فريادم را مي‌خواني مثل اين مي‌ماند كه بخواهي كاري نشدني انجام بدهي . مثلا كودكان شهرهاي "الزهرا" و " نبل " را ببيني و آرام باشي ، راحت باشي ، بي‌خيال باشي ، مثل جامعه بين الملل باشي و ... . آن كودكان بي‌گناه شكنجه شده و به مرور ‌مي‌ميرند تنها به جرم شيعه‌بودن . شيعه بودن ، آري شيعه بودن . شيعه مشكل هميشگي و حل نشدني شيطان است . شيعه بودن از نظر دشمنان خدا يعني مسلمان واقعي بودن و اين جرم كمي نيست . در فتواهاي مفتيان حرف مفت زن وهابي ، شيعه يعني مريد علي و فاطمه بودن و اين براي آنها سنگين است و بزرگ . آنقدر بزرگ كه اوباما ممكن است كوتاه بيايد ولي اردوغان نه . ممكن است گرگ دل بسوزاند ولي شغال نه . مي‌گويند فرعون را در كودكي ماده گرگي شير داد . فرعون هم كه هزاران كودك از بني اسرائيل را به‌ اميد كشتن موسي كشت موسي را ازآب گرفت و به فرزندي پذيرفت و اين يعني گرگ و فرعون هم گاهي ترحم مي‌كنند ولي نتانياهو و ملك عبدالله نه . دشمن از شيعه مي‌ترسد . فرقي نمي‌كند از صغير و كبيرش مي‌ترسد . از محسن در مدينه و جنين به دنيا نيامده عبدالله بن خباب در نهروان و علي اصغر شش ماهه در كربلا گرفته تا حبيب بن مظاهر كمر خميده . اصلا درمكتب شيعه است كه كودكان به دنيا نيامده مرد مي‌شوند و ماندگار مي‌مانند و كودك كشي فقط در مكتب فرعونيان و يزيديان است .
    


    دو شهر در همين نزديكي ما در سوريه است با نامهاي "الزهرا" و " نبل " در شمال حلب كه دو سال است در محاصره جهل و كينه تكفيريها به سر مي‌برند . فقط بخاطر اينكه شيعه هستند . مي‌گويند قبل از محاصره 70 هزار جمعيت داشته ولي الان نمي‌دانيم چند نفر باقي مانده‌اند . مي‌گويند مردمش از شدت گرسنگي ماه‌هاست گياه مي‌خورند . آب هم ندارند و چشم به آسمان دارند و اگر باران ببارد آب باران مي‌خورند . چند روز پيش دوكودك ديگر از آنها به خاطر گرسنگي و سوء تغذيه به شهادت رسيدند . مي‌گويند سي نفر از جوانان آنها براي مذاكره با تكفيريهاي محاصره كننده رفتند تا از گرسنگي و تشنگي زن و فرزندانشان بگويند و بگويند كه شيعه بودن ما به كنار ما انسانيم به ما غذا بدهيد ... بعد از مدتي سي سر بدون بدن برگشت .




     كودكي دو سه ساله را به زنجير مي‌كشند ودر مقابلش سر مادر و پدرش را گوش تا گوش مي‌برند و اين دختربچه فقط داد مي‌زند . شايد فكر مي‌كند كه گوش دنيا مي‌شنود ولي اشتباه مي‌كند و فقط داد مي‌زند چونكه بيش از دو سه سال سن ندارد و دنياي ما چندده‌ساله‌ها را نمي‌شناسد . او فرياد مي‌كشد چرا كه كار ديگري بلد نيست و فرياد كار ديروز و امروز مردم ستمديده است و تا بوده همين بوده . نه آغوش گرم مادري دارد و نه دستان پر مهر پدري را. شايد هم اشتباه مي‌كنم شايد از سينه خشكيده‌ي مادرش جرعه‌اي شير مي‌خواهد كه نيست . شايد از دستان بي‌رمق پدرش ياري مي‌طلبد كه بيهوده است . شايد او خدا را به ياري مي‌طلبد كه درهمين نزديكي است و مي‌داند كه اشك يتيم عرش خدا را به لرزه مي‌اندازد و دعاي يتيم كاخ يزيد را . همانگونه كه اشك رقيه و خون علي اصغر بساط يزيد را به هم پيچيد .
 
      دختركم من اشتباه مي‌كنم اگر بگويم كه فرياد نزن . فرياد بزن اصلا بيا من هم با تو فرياد مي‌زنم من كه نمرده‌ام و مي‌توانم كه داد بزنم . من هم شريك غم توام . اصلا امام مهربانمان گفت كه ما شريك غم تمام مظلومان عالميم . من درد را مي‌شناسم . درد تو را مي‌شناسم و هم بي‌دردي دنياي ظلماني امروز را . من طعم اشك را چشيده‌ام . دختر عزيزم فرياد بزن و اشك بريز كه بوي محرم مي‌آيد و مرا به ياد رقيه مي‌اندازد كه سالهاست قايق قلبم در اقيانوس اشكش درمانده است . دل من هم مثل چشم تو و گلوي پدر و مادرت خونين است . به خدا قسم چشمان من هم مثل چشمان قشنگ تو خيس اشك است . دستان من هم مثل دستان كوچكت بسته است و منتظرم . تو دهان به فرياد بازكرده‌اي و من دندان خشم و غيرت به هم مي‌فشارم . كي گفته كه تو تنهايي ما دو نفريم . صد نفريم هزار نفريم صدها هزار نفريم . همه منتظريم و آماده . ما يك ايران جوانمرد داريم هرچند كه اصلا در مقابله با دشمنان خدا تعداد مهم نيست . كودك و بزرگ هم مهم نيست . اگر مي‌خواهي بيا تا برايت قصه علي اصغر را بگويم كه يك تنه لشگري بود براي پدرش .  قصه رقيه ، سكينه ... دختربچه‌هاي لبناني ، فلسطيني ، عراقي . بيا از موشكباران خرمشهر و سوسنگرد خودمان برايت بگويم . كودكاني كه كنار سفره و لقمه‌ در دهان جان دادند . بيا تا برايت از حلبچه و سردشت شيميايي شده بگويم . از كودكاني كه مثل ماهي دهان بازكردند ولي به هم نياوردند و در آغوش پدرانشان تا ابد آرام گرفتند . بيا از بمباران كرمانشاه برايت بگويم كه چگونه در پناهگاه پارك شيرين شيرخواره‌اي در آغوش مادر شهيدش زنده ماند و آخرين چيزي كه از مادرش به خاطر سپرد شهادتيني خونين بود . نگفتم درد تو را مي‌شناسم ؟ نگفتم كه با تو همدردم ؟ اصلا ما به درد خو كرده‌ايم و براي كودكانمان قصه‌هاي بزرگانه مي‌گوييم .
  
   دختركم زنجير به دستان كوچكت زدند چونكه از دستان كوچك تو هم مي‌ترسند مثل ترسي كه يزيد از رقيه داشت . اصلاً نمي‌دانم چرا با ديدن تو اينقدر ياد رقيه افتاده‌ام . فكر كنم بخاطر اينست كه محرم نزديك است يا شايد بخاطر اينست كه حكايت تو خيلي به رنج رقيه شبيه است و از وقتي تو را ديده‌ام به ياد رقيه افتاده‌ام . رقيه رقيه رقيه . نامي كه از ذكرش فرياد مظلوميت به گوش مي‌رسد و صوت " بأي ذنب قتلت " .  ديدي گفتم كه تو تنها نبوده‌اي و تنها نيستي ؟ فقط بايد يادت باشد كه رقيه را فراموش نكني بايد به او دل ببندي و دائما او را صدا بزني چرا كه مستجاب الدعوه است . همسن تو بود ولي گره از كار جهاني باز مي‌كند . دستانش بسته بود و خود در بند ولي در بند افتادگان و در راه ماندگان را كمك مي‌كند . عزيزكم مبادا فكر كني كه دنياي جديد از رقيه چيزي مي‌فهمد . نه نمي‌فهمد . مبادا فكر كني كه جايزه صلح نوبل براي نجات من و توست كه نيست . مبادا فكر كني كه جايزه گرفتگان صلح نوبل و سفيران صلح از اوباماي روسياه و آنجليا گرفته تا شيرين عبادي براي نجاتت صف بسته‌اند كه نبسته‌اند . آنها براي دستان قشنگت النگو نياورده‌اند زنجير آورده‌اند . همه آنها دروغند . تزويرند و توهم و تباهي و هيچ در هيچ ولي هرچه هست رقيه است . صلح نوبل به يزيد دادند كه با آن سر صلح را ببرد . به وطن فروش دادند تا تلخي نام شيرينش را بگيرند . دخترك هاليوود را سفير صلح كردند تا به راحتي از من و تو جاسوسي كند و تو را پاي تلويزيون و ماهواره خود بنشانند . و بايد اين را بداني كه مبادا به دشمن ببندي تو دل .

    راستي داشت يادم مي‌رفت ، دختر نازم چه پيرهن قشنگي داري حتما مادرت برايت خريده . با يك عالمه وسواس و دقت . پيرهني آبي باخالهاي سفيد مثل آسمان سحر و غروب و ستاره‌هاي در آن . شايد مادر مهربانت خواسته به‌تو بگويد مثل يك آسمان پرستاره‌ي قشنگ تو را دوست دارد يا اينكه تو مثل يك ستاره پرنوري در آسمان آبي دل او .  فهميدم شايد دليلش اينست كه تو از آبي خوشت مي‌آيد از آبي آسماني . آب . آسمان . ستاره و ...

  حال برادرم تو بايد بداني كه ما از آن قومي هستيم كه فرعونيان هزار هزار از كودكانشان را به بهانه يافتن موسي سربريدند غافل از اينكه خدا ، موساي منجي را در خانه فرعون محافظت مي‌كرد . ما از قوم محمديم كه اسرائيليان قدم به قدم كودكي تا رسالتش را به طمع كشتنش به حيله پيمودند غافل از اينكه او هركجا بود خدا با او بود و علي در كنارش . ما از آن قوميم كه براي پهلوي شكسته مادر استخوان سكوت درگلو خريديم تا اسلام را نفروشند . ما از آن قبيله عشقيم كه حنجر علي اصغر داديم تا اسلام بماند . آري برادر اينچنين بود كه اصلا ما از اول براي خدا سربدار بوديم و براي دشمنان خدا سر براه نبوديم و اين رمز پيروزي ماست و اكنون اينچنين است كه دنياي امروز چشمان از ترس دريده كودكان "الزهرا" و " نبل " را نمي‌بيند از آمريكا و غاصب قدس گرفته تا تركيه و غاصب مكه و مدينه و اين يعني اينكه امروز كافران و اسرائيليان باامويان همپيمان شده‌اند تا جنگ احزاب آخر الزمان به‌راه بيندازند ومن و تو چه نشسته‌ايم ؟! آسوده و بي‌خيال . بدون درد هم نوع و هم كيش . برخيز و برخيز كه نه هنگام درنگ است  .





باکمی تلخیص منتشر شده در ص 3 روزنامه کیهان مورخ 92/6/28 با عنوان " داغی که می ماند "

http://www.kayhan.ir/920628/3.HTM#N301





+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۶/۳۰ساعت 15  توسط محمدهادی صحرایی  | 

 

شايد كمتر كرمانشاهي باشد كه به نمايشگاه دائمي و يا به گفته مسؤولين "نمايشگاه بين المللي " كرمانشاه نرفته باشد و يا لااقل با آن آشنا نباشد چرا كه اين مكان در سال چندين بار در معرض رفت و آمد مردم در مناسبتهاي مختلف نظير نمايشگاه كتاب ، قرآن ، اقلام مصرفي ماه مبارك رمضان ، لوازم التحرير و... است كه هركدام از آنها هم مشتريان خاص خود را دارد .

گذشته از اينكه جمع نمودن نيازمنديهاي شهروندان در يك مكان مشخص براي سهولت خريد كار بسيار پسنديده و قابل تحسيني است و نيز تلاش بسيار دست اندركاران هر دوره نمايشگاه ستودني است ولي سؤال اينست كه آيا متوليان برگزاري نمايشگاه‌هاي كرمانشاه در مورد فلسفه وجودي نمايشگاه هم به خوبي مطلعند و شاخصه‌ها و الزامات آنرا مي‌دانند و ... .

در اين مجال كوتاه ضمن ارج نهادن به زحمات همه كسانيكه در جهت خدمت به مردم تلاش مي‌كنند ، سعي مي‌شود به‌صورت كاملا ابتدايي و موجز به اين موضوع پرداخته شود كه اصلا "نمايشگاه يعني چه و تفاوت آن با فروشگاه در چيست ؟" و آيا ما مي‌توانيم به صرف كار تبليغاتي و جانماندن از كاروان پيشرفت و ترقي در ساير نقاط كشور و تنها براي ارائه گزارش عملكردي سرد و بي‌روح به رسانه‌ها و مسؤلين بالاتر ، كاريكاتوري از شهروند دوستي و خدمت محوري را به نمايش بگذاريم ؟ باشد كه اين نوشته‌ شروعي براي بهبود و رفع ايرادات ونواقص باشد .

در ابتدا بايد گفت كه به طور كلي نمايشگاه يعني مكاني كه در آن كالا يا نحوه انجام خدمتي به معرض ديد عموم گذاشته مي‌شود و مردم با مراجعه به آن نمايشگاه در جريان محصولات و توليدات جديد و نيز چگونگي بوجود آمدن برخي خدمات اجتماعي و ... آشنا مي‌شوند . فروشگاه نيز مشمول همين تعريف مي‌شود و مي‌توان گفت كه هر فروشگاهي يك نمايشگاه نيز هست با اين تفاوت كه در فروشگاه بغير از نگاه كردن ، امكان خريد هم براي مراجعه كنندگان فراهم است و بازديدكنندگان با خريد محصولات مورد نياز خود و يا درخواست دريافت خدمت مورد نظرشان مشتري ناميده مي‌شوند و نيازهاي خود را مرتفع مي‌نمايند . پس تا اينجا دانستيم كه واژه نمايشگاه براي " نمايشگاه بين المللي كرمانشاه " واژه نارسايي است كه ما هم به ناچار از آن استفاده مي‌كنيم.

از آنجا كه در كشور ما عموما متولي نمايشگاهها و فروشگاههاي اينچنيني ارگانهاي دولتي است و با توجه به اين نكته كه در اينگونه نمايشگاهها ، برگزار كنندگان در اصل دعوت كنندگان و ميزبانان شهروندان هستند ، بجاست كه نهايت رفاه ، آسايش و احترام براي بازديدكنندگان و مشتريان ملاحظه شود . حال اگر واژه " بين المللي " كه واژ‌ه‌اي شناخته شده با بارمعنايي ويژه‌اي است بر اين نمايشگاه‌ها گزارده شود اين حساسيت به اوج خود مي‌رسد و مسايلي همچون پرستيژ و شأن و شخصيت ملي و استاني در ميان مي‌آيد كه آگاهان از ميزان اهميت بالاي آن آگاهند و از همه اينها گذشته بايد ديد كه در هر نمايشگاه چند نفر خارجي حضور پيدا مي‌كنند و يا چند نمايشگاه محصولات خارجي در آن برگزار مي‌شود و آيا اصلا شايسته است كه برنمايشگاهي كه حتا اگر بين دو كشور ايران و عراق برگزار ‌شود نام " بين المللي " گزارد ؟

بعد از اين مقدمه بايد گفت كه برگزار كنندگان فروشگاه‌ها در " نمايشگاه بين المللي كرمانشاه " بايد بدانند كه مراجعه كنندگان براي خريد مايحتاج خود به اين مكان آمده‌اند و اولين ويژگي اين فروشگاه بزرگ " صرف اقتصادي" داشتن براي مردم است . يعني مردم بايد ببينند كه اگر از وقت و فرصت خود و خانواده‌شان براي رفتن به " نمايشگاه بين المللي كرمانشاه " صرف كردند ، اگر هزينه پاركينگ بدون سقف و بسيار نامناسب را پرداخت كردند ، اگر سختي شلوغي و گرماي طاقت فرسا و سرماي استخوان سوز را به تن خريدند و ... براي آنها از نظر اقتصادي " به‌صرفه " است كه در " نمايشگاه بين المللي كرمانشاه " قدم بگذارند و حال آنكه اگر هيچكدام از اين موارد وجود نداشته باشد مردم با كدام انگيزه عقلايي به اين نمايشگاه مراجعه خواهند نمود ؟ و حال آنكه همه اين محصولات را مي‌توانند بدون هيچكدام از اين زحمات و به راحتي از مغازه‌هاي محله خود خريداري نمايند .

تا اينجا مقدماتي بود كه براي ورود به اين موضوع به آنها اشاره شد و اكنون به ملاحظات شخصي مراجعه كنندگان خواهيم پرداخت تا ببينيم چقدر از فضاي منطقي فاصله داريم . نگارنده در ماه مبارك رمضان امسال به نمايشگاه اقلام مصرفي و نيز نمايشگاه قرآن كه در " نمايشگاه بين المللي كرمانشاه "  برگزار شده بود مراجعه نمود . حال اين موضوع بماند كه آيا اصلا مي‌توان دو نمايشگاه با دو موضوع متفاوت را در يك زمان و يك مكان واحد برگزار نمود يا نه ؟ بماند . از اين نكته كه از نمايشگاه ماه مبارك رمضان بيش از يك ماه مي‌گذرد نيز مي‌توان گذشت چرا كه بيشتر نمايشگاه‌هاي كرمانشاه بر همين منوال برگزار مي‌گردد و بررسي و آسيب شناسي يك مورد مي‌تواند براي ساير موارد نيز مفيد باشد .

درابتداي ورود چند جوان كه پوششهاي خاص بر تن داشتند خودروها را به پاركينگ راهنمايي مي‌كردند . پاركينگ " نمايشگاه بين المللي كرمانشاه "  همان محوطه كوچك ، قناص و بدون سقفي است كه بازديدكنندگان پس از مراجعه به خودروي خود مي‌بايست ساعتي را به دنبال رانندگان خودروهايي كه راهشان را مسدود كرده‌اند بگردند تا از اين طريق جبران كوتاهي مسؤولين پاركينگ را بكنند كه خود را تنها مسؤول تمام كردن قبضهاي پاركينگ ودريافت وجه از مراجعين مي‌دانند و حال پس از پيدا كردن رانندگان و بگو مگوي با آنها درمورد حق الناس ، اخلاق شهروندي و ... وقتي به خودرو خود مي‌رسند بايد فرمان آنرا كه در زير شراره آفتاب و گرماي طاقت فرسا بصورت ژله درآمده را با دستگيره بگيرند تا جبران غير مسقف بودن پاركينگ را كرده باشند .    

مدخل فرهنگي نمايشگاه محل تداخل آواهاي معنوي ومذهبي - كه از سوله سمت چپ به گوش مي‌رسد - با ترانه‌هاي بعضا مشكوكي است كه از غرفه‌هاي سمت راست ايجاد مزاحمت مي‌كند پس از ورود به سوله‌ها آنچه بيش از همه آزار دهنده است گرماي دمناك داخل سوله است به گونه‌ايكه مراجعه كنندگان از خدا خلاصي هرچه سريعتر از آن را خواهانند و مسؤولين محترم " نمايشگاه بين المللي كرمانشاه " مي‌توانند با نصب چند كولر سالم اين نقيصه ابتدايي ولي مهم را برطرف نمايند .

بسياري از غرفه‌هاي فروش ، اجناس خود را بدون هيچگونه تخفيفي ارائه مي‌دهند و تعداد معدودي از غرفه‌ها هم كه دل به دريا زده‌اند تخفيف‌هايي درحد دو تا چهار درصد را براي مشتريان " منت پيچ " مي‌كنند. مثلا يك سطل ماست كه قيمتي حدود 5000 تومان دارد را با 200 تومان تخفيف ارائه مي‌كنند . از اين نكته هم بگذريم كه كم نيستند محصولات ارائه شده‌اي كه از تاريخ توليد آنها ماه‌ها مي‌گذرد و به نوعي اجناس " ته انباري " هستند كه به اجبار انبار گرداني يا خالي كردن انبار در نمايشگاه ارائه شده اند و حاكي ازعدم نظارت مسؤولين مربوط به موضوع فروش و تخفيف‌هاست .

برخي غرفه‌ها فروشندگاني با آرايش بسيار تند و زننده دارند و گويي به غلط براي آنها رمز فروشندگي را آرايش تند و تيز داشتن و بسنده كردن به چند تعارف تقليدي با لبخندهاي تصنعي صرف تعريف كرده‌اند و حال آنكه صداقت و متانت همراه با احترام و نزاكت به مشتري و ارائه محصول خوب و شايسته رمز موفقيت يك كاسب است نه لفاظي‌هايي از سر ريا براي دريافت دستمزد مختصر از صاحب اجناس و اجبار براي فروش محصولات نامرغوب و بي‌كيفيت انبارهاي توليدكنندگان و آنچه كه مشتري را جذب مي‌كند احترام به حق انتخاب و آزادي مشتري است نه چهره‌هاي رنگارنگ و دست خورده و موسيقي‌هاي نامألوفي كه خانواده‌ها از آنها احساس ناامني مي‌كنند . و اين نيزاز جمله مسؤوليتهاي به زمين مانده مسؤولين نمايشگاه‌هاست كه از آن به عنوان " حفظ امنيت اخلاقي مشتريان " ياد مي‌كنيم .

 از همه اينها كه بگذريم متنوع و به‌روز  نبودن محصولات ارائه شده و تكراري بودن آنها ازديگر عوامل عدم موفقيت اينگونه نمايشگاه‌هاست و زمانيكه مردم احساس كنند بقالي يا فروشگاه محل اجناسي به مراتب به روز تر متنوع تر و تازه تر دارد و در عوض تنها وجه اشتراكش با اين نمايشگاه‌ها ، فروش محصولات با قيمت درج شده روي كالاست ، يقينا در مراجعه‌هاي بعدي خود به فروشگاه‌هاي " نمايشگاه بين المللي كرمانشاه " تجديد نظر خواهد نمود .  چرا كه هيچ دليل منطقي نمي‌بينند كه وقت خود و خانواده و هزينه آمد و رفت و پاركينگ و ... را صرف كنند و به مكاني بروند كه بدون هيچگونه جذابيت حتا محيطي و بدون هيچگونه ذوق و ابتكاري كه به شأن و شخصيت آنها احترام بگذارد تدارك ديده شده است . يقينا با چنين توصيفاتي شلوغي تصنعي و درمان پذير ، گرماي تابستان و سرماي زمستان ، نبود حداقل‌هاي ممكن براي هر فروشگاه نظير چرخ دستي و... تبليغات ارزشمند فرهنگي ، آموزشي و ... در خصوص موضوع نمايشگاه و فروشگاه و ... از اموري است كه نبايد توقعي درباره آنها داشت .

برگزار كنندگان محترم فروشگاه‌هاي مختلف در پارك شاهد كه به " نمايشگاه بين المللي كرمانشاه " خوانده مي‌شود بايد به اين نكته توجه ويژه داشته باشند كه شأن و شخصيت مردم آنقدر ارزشمند و والاست كه نگاه كاسب كارانه به آنها و انجام خدمات كم رنگ و رقيق به آنها كه فقط به درد ارائه گزارش كار مي‌خورد ، جفايي نابخشودني و ستمي آشكار است كه باعث سلب اعتماد مردم از مسؤولين شهري نيز خواهد شد و إن شاءالله همه مديران و ما شامل اين دعاي پيامبر اكرم صل الله عليه وآله شويم كه فرمودند : " رحم الله امرأ عمل عملاً صالحاً فأتقنه "  يعني " خدا رحمت كند كسيكه عمل صالحي را خوب و محكم انجام ‌دهد " .




منتشر شده در روزنامه باختر ص 11 مورخ 92/6/28







 

 

 

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۶/۲۱ساعت 11  توسط محمدهادی صحرایی  | 

 

1. هر وقت در زندگی‌ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است.

2. زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد، نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛ کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و… نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛ دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.

3. اگر غلام خانه‌زادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.

4. گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست. غصه ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟ تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.

5. موت را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود. وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می شود. آمادگی موت خوب است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود. ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می کند و آخرت را بزرگ. آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.

6.  اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیاقابل مشاهده است؛ مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می گذارد.

7. تربت، دفع بلا می‌کند و همه ی تب ها و طوفان ها و زلزله ها با یک سر سوزن از آن آرام می شود. مؤمن سرانجام تربت می‌شود. اگر یک مؤمن در شهری بخوابد، خداوند بلا را از آن شهر دور می‌کند.

8. هر وقت غصه دار شدید، برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات از زنده ها و مرده ها و آنهایی که بعدا خواهند آمد، استغفار کنید. غصه‌دار که می‌شوید، گویا بدنتان چین می‌خورد و استغفار که می‌کنید، این چین ها باز می شود.

9. تا می گویم شما آدم خوبی هستید، شما می گویید خوبی از خودتان است و خودتان خوبید. خدا هم همین طور است. تا به خدا می گویید خدایا تو غفّاری، تو ستّاری، تو رحمانی و…خدا می فرماید خودت غفّاری، خودت ستّاری، خودت رحمانی و… . کار محبت همین است.

10. با تکرار کردن کارهای خوب، عادت حاصل می شود. بعد عادت به عبادت منجر می شود. عبادت هم معرفت ایجاد می کند. بعد ملکات فاضله در فرد به وجود می آید و نهایتا به ولایت منجر می شود.

11. خدا عبادت وعده ی بعد را نخواسته است؛ ولی ما روزی سال های بعد را هم می خواهیم، در حالی که معلوم نیست تا یک وعده ی بعد زنده باشیم.

12. لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو. حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راست ی خدا خوب خدایی است و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی، فی الواقع راست می گفتی و خدا خوب خدایی بود.

13. ازهر چیز تعریف کردند، بگو مال خداست و کار خداست. نکند خدا را بپوشانی و آنرا به خودت یا به دیگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگ تر از این نیست. اگر این نکته را رعایت کنی، از وادی امن سر در می آوری. هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از ربت تعریف کن. بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او. هر زیبایی و خوبی که دیدی رب و پروردگارت را یاد کن، همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای دهه‌ی اول ذیحجه می فرماید: به عدد همه چیزهای عالم لا اله الا الله

14. دل های مؤمنین که به هم وصل می‌شود، آب کُر است. وقتی به علــی علیه السّلام متّصل شد، به دریا وصل شده است...شخصِ تنها ، آب قلیل است و در تماس با نجاست نجس می شود ، ولی آب کُر نه تنها نجس نمی شود ، بلکه متنجس را هم پاک می کند."

15. هر چه غیر خداست را از دل بیرون کن. در "الا"، تشدید را محکم ادا کن، تا اگر چیزی باقی مانده، از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن گاه "الله"را بگو همه ی دلت را تصرف کند

 

 

 

 با تشكر از حاج حميد قانعي

 

 

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۶/۰۷ساعت 8  توسط محمدهادی صحرایی  | 






پنجشنبه از ميان روزنامه‌هاي جورواجور روي كيوسك ، تيتر " تازه‌ترين جنايت تروريستها در سوریه "ی كيهان توجهم را جلب كرد . وقتي روزنامه را خريدم و از زير ديگر روزنامه‌ها بيرون كشيدم چشمم به عكس اين تيتر افتاد ، جاخوردم و ناخودآگاه چشمانم نمناك شد . تصويرمتعلق به كودكاني بود كه آرام و بي‌صدا و بدون هياهوي كودكي در كنار هم خوابيده بودند . ساكتُ ساكت . كودكاني با لباسهاي جور واجور و رنگي كه مي‌شد در رنگهاي متنوع لباسهايشان سلايق كودكانه آنها و محبت مادرانشان را ديد . چهره‌هاي آنها آرام بود بدون آنكه خبري از شيطنتهاي كودكانه را با خود داشته باشند . بدون قيل و قال. بدون بهانه‌هايي كه كودكان براي خوراكي واسباب بازي مي‌گيرند . كودكاني مثل فرشته‌هاي خدا. مثل شكوفه‌هاي بهاري كه با رگبار و تگرگ از شاخه‌ها جدا شده باشند . مثل آيه‌هاي قرآن پاك و معصوم .
  
   مي‌شد در چشمان بسته‌ي اين فرشته‌ها اميدهاي نااميد شده پدران ومادرانشان را ديد . در موهاي بعضي از آنها هنوز مي‌شد رد انگشتان پر مهر مادرانشان را دنبال كرد كه با نواهاي مادرانه ، شانه شده بود . مي‌شد در چهره رنگ پريده‌ و بي‌جان آنها جاي بوسه مادرانشان را ديد ، اين آيه را بلند خواند كه " بأي ذنبٍ قتلت" . بعضي سر به روبرو داشتند و بعضي سر به كنار کشیده بودند . شايد در آخرين لحظات يكي باباي خود را صدا زده و به كمك او اميد بسنه بوده و ديگري چشم به دنبال مادرش چرخانده است . شايد يكي از ترس به جنازه مادرش پناه برده و ديگري عروسكش را بغل كرده است . شايد ديگري براي خبر دادن شهادت مادرش به دنبال بقيه خانواده گشته است . به هر حال همه آنها الان سرد و بي‌جان در كنار هم خوابيده‌اند . كوچك و ناز و معصوم . يكي كوچك ، يكي كوچكتر ، يكي دختر ، يكي پسر . يكي دستان كوچكش را كنار صورتش آورده و يكي دستش را در كنار پهلوهاي كوچكش گذاشته . همانطور كه بچه‌هاي ما راحت مي‌خوابند آنها هم راحت خوابيده‌اند . آرامِ آرام . ساكت و بي‌صدا .
     انگار بعد از بازي زياد در يك روز طولاني اينگونه خسته‌ي خسته 
، اسير خواب شده‌اند . يا انگار كه با لالايي‌هاي مادرانشان به خواب رفته‌اند . يا شايد بعضي از آنان خواب بوده‌اند و منتظرصداي بامحبت مادر تا با دختركم و پسركم آنان را از خواب ناز بيدار كنند . اگر مادرشان قبلا شهيد نشده باشد . ايكاش هيچكدامشان مادر نداشته باشند تا آنها را در اين خواب ببيند . اگر بخواهيم ازاين عكس بيشتر بگوييم و بنويسيم مي‌شود ولي چه سود . اين بچه‌ها كه جان نمي‌گيرند . قاتلان كه مجازات نمي‌شوند . وهابيهاي تهي مغز كه آدم نمي‌شوند . مفتي‌هاي تكفيري حف مفت زن كه نمي‌فهمند . خانه ظلم آمريكا و اسرائيل كه برسرشان خراب نمي‌شود و صداي شعارهاي حمايت از حقوق كودكان سازمان ملل كه در جهان بلند است خفه نمي‌شود ... .

      ديشب براي دختر دو ساله‌ام جشن تولد گرفتيم . كيك و لباس عروس . ميوه و شيريني و كادو و ... نمي‌دانستم كه امروز تصاوير اين دختركان معصوم را خواهم ديد . اگر امروز اين عكس را نمي‌ديدم هنوز از خنده های كودك دو ساله‌ام بدون هيچ دغدغه‌اي لذت مي‌بردم . اگراين عكس را نمي‌ديدم هنوز دغدغه‌ام خريدن عروسك براي دخترم بود . به دخترم ياد داده‌ام كه بعداز غذا خوردن با دستان كوچكش دعا كند : خدايا هيچ بچه‌اي گرسنه نباشد . خدايا همه بچه‌ها سالم باشند . خدايا همه بچه‌ها خوشحال باشند . اگر اين عكس را نمي ديدم هنوز بلند آمين نمي‌گفتم و هنوز به اين كار خودم به ديده‌ي يك كار تربيتي نگاه مي‌كردم نه يك ضرورت حياتي.


    حقیقت آنست که این اتاقِ پر از گلهای پرپر ، مهد کودکی است که جهان مرتجع و جاهلی عرب به همراهی جهان ملحد و لیبرال غرب و صهیونیستهای کودک کش ، برای کودکان معصوم و بی گناه جهان اسلام تمهید وتدارک کرده است . و حقیقتی دیگر آنست که در جهانی زندگی می کنیم که دیگر گرگهای آن بچه نمی خورند و این رئیس جمهور آمریکا و اسرائیل و انگلیس است که به همراهی عربستان و کفتاران تکفیری بچه ها را پاره پاره می کنند و از این به بعد باید در قصه بزبز زنگوله پا به جای گرگ بیچاره و روسفيد قصه ، از اوباما ، نتانیاهو ، ملک عبدالله و اردوغان روسياه نام برد و بره‌ها و بچه‌ها را از آنها ترساند.

 

 


 

منتشر شده در :

۱-روزنامه كيهان مورخ۳/۶/۹۲ با عنوان " كوچك و ناز و معصوم "

http://www.kayhan.ir/920603/3.HTM

 ۲-  باشگاه خبرنگاران جوان با عنوان "قصه "بزبز زنگوله پاي امروز" و گرگ‌هايي كه در سوريه كودكان را پاره‌پاره مي‌كنند "

http://www.yjc.ir/fa/news/4526152

 

 

 


+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۶/۰۱ساعت 9  توسط محمدهادی صحرایی  |