ماه شعبان، جدای از اینکه دروازه ماه مبارک رمضان است و میتوان نسیم فرحبخش آن ماه غفران را از این ماه پرخیر و برکت به مشام جان کشید، ماه مردان مبارزه و مجاهدان منتظر هم هست. سرور و سالار آزادگان جهان در این ماه به دنیا آمده و علمدار آزادگی نیز، و راوی کربلا هم، و منجی بشریت و تمامکننده مأموریت پیامبران و صالحان هم در این ماه به عالم هدیه شده و به ما دستور دادهاند که «با جهاد همهجانبه برای جلوگیری از نفوذ سبک زندگی غربی، انقلاب را هر چه بیشتر به آرمانش که ایجاد تمدن نوین اسلامی و طلوع خورشید ولایت عظمی است نزدیک کنیم» که پیروز بیشکست و حلّال مشکلات پیچیده انسان خواهد آمد و برای خدمت و زمینهسازی ظهورش باید که به پا خیزیم.
تقارن حلول این ماه شعبان با سالروز صدور بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی که گزارش کار تحویل گرفته شده کشور و راه طی شده انقلاب اسلامی و مأموریت نیمه تمام تمدن سازی است هم اهمیت این روزها را بیش از پیش میکند. به این مناسبات مهم باید اتفاقات غزه مظلوم و یمن قهرمان و حزبالله پیروز و مدیر مقتدر میدان را هم افزود. بیش از چهار ماه است که از عملیات ابتکاری و حماسه طوفان الاقصای جوانان حماسی میگذرد و جهان در تحیر انتخاب دو راه پیش روست. شک نباید کرد که انسان امروزی اگر بخواهد میتواند راه را از بیراهه تشخیص دهد و شاید هیچ گاهِ تاریخ، به این اندازه جبهه درست و نادرست از هم جدا نبوده و واقعیت حق و باطل چنین عریان و عیان نبوده است.
اینکه صبر و استقامت مردم غزه و جوانمردی مجاهدان اسلام، کافر را مسلمان کرده و دیگران را در اعتقادات خود مردّد کرده همین نکته است که حق، چنان آشکار شده که فطرتها را همچون مغناطیسی عظیم و عجیب به خود جلب و جذب کرده است. اندیشه رهایی بخش انقلاب اسلامی چنان توانسته در اعماق ذهن و قلب جوانان فلسطینی رسوخ و رسوب کند که هرگز جهان استکبار در مخیله خود چنین شکستی را برای خودش محتمل نمیدانست. استکباری که جوانان را با ایسمهای مختلف مشغول کرده و جهان را بین سوسیالیزم شرق و کاپیتالیسم غرب تقسیم کرده بود و به هیچ اندیشهای مجال نطق نمیداد، از سال 57 خورشیدی به بعد، خود را مواجه با اندیشهای میبیند که شعارش نه شرقی، نه غربی و جمهوری اسلامی است.
اندیشهای که توانست از مردم خموده و خمار قرن بیستم، مجاهدانی بیافریند که اعجوبههای تاریخ شوند. نسل انقلابی ایران توانست با شعار «خدا قرآن خمینی» موجودیت خود را فریاد زند و اکنون بسط اندیشه خود را در نقاط دور و کور زمین میبیند. چه کسی روح تحول و تهور را در مردمی که به تکرار نظام طبقاتی تمکین کرده بودند دمید؟ چه تفکری به افسانه تناسخ بدبختی بشریت پایان داد؟ چه اندیشهای کدخدایان خداستیز را به زیر کشید؟ چه ضمایر آگاهی خبر از خرد شدن استخوانهای کدخدای شرق و افول و غرق کشتی تایتانیک کدخدای غرب را دادند؟ کسی گمان میکرد وارث آیزنهاور و کارتر و ریگان و بوش، ترامپ و بایدن باشند؟ یا میراث هرتصل و موشه دایان به نتانیاهو برسد؟ یا قارونها در برابر جوانان دمپایی پوش، شکست بخورند؟ کسی حتی در آینده دور هم میدید که ارزش لنگه کفش سردار ایرانی بیش از سر رئیسجمهور آمریکایی که سالها از ایران حق توحش میگرفتند، بیشتر بشود؟
ملت بزرگ و خداجوی ایران! این تغییرات شگرف و انقلابات عظیم مبنایی در جهان که گوشهای از آن گفته شد، همه از انقلاب اسلامی عزیز شما سرچشمه میگیرد. فقط خدا میتواند بلال را از زیر پای امیه درآورد و به بالای خانه خود به مؤذنی بگمارد همان گونه که مردم ایران را از زیر سلطه پادشاهان بیلیاقت و بیکفایت قاجار و پهلوی که هفتاد درصد خاک ایران را از ایران جدا کردند نجات داد و به جایی رساند که هشت سال بجنگد ولی یک وجب از خاکش را به دست اجنبی نسپارد. اینکه در دو جنگ جهانی اول و دوم حتی با اعلام بیطرفی کشورمان به تسخیر قوای متخاصم درآمد و بیش از 13 میلیون ایرانی در دو قحطی آن دو جنگ کشته شدند کم است؟ و اینکه امروزه نمیتوان در هیچ مناسبات منطقهای نظر ایران را نادیده گرفت کم است؟
اینها معجزاتی است که حق و باطل را برای هر آگاهی که طالب و منصف باشد مشخص کرده است. حقیقت عریان پیش چشم ما اوضاع غزه است. حیرت آور نیست که چهار کشور قدرتمند و ثروتمند عضو ناتو که برخی دارای حق وتو هم هستند به علاوه خود اسرائیلی که خود را پسران خدا « نحن ابناء الله» و فاتح جنگ شش روزه و وارثان زمین و حاکمان اصلی نیل تا فرات میدانند، چهار ماه است که تا توانستهاند 365 کیلومتر را با انواع بمبها و سلاحهای کشتار جمعی مدرن و سه برابر قویتر از بمبهای اتم هیروشیما و ناکازاکی بمباران کرده و از هیچ جنایت بشری و حیوانی فروگذار نکردهاند و تمام مجامع حقوق بشری و جاسوسی و مالی و حقوقی و روشنفکری و تمام ظرفیتهای تکنولوژیکی و مهارتی خود را به کار بسته و هنوز نتوانستهاند حریف جوانان شلوار سه خطی حماس و جیل الحاجز 1 شوند؟
این، مدخلی برای معرفی کتاب خواندنی «سفر به ولایت عزرائیل» جلال آل احمد و تقدیر از اوست که پس از تور هفده روزه سال 1341 خود و همسرش سیمین دانشور به سرزمین اشغال شده فلسطین نوشته شده و برخی اشاراتش حکایت امروز غزه است. خود او این سفرش را فرصتی میداند تا آنچه در کتابها خوانده را از نزدیک لمس کند و عاقبت آنچه را که برایش جذبه داشته و سرزمینی که از نظر او «چیزی شبیه یک مملکت نیست و حکومتی که کفاره گناه غرب را از جلال شرقی میگیرد» ببیند. او معتقد است «مسیحیت حجابی از اسرائیل میان خود و عالم اسلام کشیده تا خطر اصلی را» نبینیم چراکه فلسطین «تکه آخر از استخوان پارههای ولایت عثمانی» است.
او هولوکاست را «شهیدنمایی از حد گذشته یهودیان» میداند که «راستش را بخواهی صهیونیزم، خطرناک و پشت سکه نازیسم و فاشیسم است». «اگر قرار است پایگاه باشی، از اسرائیل بیاموز که خود را چه گران فروخته». او اسرائیل را « سرمشقی در معامله با غرب میداند» که او را با غرامت، دوشید. او «آموزش فشرده زبان عبری را برای یکدست کردن اخلاق و آداب مهاجرانی که هر دسته از گوشهای از عالم کندهاند» میداند و بر کلید واژه تبعید، بسیار تأکید میکند و انگیزیسیون را «علت اصلی تبعید دسته جمعی یهودیان از اسپانیا به سال1492 همان سالی که کریستف کلمب آمریکا را کشف کرد» میداند و تا آنجا پیش میرود که مینویسد « بعید نیست که خود او نیز از نژاد یهودی باشد».
او در جای دیگری و در گفت وگوی با یک اسرائیلی تصریح میکند «گفتم فراموش نکن که این زمین را به زور گرفته اید و آن وقت با صاحبان اصلی راه نمیآیید» مینویسد «بیست سال است که یک مشت زورگو به کمک سرمایههای بینالمللی و به برکت سازمانهای تروریستی صهیون و هاگانا خاک فلسطین را اشغال کرده و یک میلیون ساکنان آنرا بیرون ریختهاند و ذره ذره خاک اعراب را تصرف میکنند» و «رفتاری که تا دیروز نازیها با یهودیها میکردند امروز یهود به کمک وجدان ناراحت اروپا و آمریکا دارد با اعراب میکند» «تف به این تمدن گند بورژوا». او اسرائیل را «به عنوان شعبه خاورمیانه امپریالیسم سیا» میداند «که حتی اسمش را برای دهن کجی به فلسطینیها انتخاب» کردهاند.
جلال روشنفکران منصف، مطبوعات فرانسه را «همچون دیگر بنگاههای انتشاراتی در دست یهودیان سرمایهدار» میداند «که وجدان روشنفکران مملکت ایران را هم میسازند». او با انتقاد از پهلوی و روشنفکران خموش و مطبوعات سانسورچی آن زمان مینویسد «وجدان روشنفکر ایرانی باید از این ناراحت باشد که چرا نفت ایران در تانک و هواپیمایی میسوزد که برادران عرب و مسلمانش را میکشد؟ و چرا نفت سعودی و کویت در تانک و هلیکوپترهایی میسوزد که ملت فقیر ویتنام را به توپ بستهاند». «سانسور در مطبوعات ایران چه میکند که مطبوعات فارسی این مدت انگار در تلآویو چاپ میشده است» «مطبوعات و رادیو اسرائیل جنگ را جنگ مذهبی بین متعصبان مسلمان و متمدنان اسرائیلی معرفی کردهاند». جلال آل احمد از نفت میگوید «آمریکا در ویتنام بینفت ایران و خلیجفارس نمیتواند یک لحظه دوام بیاورد. نفت ایران ارزانترین نفت منطقه و نفت حوزه خلیجفارس هفت مرتبه ارزانتر از نفت الجزایر و ده مرتبه ارزانتر از نفت حوزه پاناما و بیست مرتبه ارزانتر از نفت آمریکاست و اگر قرار باشد آمریکاییها خودشان نفت به ویتنام برسانند بودجه جنگیشان پنج برابر میشود» و میافزاید « الان 90 درصد نفت اسرائیل را ایران میدهد» او در 60 سال پیش معتقد بود که « تجربه چین و الجزایر و کوبا نشان داد که دست استعمار را فقط با تبر میتوان برید نه با وعده و وعید و قول و قرار و اصول بشری و انسانی». خدایش بیامرزد که جایش خالی است.
____________________________
1- «نسل پشت دیوار» یا کسانی که مادرانشان به خاطر جلوگیری نظامیان اسرائیلی نتوانستهاند برای زایمان از اردوگاهها خارج شوند و به بیمارستان بروند و به اجبار، پشت دیوارهای حایل و ایست بازرسیها به دنیا آمدهاند که گفته میشود غیر از آنها که در هنگام زایمان، خود و نوزادشان میمیرند، اکنون بیش از هشت هزار نفر جوان و نوجوان و کودک هستند.
45 سال از انقلاب اسلامی مردم ایران میگذرد. انقلابی که به رهبری امام خمینی راحل و از او شروع و در قلب مردم ایجاد شد و در عرصه کشور به پیروزی رسید و در پهنه جهان گسترش یافت. گرچه این انقلاب، بینام خمینی در هیچ جای جهان شناخته شده نیست ولی هیچ انقلاب مستضعف علیه مستکبری هم در جهان نیست مگر اینکه اندیشهاش از این انقلاب، نور گرفته باشد. جملهای که یاسر عرفات، در آغاز انقلاب اسلامی به امام خمینی گفته صحیح بوده و هست. «انقلاب اسلامی شما انفجار نور بود». زیاده نیست اگر گفته شود با انقلاب اسلامی ایران تاریخ جهان پس از 1357 تغییر یافت و مناسبات آن به هم خورد و دنیای تقسیم شده بین شرق و غرب را تفکر جمهوری اسلامی عوض کرد و در مقابل تفرعن لیبرالی و کمونی پرچم تفکر نه ظالم باش و نه مظلوم را به اهتزاز درآورد.
45 سال است که مردم ما رمز موفقیت را در مقاومت و مبارزه برای قوی شدن در همه زمینهها دانسته و در این راه به جای هزینه گزاف سازش، هزینه مقاومت را پرداختهاند و دستاوردهای حیرتآور آن را دیدهایم. در کشوری که زمانی نخستوزیرش چنان تحقیر شده و بیاعتماد بهنفس و خودباخته بود که در مجلس نمایندگان و در پاسخ به فداییان اسلام و دیگرانی که خواستار ملی شدن صنعت نفت بودند گفت «ایرانی نمیتواند لولهنگ بسازد، شما میخواهید نفت را ملی کنید؟» امروزه مردم میبینند که در یک روز، سه ماهواره به فضا پرتاب شده و در مدار قرار گرفته است. این در کدام کشور جهان وجود و سابقه داشته و دارد؟ ما از بس معجزه دیدهایم که برایمان عادی شده و توقع بر توقع افزودهایم و هرگز به سابقه تاریخی اتفاقات اینچنینی در سایر نقاط جهان و تاریخ خودمان توجه نمیکنیم.
زمانی که پهلوی اول در قرارداد سعدآباد، پارههای ایران را بین ترکیه و عراق و افغانستان تقسیم میکرد و زیر شعار دروغین اقتدارش، حتی به عراق و افغانستان و ترکیه باج میداد، کجا مردم میاندیشیدند که هشتاد سال بعد، ایران با سلاح بومی خود، گرانترین و پیشرفتهترین پهپاد آمریکا را در دل شب و در اعماق آسمان، آهن پاره میکند و آن را رسانهای کرده و به جهان نشان میدهد؟ کجا کسی باور میکرد که پایگاه نظامی آمریکا را با موشکهای نقطهزن پاره پاره کند و آمریکا به واقع نتواند غلطی بکند؟ گرفتن آمار کشتههای روزانه کرونا در آمریکا و اروپا و ایران که سخت نیست. مردم ما با ویروسی که به جنگ جهانی بیوتروریستی بیشتر شبیه بود به گونهای مقابله کردند که امروزه با دیدن آمار بالای تلفات در سایر کشورهای پیشرفته از خود میپرسند که «مگر در جهان کرونا هنوز هست؟»
به همت مردم ما و رشد و شکوفایی اقتصادمان وضعیت ما نسبت به قبل از انقلاب، هرگز قابل مقایسه نیست. گرچه «نئولیبرال متحجر» غربی امروزه لباس پاره به تنها پوشانده است ولی پیش از انقلاب اسلامی، مردم وصله لباس را جزئی از لباس دانسته و میدانستند که باید لباسهای خود را برای استفاده به نسل بعدی بسپارند و لباسها به ترتیب از بزرگترها به کوچکترهای خانواده و فامیل برسد و دست به دست شود. امروز اگرچه دشمنان بر گرانی قیمت گوشت و مرغ در ایران تأکید میکنند ولی غیر از رسانههای خودشان، شبکههای فارسی زبان هم، برای مردم اروپا خوردن حشرات را توصیه کرده و ژاپن به تولید پروتئین خوراکی از فضولات انسانی افتخار میکند. مردم ایران، امروز را به خاطر دارند که روزنامهها در همین چند ماه قبل، از صادرات دهها تجهیزات پزشکی به هند و روسیه نوشتند.
نباید فراموش کرد که پهلوی دوم زمانی از رسیدن به دروازههای تمدن سخن میگفت که روزنامههای آن زمان نوشتند «مجوز وارد کردن 5 هزار پزشک عمومی از هند» صادر شده است و این یعنی شبکه بهداشت و درمان ما در آن زمان حتی از هند و بنگلادش و پاکستان هم پایینتر بود. رسانههای شیطانی ضدانقلاب به گونهای خود را مدافع حقوق زن ایرانی میدانند که همین اکنون، یکی از پایههای اقتصاد غرب، از فروش زنان و دختران و تجارت سکس و پورن است و در زمان شاه هم به گفته اغراقآمیز هوشنگ امیراحمدی خارج نشین، نصف فلان شهر ایران مکانهای فحشا بود و بیشتر زنان بیسواد بودند و... ولی اکنون به حمد خدا تعداد بانوان متخصص و دانشمند و استاد و فاضل ایرانی، شمردنی نیست.
انقلاب مردم ایران اگرچه 45 ساله است ولی در همین مدت در انتخابات، پیشکسوت جهان شدهایم. در مورد دوره پهلویها که حتی نخستوزیر را هم از سفارتخانهها منصوب میکردند نمیتوان سخنی گفت ولی در همین غرب امروزی میتوان حکومتهای «دیکتاتوریزه» را دید. حکومت 70 ساله ملکههای تمامیت خواه. دولتهای ابدی و.... میتوان دید که حتی رؤسای جمهور آمریکا با رأی دادگاه به قدرت میرسند و میتوان در همین 125 روز جنگ غزه، دید که فریاد «جنگ را بس کنید» میلیونها مردم سراسر جهان، هرگز شنیده نمیشود و قدرتها حتی به صدای سازمان مللی که از خود آنهاست و در برابر جنایات علیه مستضعفین به ندرت از خود علائم حیاتی نشان میدهد هم بیتوجهاند. احمقها به ما دیکتاتور میگویند.
45 سال است که مردم ایران، آزادی را تجربه میکنند و میبینند امروزه «رسانه دیکتاتورها و دیکتاتورهای رسانهای» که حتی در « آنونس و وله» خودشان هم مرگ بر دیکتاتور نشان میدهند حدود یک سال است خود را میکُشند تا مردم رأی ندهند و سرنوشت خود را تعیین نکنند. چون از انتخابهای مردم لطمه خورده و سَرخوردهاند، مردم ایران را از شرکت در انتخابات منصرف میکنند تا پشتوانه مردمی را از نظام بگیرند. همانگونه که به دروغ علیه حجاب اجباری شعار میدهند ولی به زور روسری و چادر از سر مردم میکِشند و با فحش مردم را به بیحجابی وا میدارند و به اختیار و انتخاب مردم اعتقادی ندارند. این اگر چه از دشمنی و حقد و کینه است، ولی ریشه در حسادت و حسرتی دارد که دارند. نداشتن و نفهمیدن انتخابات آزاد و آزادی انتخاب، آنان را عقدهای کرده و چون خود ندارند، نمیخواهند برای دیگران هم باشد.
45 سال است که مردم ایران عزت و استقلال را فهمیدهاند. جلال آل احمد در کتاب «سفر به ولایت عزرائیل» که حدود 60 سال پیش و پس از تور 17 روزه خود و همسرش سیمین به اسرائیل نوشته است، مینویسد« نفت حوزه خلیجفارس هفت مرتبه ارزانتر از نفت الجزایر و ده مرتبه ارزانتر از نفت حوزه پاناما و بیست مرتبه ارزانتر از نفت آمریکاست. و نفت ایران ارزانترین نفت خاورمیانه است. آمریکا در ویتنام بینفت ایران و خلیجفارس نمیتواند یک لحظه دوام بیاورد و اگر قرار باشد آمریکاییها خودشان نفت به ویتنام برسانند بودجه جنگیشان پنج برابر میشود». این ذلت تاریخی کجا و عزت امروز ما کجا؟ روایت جلال از رسانههای اسرائیلی است که میگوید «الان 90 درصد نفت اسرائیل را ایران میدهد». این تاراج سرمایه در شرایطی است که با همین مفت فروشی توسط پهلوی دوم به جایی رسید که در سال 52 و جمعیت 30 میلیون نفری، خودش از گرانیهای 300 و 330 درصدی و... اقلام مختلف شاکی شده بود.
انقلاب اسلامی در شرایطی به وجود آمد که اصلاح حکومت پهلوی ممکن نبود و اصلاح امور جز با انقلاب میسر نمیشد. امتیاز ویژه پهلوی بر سایر شاهان قبلی در این است که شاهان قبلی خودکامه و دیکتاتور بودند و پهلویها غیر از اینها، دست نشانده هم بوده و با کمک اجنبی سر کار آمده بودند. پدر و پسری که سه بار فرار کرده و کشور را پاره پاره کردند لایق حکومت بر ایران نبودند. این چند حوزهای که گفته شد، تنها قسمتی از مقایسه ایران با گذشته خود و امروز جهان است و هنوز حرفهای نگفته هست. به همین دلیل بود که تبعید و مرگ رضاشاه و نیز فرار چندباره محمدرضای پهلوی کسی را متأثر نکرد و مردمی را به هیجان نیاورد.
گرچه ویلیام شوکراس در کتاب آخرین سفر شاه معتقد است « شاه، تاج و تخت خود را مدیون خدا، ملت، ارتش و آمریکا میداند» ولی واقعیت این است که شاه، تاج و تخت خود را به ویژه بعد از کودتای 28 مرداد 32، مدیون آمریکا، انگلیس و شعبان جعفری و امثال پری بلنده و بعدها اسرائیل و ساواک بود. دشمنان ما هم میدانند که هرگز نمیتوان جمهوری اسلامی را با پهلوی مقایسه کرد و مقایسه جمهوری اسلامی با پهلوی مثل مقایسه قرن 21 با قرون وسطاست، ولی جدای از دشمنی و منافع از دست رفته آنها در ایران، به این دلیل رسانههای خود را متمرکز بر تخریب و تحقیر و تحریف انقلاب اسلامی کردهاند که مردمشان، کشور خود را با جمهوری اسلامی مقایسه نکنند و از آنها بازخواست استقلال و آزادی و دینداری نکنند. و ما به فضل خدا و همت مردم، چهل و پنجمین 22 بهمن را با سرافرازی تجربه کردیم. خدا را شکر.
سرمقاله روزنامه کیهان مورخ 23 بهمن 402
وُردن شهری در شمال شرقی فرانسه است که در سال 1916، یکی از خونینترین، عجیبترین و رقتبارترین جنگهای تاریخ در آن رخ داد. نبردی 9 ماهه بین آلمان و فرانسه که حدود 300 هزار کشته و صدها هزار زخمی به جا گذاشت. در مدت این جنگ که به « جنگ وردن» معروف شد گفته میشود 40 میلیون گلوله توپ شلیک شد و با خشونت بالایی که در آن رواج داشت، به خشنترین جنگ بعد از جنگ جهانی اول معروف شد. چراکه اگر در سایر جنگهای خشن مثل صلیبی و جهانی اول و دوم کشورهای مختلف و در سرزمین وسیع و یا در بازه زمانی زیادی صورت گرفت ولی در این جنگ که در یک شهر و در زمانی کوتاه و بین دو کشور بود، این حجم از خشونت کم سابقه است.
در اتفاقات خشن تاریخ معاصر مثل بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی و جنگ ویتنام و حمله شیمیایی به حلبچه و... هم اگرچه جنایت جنگی صورت گرفت ولی به خاطر تجاوز یکطرفه، نمیتوان نام جنگ بر آن نهاد. جنگ وردن را حتی میتوان شدیدتر از جنگ خلیجفارس یا جنگ تحمیلی علیه ایران برشمرد. در این دو جنگ، کشورهای مختلفی علیه یک کشور جنگیدند و هرگز تلفاتی به گستردگی جنگ وردن به بار نیاوردند. به عنوان مثال در جنگی که سران استکبار، توسط صدام علیه ایران به راه انداختند و در برخی شهرها مثل کرمانشاه ده سال و در سایر نقاط غرب و جنوب غربی ایران هشت سال به درازا کشید، آمار شهدای ما و کشتههای مقابل، به نسبت مدت و منطقه درگیر هرگز با جنگ وردن قابل مقایسه نیست.
اکنون، این نوشته دنبال معرفی تمدن اروپایی به خشونت و خونریزی نیست گرچه امام خمینی که رحمت خدا بر او، حدود هشتاد سال پیش در کتاب کشف اسرار، به درستی قائل است که «توحش به وضعیت اروپا نزدیکتر است تا تمدن» ولی نگارنده دراین فرصت کوتاه با استناد به کلیدواژههای در دسترس، ضمن بیان برخی شواهد تاریخی به این نکته رهنمون میکند که «اگر در گذشته گفته میشد، اکتفا به ظواهر امور، هرگز نمیتواند فهم انسان را به تحلیل درست وقایع برساند، ولی با وضوحِ وقایع مهم امروزی میتوان گفت که میشود با مشاهده منصفانه واقعهای مثل جنگ 1+4 علیه مردم غزه، به فهم صحیحی از عمق توحش تفکر نولیبرالی و انحطاط و خشونت تنیده در غرب پی برد».
تأکید بر این نکته، اضطراری است که تهمت «نگاه ایدئولوژیکی» به این نوشته ناروا و حربهای برای فرار از واقعیت پیش رو و پیش چشم است. متأسفانه جریان «پوپولیستهای دیکتاتور» و « نُطُق کِش» برای مبارزه با آگاهی مردم، به هرچه که مُشت آنها را باز کند، بیرحمانه میتازند و با برچسب زنی، فرار به جلو میکنند. اینها روشنفکران را به جای منصف و بیانصاف، به خودی و غیرخودی تقسیم میکنند. و هرگز به روشنفکرانی مثل جلال آل احمد و مرتضی مطهری و مرتضی آوینی و علی صفایی و احمد عزیزی مجال سخن نمیدهند. متأسفانهتر اینکه جریان نفوذ در فضای فکری کشور هم به گونهای به نفع آنان چیده شده که آثار ارزشمند روشنفکران واقعی منتشر نشود و در منظر و دسترس مردم و به ویژه جوانان نباشد.
کتاب خواندنی « سفر به ولایت عزرائیل» جلال آل احمد که سفرنامه او به سرزمینهای اشغالی حدود 60 سال پیش است، را جدای از فضای حاکم بر آن زمان و سانسور شدید و پوشیده بودن بسیاری از وقایعی که امروزه برای ما آشکار است و باعث شده گاهی روانی تحلیل جلال را کند کند، کتاب خوبی است که میتواند برخی ادعاهای «روشنفکران سمپات استکبار جهانی» را بیاثر کند. اینکه جلال در اولین جمله کتاب میگوید که «حکومت یهود در این سرزمین نوعی ولایت است، نه حکومت» جمله کوچکی است با مفهومی عمیق که در ادامه کتاب به توضیح آن میپردازد. «حکومت جدید بنی اسرائیل» و «گناهی که غرب مرتکب شده و کفاره آن را من شرقی میپردازم» و... جملاتی است که در دنیای «روشنفکران برده غرب» مثل کفری نابخشودنی است.
واقعیت این است که ما از دوران «روشنفکران غربزده» به دوران «روشنفکران برده غرب» رسیدهایم و از فتنه سال گذشته به وادی تحیر «غیر ذی زرع» مجازی وارد شدیم. بیابانی که روییدنیهایش مجازی ولی با اثرات واقعی هستند. جایی که اندیشهها نه با منطق استدلال و استفهام، که با منطق رباتیک و دیپ فِیکها منتقل و منتشر میشوند و انسانها را به جای اقناع با القاء، به تصمیم میرسانند. به جای حقیقت، مجاز و به جای میدان، موبایلها عرصه تقابل شدهاند. به جای اندیشمندان، بردگان نظام سلطه، جادوگری میکنند و در برابر عصای واقعی موسی، القاء تخیُّل ساحران مردم را فریب میدهد و در برابر « قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى و قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها»، شعار «قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى» سرمیدهند و برتری در میزان بازدید و دنبال و دریافتکننده است. حتی با سربازان فِیک و مجازی نظام استکباری فرعون.
در دوره معاصر، جنگ وُردن را مثل جنگهای جهانی اول و دوم و خلیجفارس و ایران و افغانستان و یمن و سوریه و عراق و... میتوان « جنگ تحمیلی تمدن غرب علیه بشریت» نامید. تمدن سرکشی که اگر تولدش را در همین 120 سال اخیر بدانیم، درد زایمانش با کشتار 50 میلیون نفر در جنگ جهانی اول و تجزیه امپراتوری عثمانی و نسلکشی 9 میلیون ایرانی با قحطی دوره قاجار و کشتار20 میلیون نفر در جنگ جهانی دوم و 4 میلیون ایرانی در قحطی دوره پهلوی و امثال همین آمار در سایر کشورها بود. با این تحلیل میتوان فهمید چرا بعد از این قتل عامهای دهها میلیونی، بمباران اتمی ژاپن توسط آمریکا با تأسیس سازمان ملل و اعطای حق وتو به چند کشور معدود و مهاجرت دادن یهودیان به اورشلیم «اور(شهر) شلیم(سلیم یا صلح) یعنی شهرصلح یا مدینهالسلام» و تأسیس اسرائیل، کم و بیش همزمان هستند.
حدود 110 روز از کشتار بیسابقه مردم غزه میگذرد. باورکردنی نیست که در محدوده 365 کیلومتر مربعی، سه برابر بمبهای اتمی افتاده در هیروشیما و ناکازاکی را استفاده کرده باشند. حتی در توحش وُردن هم اینگونه نبود که پنج قدرت علیه یک شهر، همدست شوند. غزه یک شهر است که در محاصره دریا و دیوارهای بتنی و میدانهای مین و سیم خاردار و... و مرزهای بسته مصر است ولی وردن اینگونه نبود. مردم غزه محکوم به ماندن و کشته شدناند ولی مردم وردن اینگونه نبودند. نبرد وردن زمانی بود که رسانهها در دسترس نبودند و اخبار به کندی و گاهی پس از هفتهها و ماهها منتقل میشد ولی در جنگ غزه تاکنون 120 خبرنگار شهید شدهاند. در زمان وردن سازمانهای حقوق بشری نبودند و واگذار وحشیها مستقیماً به خدا بود ولی امروزه نهادهای مدعی حقوق بشری بسیارند که کارشان در دفاع از مظلومین، نظاره و اظهار تأسف و صدور قطعنامههای اخته شده، و در دفاع از مستکبرین، تحریمهای فلجکننده و سیاهچالهها علیه ایران و یمن و سوریه و... و تبانی با شیاطین است.
نسلکشی غزه، تاریخی و ماندگار شد و تا ابد لعن و نفرین را روانه سران مستکبر و آنهایی کرد که شریانهای حیاتی غده سرطانی اسرائیل را نبستند. هولوکاست واقعی غزه، ثابت کرد که هولوکاست صهیونی، افسانه است و دروغ و به گفته آل احمد «شهیدنمایی از حد گذشته یهودیان» است. در زمان ما که هر گوشی همراه، یک خبرنگار است و جهان، آتشفشان خشم علیه اسرائیل و استکبار شده، آمریکا و انگلیس و آلمان و فرانسه خودشان را با شراکت مؤثر در این جنایت بینظیر، رسوای تاریخ کردهاند و سؤال این است که اگر هولوکاست، آنگونه که میگویند صحت داشت، چرا آمریکا و سایر کشورهای اروپایی در آن زمان سکوت کرده و از یهودیان حمایت نکردند؟ نکند خودشان مرتکب آن جنایت شده و لاپوشاندهاند؟ یا به آن یهودیسوزی کذایی راضی بودهاند؟ آیا آن یهودیان با این یهودیان تفاوت دارند؟
اگر هیتلر جنایت کرد و اینها سکوت کرده یا راضی بودهاند، چرا کودکان غزه را کباب میکنند؟ چرا در آلمان یا لهستان یا آمریکا یا انگلیس یا فرانسه و یا یک کشور اروپایی دیگر اسکانشان نمیدهند؟ جنایتی که این کشورها در غزه میکنند « از حب یهود است یا بغض صهیون؟» آیا به این دلیل نیست که آنها میخواهند به هرقیمتی که شده اسرائیل را در پهلوی بلاد اسلام جا دهند تا کشورهایشان را از شرّ تفکر عنود و لجوج و کنود و کتوم و خونخوار صهیون نجات دهند؟ دوره سخت غزه هم گرچه سختتر از وُردن، ولی خواهد گذشت اما همان گونه که وردن و جنگهای گفته شده نتوانست خوی خونریز و سرکش توحش غربی را پنهان کند، جنایت قصابان کراواتی 1+4 علیه غزه هم نخواهد توانست آینده غرب را نجات دهد. بإذن الله.
منتشر شده در روزنامه کیهان مورخ 8 بهمن 403
«وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ؛ بهزودى خواهند دانست به كدام بازگشتگاه برخواهند گشت.» (شعرا، آیه 227)
ما به دیماه پر از حادثه عادت داریم
تا به بهمن برسد داغ، به غایت داریم
از ازل تا به ابد قاعده این است هنوز
انتظار ظفر خون به شرارت داریم
مردمی داغدیده و نازنین، در آرامش و معنویت، و با خانواده یا دوستان و همراهان، به زیارت قبر سردار شهید خود میروند. سرداری که چهار سال پیش، به دستور شرورترین رئیسجمهور شرورترین حکومت جهان و با ناجوانمردانهترین شیوه به شهادت رسید. در نیمهشبی که میهمان مردم عراق بود و در بیرون میدان جنگ. او را رودررو نکشتند، از آسمان و با موشکی غافلگیر کردند و ... . مردمی که عاشق این سردار هستند و به گفته کودک مجروحی که دلیل آمدنش را چنین میگفت؛ «حاج قاسم برای امنیت ما شهید شد و اگر فراموشش کنیم، نامردی است.» برای قدردانی از آن مرد بزرگ آمدند تا ناسپاسی و کفران نعمت نکرده و حاج قاسم و امثال او را تکریم کنند. چهارشنبه گذشته ما یک روز و دو انفجار از 90 روز و هزاران هزار انفجار غزه و چندین سال یمن و عراق و سوریه و فلسطین و افغانستان است که مردم جهان به چشم خود دیدند و از غصه افسردند و اگر حاج قاسم نبود، چهارشنبه گذشته حکایت روزمره ما میشد.
اگر پرسیده شود چرا این مشکلات فقط در این کشورهاست و در جاهای دیگر نیست؟ باید گفت که عمده مردمی که حاضر به بندگی استکبار جهانی نشده و به بردگی آمریکا تن نداده و به ظلم نظام سلطه تمکین نکردهاند در این منطقهاند. برای آنها که نمیفهمند یا مسؤولیت پاککردن دهان سگ هار صهیون به آنها سپرده شده نمیتوان گفت، ولی به سایرین میتوان اینگونه گفت که مبادا فریب سفلگان را بخورید. بوسنی و کوبا و ونزوئلا و ژاپن و جنگ چند ده ساله مهاجران به آمریکا با بومیان آمریکایی و تمام قاره آفریقا و... جنگ جهانی اول و دوم و وردن و... و تمام تاریخ سیاه اروپا مملو از جنگ و خونریزی و جنایت بوده و هنوز هم پشتیبان و پشتوانه تروریستها، غربیها هستند. غزه را ببینید که چگونه آلمان و فرانسه و انگلیس و آمریکا به اسرائیل نفس مصنوعی داده و تاکنون با هم به اندازه سه بمب هستهای که آمریکا در هیروشیما و ناکازاکی انداخت، بر سر زن و کودک غزه 365 کیلومتر مربعی ریختهاند؟
جبهه مقاومت یعنی مردمی که نمیخواهند به دیکتاتوری شیطان و شیطانزادگان و ولایت جهانی فرعون تن دهند. آنها گفتهاند خدای ما الله است و در این راه استقامت کردهاند. نه ظلم میکنند و نه ظلم میپذیرند. مظلومیت موحدین این منطقه در تاریخ، مضاعف است. آیندگان، با خشم و نفرت از سران وحشی آمریکا یاد میکنند و تا ابد ننگ تولد تولههای داعشی بر دامن آنها ماند همانگونه که لکه ناپاک تولد صهیونیزم را نمیتوانند از دامن ناپاک خود پاک کنند. کار بزرگ حاج قاسم که فرزندان شیطان را دیوانه کرده این است که سرزمین را از وحشیان داعشی گرفت و اکنون مأموریت ناتمام او برای زدودن قاذوره اسرائیل از صفحه روزگار را حزبالله و انصارالله و حشد و حماس انجام میدهند. آنها این واقعیت را درک کردهاند که هر روز حیات صهیونیزم، خیانت به بشریت و جنایت علیه انسانیت است و این بزرگترین جرم آمریکا و انگلیس و فرانسه و آلمان است که اسرائیل را از مرگ 7 اکتبری نجات دادند.
گرچه طوفان الاقصی به هر نتیجهای برسد هرگز رسوایی 7 اکتبر برای اسرائیل جبران نمیشود و عاقبت طوفان اگر به صلح یا به هر نتیجه دیگر برسد، نتانیاهو را یا افراطیهای خودشان خواهند کشت و یا به عنوان یک سرباز کمفهم و شکستخورده برکنار خواهد شد و پس از آن به تعبیر تحلیلگر غربی، پس از طوفان الاقصی، اسرائیل هرگز کشور مستقلی نخواهد بود. واقعیت، فراتر از نابودی اسرائیل است. در اصل، آنچه آشکار است، ناتوانی 5 قدرت زوالیافته آمریکا و انگلیس و فرانسه و آلمان و اسرائیل در مدیریت جنگ با جوانان حماسی است. همین دولتهای مدعی که یا عضو ناتو هستند و یا حق وتو و ادعای مدیریت جهانی دارند. آنها هرگز برای کمک به اوکراین در برابر روسیه، اینگونه که برای دفاع از اسرائیل در مقابل جوان و نوجوان غزهای به جنگ آمدهاند، به میدان نرفتند و ثابت شد، شلوار سه خط جوانان غزهای به تمام مدالهای ژنرالهای این 5 کشور میارزد. همین 4+1، سال گذشته میخواستند ایران را تجزیه کنند ولی اکنون در فتح 365 کیلومتر مربع، درمانده و طبق آرزوی رایس، میخواستند زایش خاورمیانه جدید را ببینند ولی خودشان زاییدند.
شکی نمانده که آمریکا، مدیریت میدان نبرد اسرائیل با جوانان شلوار سهخطی حماس را برعهده گرفته و نتانیاهو مثل بچه کتکخورده دعواست که پدر و مادرش به کمک او آمده و همگی از نفس افتاده و باختهاند. همین گروه اراذل در مقابل جوانان یمنی که دمپایی ابری میپوشند هم درماندهاند و گویی دوره شکست شیاطین شروع شده است. شیوه اینهاست که وقتی در میدان، شکست خورده و شکسته و مفتضح میشوند، نامردتر شده و به ترور و کشتن بیگناهان متمرکز میشوند و انتقام سیلیِ خورده را از کودکان میگیرند و یا فرماندهانی مثل سیدرضی را نه در میدان و مردانه، در خانه و به نامردی و با موشک میکشند. همانگونه که فخریزاده و حاج قاسم و دانشمندان هستهای ... و مردم بیگناه و بیپناه و بیخبری که زائر حاج قاسم سلیمانی بودند را به خاک و خون کشیدند.
دنیا میبیند که جبهه مقاومت، سرباز اسرائیلی و تانک و تجهیزات آنها را میزند و آمریکا و اسرائیل، کودک و زن و نوزاد را مُثله میکند. میبیند که جوانان حماس به اسرای اسرائیلی قرآن خواندن و زندگی انسانی میآموزد و خاخام صهیون فتوا به تجاوز و قتل کودکان میدهد. دنیا میبیند که جبهه مقاومت هدف و نقطه میزند و آمریکا و اسرائیل، بیهدف و کور میزنند. میبیند که اسرائیل با حمایت آمریکا، بیحیاتر از همیشه، تهدید و اقدام به ترور میکند و سازمان ملل و شورای امنیت و سازمانهای حقوق بشری، کور و کر و لال و گنگ و گیج و درماندهاند. دنیا میبیند که کودکان غزه را یا گرسنگی و تشنگی و ترس میکشد یا بمبهای 2000 پوندی و فسفری آمریکا و اسرائیل. دنیا میبیند که مدعیان مهسا امینی، چگونه غافلکُشی و کودککُشی و زنکُشی میکنند و کودکان ناز و شهیدی مثل «کاپشن صورتی با گوشواره قلبی» را که مثل فرشتگان بهشتی هستند تمسخر میکنند.
جنایت هولناک کرمان را اگرچه ممکن است داعشیان وحشی و نفهمی که به جای اندیشیدن، منفجر میشوند در ازای رشوهای به عهده گرفته باشند ولی شیوه برخورد آمریکا و اسرائیل و بیانیه مخدوش داعش، گمانه دست داشتن اسرائیل را قویتر کرده است. تنها تفکری که به کشتن پیغمبران و صالحان امت و بیگناهان عادت داشته و دارند تفکر شرور و بیرحم صهیون است که تقریباً تمام رؤسای جمهور آمریکا از آن قماشاند و داعش نیز در رفتار خود آن را تأیید کرده است. دین داعش که در این سه ماهه کشتار مردم غزه، هیچ واکنشی به جنایات سبعانه صهیون و آمریکا نشان نداده، چیزی جز صهیونیزم نیست. در صهیونیست بودن داعش همین بس که بیدینها و بوداییان و یهودیان و مسیحیان هم با مسلمانان همدردی کردند ولی داعش، نه.
توقع رحم و انسانیت از این تفکر هرگز منطقی نیست. وقتی گُل را به جای بوییدن میجَوند از عشق چیزی میفهمند؟ بنیاسرائیلی که فرعون شده و دنیا را به بردگی میخواهد، از آزادی چیزی میفهمد؟ تفکری که برادرکشی را از هابیل شروع کرد و با یوسف، زبانزد کرد، با دیگران چه میکند؟ آن که با کشتن خو گرفته و با خون، ارضا میشود از زندگی، دگر چه میخواهد؟ و ... و در یک کلام، برای تفکری که انسان را گرگ انسان تعریف میکند میتوان از دنیای آدمی و فضیلت و عاطفه گفت؟ معلوم است که این تفکر، پیوسته پاچه بگیرد و شکم بدرد. گاهی در غزه و لبنان و گاهی در کرمان. این همان تفکر شروری است که هرگز دین ندارد و منتسب به فرقهای به نام صهیونیزم است که وطن ندارد.
میتوان رد این تفکر را در تاریخ مسخشدهها دید. داغ شهدای مظلوم کرمان و مرثیه برای آنان بماند برای بعد، در حال حاضر باید فکری به حال پریشان دنیا با دیو وحشی صهیونیزم کرد که دنیا را به خون و تباهی کشیده است. خانه آمریکای ستمکار خراب شود که خانه آزادگان را پر از غم کرده و بر دلهای مردمان داغ نهاده است. دیر و دور نباشد که انتقام سخت از قاتلان حاج قاسم و زائران چهارشنبه گذشته کرمان را با سقوط تمدن غرب بگیریم و شیطان، در بیتالمقدس گردن زده شود و شیطانزادگان را یکی یکی به جهنم بفرستند و مستضعفین، جشن پیروزی نهائی بگیرند. بإذن الله.
سرمقاله روزنامه کیهان مورخ19 دی 402
«بِأبی أنْتُم وَ أُمّی، طِبْتُمْ وَ طابَتِ الأَرْضُ الَّتی فیها دُفِنْتُمْ»... پدر و مادرم فدایتان، شما پاک هستید و زمینی که در آن دفن شدید را هم پاک کردید...
در مورد این قسمت از زیارت وارث میتوان بسیار سخن گفت و نوشت ولی آنچه بزرگان میگویند شیرینتر و آرامش بخشتر است. شهدایی که ما قربان صدقه آنها میرویم و با این شدت عاطفه آنها را خطاب میکنیم به گفته آیتالله جوادی آملی، هم خودشان پاک شده و هم زمین را پاک کردهاند. زمین، با منبر و موعظه پاک نمیشود ولی با خون شهید، بیشک پاک و مطهر میشود. مثل باران که پاککننده ظاهر زمین است، خون شهید، باطن زمین را پاک میکند. آن گونه که آب و آفتاب و خاک از مطهِّرات هستند، خون شهید هم مطّهِر است و باطن مردم و عمق زمین را پاک میکند و از این منظر برتر است. اینکه ما با یاد و نام شهید و فکر او آرام میشویم و جرأت میگیریم، به همین دلیل است که میل به طهارت و پاکی و پاک شدن داریم.
فهمیدن این نکته سخت نیست که اگر شهدا نبودند زندگی چرخه بیهوده و افسرده وحشتناکی بود که برای خلاصی از آن، هیچ راهی جز مرگ نبود. شهدا که بندگان در اوج هستند راه خروج عزتمندانه را به ما یاد دادند و به ما فهماندند«عاقبت شهید نشدن، مرگ است». اگر آنها نبودند ما نمییافتیم و نمیدانستیم خون انسان میتواند خون خدا باشد و کار آب و آفتاب بکند. شدت علاقه ما به سیدالشهداء اگرچه مثل مُشک آمیخته با آب و گِل ماست ولی بیش از این به خاطر آن است که او گُل سرسبد و آقای شهدا و معشوق آنهاست. هرکه به حسین، نزدیک و شبیه و متصل باشد، برای ما گُلاب نابی است که بوی گُل از او به مشام میکشیم. سیدالشهداء یادگار علی و فاطمه و حسن است که همگی شهیدند. درود و سلام خدا و خوبان و ما نثارشان.
شهید پاک و پاککننده است و وقتی زمین و زمانه را پاک میکند، میشود جان آدمی را پاک نکند؟ میشود ما به این انسانهای فرشته سیرت، نزدیک شویم و آلوده بمانیم؟ میتوان تصور کرد کسی در معرض نور خالص قرار گیرد و نورانی نشود؟ بیشک نمیشود و ما شاهدان عینی داریم و هستیم. آرامش رهروان و خانوادههای شهدا که چشم و چراغ ما هستند را میشود دید و فهمید که خدا شهدا را منشأ آرامش و قدرت قرار داده و چون زنده و شاهد و ناظر ما هستند، تعیینکنندهاند و خدا نظر و نگاه آنها را مهم و محترم میشمارد و توجه میکند و به این دلیل است که توانایی و قدرتشان بیش از ما و زمانی است که خودشان زنده بودهاند. ما برای حیات انسانی، تا همیشه به آنها مدیون و محتاجیم.
تحیر و اضطراب انسان معاصر دور افتاده از خدا که پناهنده به ایسمهای غربی و شرقی و سرگردان شده و حتی وقتی غرق در لذت و تنوع و بهرمندی است باز اعتراف میکند که «چیزی در این میان کم است»، دردی است که ساکنان سرزمینها و زمانهای که خون شهید آن را تطهیر نکرده دارند و ما به برکت شهداء نداریم. حال و روز غرب و شرق عالم اینگونه است و در کشور ما هم آنها که با شهدا غریبهاند اینگونهاند. آنکه اختلاس و احتکار و دزدی میکند یا سیاست بازی که با شعار دروغ و حرف دوپهلو و ناامیدکننده، مردم میفریبد و آنکه اعتماد مردم را به یغما برد و سرمایهها را سوخت و مردم را به زحمت انداخت و مردمش را تحقیر کرد، شفافترین آینههای عبرتاند.
اگر غیرت شهدای در«میدان» نبود، مگر میشد عزتمندانه، مستکبران را با میز «مذاکره» متوقف کرد؟ مگر میشد دشمن وحشی را با قوطی برجام، مشغول کرد؟ کدخدایی که استسقای خون دارد، چیزی از عهد و عقل و عشق میفهمد؟ واقعیت امروز جهان، یاد آورد که دنیای آینده، دنیای گفت وگوی برآمده از آروغ روشنفکری نیست، دنیای گفت وگو بر مبنای قدرت بازدارنده است. خدا بر درجات شهید طهرانی مقدم و یارانش بیفزاید که منتظر شعارهای لوس و به دردنخور لیبرالها نشدند و امنیت کشور را به حیلهگران نسپردند. خدا بر عزت حاج قاسم بیفزاید که غرور تحقیر شده ما توسط تنبلها و ترسوها را نجات داد و به آسمان چسباند. خدا بر نورانیت شهید آوینی و طالبزاده و سلحشور و دیگران بیفزاید که ما را از «حلزونهای خانه به دوش» و «شعبان بیمخ»های هنرکُش و نُطُقکِش، نجات دادند.
خدا، آیتالله مصباح یزدی که جای خالی علامه طباطبایی و شهید مطهری را پر کرده بود را رفعت دهد که مصباح امت در دوره تزاحم ایسمهای ترجمهای پوپر و لاک و سوروس دهه 70 و 80 و تحریف دهه 90 بود. اگر او نبود چگونه میشد از دام اساتید مغالطه و مسامحه و انحراف و تسلیم، رَست؟ و خدا کاظمی آشتیانی و فخری زاده که مرزهای دانش را جابه جا کردند و علیمحمدی و شهریاری و رضایینژاد و احمدی روشن و دیگران را بیش از پیش، جلوه دهد که برای کشور تولید قدرت و آبرو کردند. گرچه بیتدبیرهای ناامیدکننده، سرمایه و دستاورد آنها را بتن کرده و به «تقریباً هیچ» فروختند تا برای ژنرالهای ترکمنچای مدال بخرند. نامردها پیش از این به مردم تلقین کرده بودند، دانشمند شدن، بدون تحصیل در غرب و غربی شدن و انکار دین و نفی فرهنگ ایرانی ممکن نیست و ایرانی فقط میتواند لولهنگ و آبگوشت بزباش درست کند.
خداوند حاج قاسم سلیمانی را عزت مضاعف دهد که بیادعا و پرکار و واقعی، با اقتدار و مقاومت و عقلانیت، سایه جنگ را از سر کشور و منطقه دور کرد و اگر نبود، بیشک غربزدههای دوتابعیتی با برجام دو و سه و چهار، بر مبنای قول شفاهی کری، خاک کشور را هم الک کرده و به کدخدا داده بودند. اینکه حاج قاسم برای مردم مهم است و ثابت کردند «از دل نرود هرآنکه از دیده برفت» به این دلیل است که مردم و میهن برای حاج قاسم هم مهم بودند. مردم را برای رأی، و حرمتشان را برای فریب، نگه نمیداشت. استاد دیپلماسی مقتدر و عقلایی بود و توانست منطقه را از نقشه جهان استکبار و لوث تروریستهای خونخوار نجات دهد. خیلی تفاوت میکند با کسانی که پس از خرج سرمایههای اندوخته پیشینیان و «عبور از برخی خط قرمزها»، پس از هشت سال، برای کشور، به گفته خودشان«تقریباً هیچ» آوردند.
این شبها، از داغی دوباره چشم ایران روشن است / یوسفی رفته است آری وضع کنعان روشن است؛ داغ سردار گمنام مقاومت، سیدرضی موسوی که خدا رفعتش دهد، یاد حاج قاسم و سایر شهیدان را تازه کرد. و آه از غمی که تازه شود با غمی دگر. این سربازان گمنام وطن که یک تنه، کشور را نجات میدهند اگر نبودند بارها باید کشورمان را در فتنههایی مثل 88، ویران و اسیر و بدتر از سوریه و غزه میدیدیم. این سرداران چه آبرویی افزودند و سران فتنه با دروغ و لشگرکشی خیابانی علیه جمهوریت نظام، چه بیآبروییها که نکردند. فتنه 88 اگرچه در 8 و 9 دی همان سال با همت مردم فروشکست ولی بعدها با تحمیل برجام و چندبرابر کردن نقدینگی و بدهکاری و کسری بودجه و بیارزش کردن پول ملی با ارز فلانی و نساختن مسکن مردم و «وب سپاری» به دشمن و خندیدن در عصبانیت مردم و... از ملت، انتقام گرفتند.
خدا شهدا و علماء ما را رحمت کند و اجر بیفزاید که بزرگی و بیداری امروز ما از آنهاست و خدا مردم ایران را به آرزوهای بزرگشان برساند که سربلند امتحانها و قدردان خدمتگزاران راستین خود هستند و در ابتلائات عجیب آخرالزمانی با این سرمایهها توانسته فلات ثبات جهان باشد. لاتَظْلِمُونَ وَ لاتُظْلَمُون که ما را از ظلم کردن و پذیرش ظلم حذر میدارد به ما میآموزد که تا رهزنان گردنه مسیر آرزوهای مردم ایران را دفع و رفع نکنیم، در گردنهایم. اجماع قاتلان آنگلوساکسونی و ائتلاف وحشیهایی که تن نحیف کودکان غزه را با بمبهای 2000 پوندی متلاشی و گوشت آنها را با فسفر 800 درجه کباب کرده و پارههای استخوان آنها را سق میزنند، گویای چهره واقعی اراذل گردنه پیش روی ماست.
آنها که جهان را با « استندآپ کمدی» و «NLP» مشغول کرده و تحصیلکردگان را با ادا و اطوار «دیسیپلین» و «جنتلمنیزم» به بازی گرفته و سیاسیون را با شعار « دموکراسی» و «بازی بُرد-بُرد» خام میکنند و برای روشنفکران سطحی نسخه «گفتوگو» و «تحمل مخالف» مینویسند و برای فریب تاریخ، نهادهای رنگارنگ حقوق «بشر و زن و صلح و آزادی» و برای پولشویی و فتنهانگیزی، بتهای«سفیر صلح و برنده صلح نوبل» میتراشند و... همان اراذل همه فن حریف گردنهاند که ما در این 45 سال، آنها را ضعیف کرده و به اینجا رسیدهایم و میتوانیم با شرکت در انتخابات تثبیتش کنیم.
منتشر شده در روزنامه کیهان مورخ 10 دی 402
دنیا نیرزد آن که پریشان کنی دلی / زنهار بد مکن که نکردست عاقلی / این پنج روزه مهلت ایام آدمی / آزار مردمان نکند جز مغفلی / باری نظر به خاک عزیزان رفته کن / تا مجمل وجود ببینی مفصلی / آن پنجه کمانکش و انگشت خوشنویس / هربندی اوفتاده به جایی و مفصلی / درویش و پادشه نشنیدم که کردهاند / بیرون ازین دو لقمه روزی تناولی / زان گنجهای نعمت و خروارهای مال / با خویشتن به گور نبردند خردلی
جز این قسمت شعر سعدی شیرینسخن که گفته شد، در ادبیات ما بسیاری از شعرها و حکمتها و داستانها به بیارزشی دنیا و اهمیت حقالناس و دقت در بیتالمال پرداختهاند. و جز این، دین ما مملو از معارفی است که آدمی را بر مقوله معاد و بازگشت و حقیقت بازخواست و ضرورت طهارت مالی متمرکز میکند. شاید در مبانی اخلاق ما چیزی به اندازه پرهیز از مردمآزاری و حرمت لقمه حرام و دوری از مال مردم مهم شمرده نشده است. در یک کلام، مرگاندیشی که در فرهنگ ایرانی اسلامی موج میزند یکی از اصیلترین اعتقادات ما ایرانیان است که هرگز جای شوخی و اهمال و اشتباه نگذاشته و مسامحهگر و معاملهگران در این امور را بهشدت مؤاخذه کرده و به اشد مجازات سپرده است.
فرهنگ ایرانی با نحله خونریزی که چنگیز و مغول و سان سوچی سرآمدانش هستند یا با سنت غارتگر آنگلوساکسونی که انسان را گرگ انسان میداند یا با پیشه دزدان دریایی که با دارودسته نیویورکیها شناخته میشود متفاوت است. تمدنهای ما در تاریخ با فکر و فرهنگ و ادب و هنر آمیخته بوده و زمانی که مهد تمدن غرب یعنی یونان و روم باستان در تفکر شکّاکی هراکلیتوس و پروتاگوراس غوطهور بودند، ایرانیان حدود 170 کیلومتر کانال سوئزی را حفر و لایروبی کردند که هنوز هم مورد استفاده است. این نوشته هرگز منکر ستم پادشاهان و ظلم برخی حکام نیست ولی جان کلامش، فرهنگی است که توانست مغول را هم مسلمان کند و به گفته متفکر عرب، امروزه توانسته «برای دومین بار در طول تاریخ، به دریای مدیترانه برسد» گرچه در همین سال گذشته با کشتی دور دنیا را رصد کرد و در فضا حضور داشته است.
دلیل اینکه چند فرعون مصر ایرانی بودند را نمیتوان به «زور شمشیر» محدود و یا با تفکر افراطی یا متعصبانه و نژادپرستانه محصور نمود. همان تفکر متصلبانه گمراهی که میگوید ایرانیان به زور شمشیر مسلمان شدند و هنوز در پاسخ به این سه سؤال درمانده که چرا «پیش از اسلام، با حمله اسکندر بتپرست نشدیم» یا چرا « در دوره حکومتهای پس از اسلام، به زرتشتی برنگشتیم» یا چرا «از تفکر غالب مسلمانان، اندیشه اسلام نابِ در اقلیت را پذیرفتیم». ایران قوی و قدیمی، نیازی به تاریخسازی ندارد که به سریالهای افسانهای پناهنده شود یا به دزدی مفاخر دیگران بپردازد. یا رغبتی به «ماچو»سازی و قهرمانتراشی هالیوودی داشته باشد تا توجه جهان را به خود جلب کند. کم نیستند امثال «هانری کربن» و «زیگرید هونکه» و «آنه ماری شیمل» که با خواندن منابع کهن و ملاقات انسانهای بزرگ معاصر، مدهوش فرهنگ و تمدن ایرانی اسلامیشوند.
وقتی به اعتراف ویل دورانت در اروپا و بهویژه بریتانیا و دانمارک سده یازده میلادی، آدمخواری رواج داشت و گوشت انسان را کنار گوشت گاو و گوسفند و خوک، در بازارها میفروختند، ابنسینا و ابوریحان ما یا در اعماق آسمان دنبال اسرار ستارگان میگشتند یا در جستوجوی نجات جان انسانها مرز طب را جابهجا یا مسائل ریاضی حل میکردند و یا فتوای شرعی میدادند و... و یا برای علم مدعی امروز، قانون و شفا مینوشتند و حکیم فردوسی ما نیز شاهکار شاهنامه را در وصف فرّ فکر و اندیشه ایرانی و تمجید طهارت و شجاعت و وطندوستی و خداترسی و... میسرود و مینگاشت «به نام خداوند جان و خرد /کزین برتر اندیشه برنگذرد».
آنچه پس از این مقدمه فرهنگی باید نوشت، درد آزاردهنده و ضدفرهنگ این روزهاست. دزدی و اختلاس و رشوه و سایر بزهها و جنایاتی که گاه و بیگاه اوقات مردم را تلخ میکند. گرچه مراحلِ افشای فساد پس از تشخیص، و ارجاع آن به مراجع قانونی و محاکمه و مجازات مجرم و مباشر و مشاور و از بین بردن زمینههای فساد، بهویژه اگر توسط حکومت انجام شود؛ نشانه سلامت جامعه و حساسیت حکومت است ولی سخن، چیز دیگری است. اگر گفته شود این فسادها از فضولات تمدن غربی و در راستای جنگ اقتصادی علیه ماست، بیراهه نیست و اگر گفته شود چرا در زمان پهلوی فسادهای بزرگی مثل پاره کردن بحرین و اروند و دشت ناامید و فیروزه و قرهسو و... با تمام منابع تاریخی و فرهنگی و انسانی و مادیشان از ایران و یا فروش ساختمان دادگستری و...، رسانهای نمیشد سؤال مهمی است.
عقل آزاداندیش میپرسد اگر اختلاس، از زمینه و نتیجه جمهوری اسلامی است پس چرا اختلاسگران از ایران به کشورهای غربی بهویژه کانادا فرار میکنند و به عنوان شهروند آنجا پذیرفته میشوند؟ چرا بیدادگاه آنها با شکایت مضحک و اتهام احمقانه به امثال آقای نوری حبس ابد داده ولی مفسدان را پناه میدهند؟ چرا دانشمندان و برجستگان ما را ترور میکنند ولی با این حیوانات آدمنما کاری ندارند؟ چرا اجازه ورود به تیمهای ورزشی و هنری ما نمیدهند ولی اختلاسگرانی که قاچاقی از ایران میگریزند مثل خانه پدری وارد آنجا میشوند؟ چرا ضرر زدن به جمهوری اسلامی یکی از امتیازات بزرگ پناهندگی آن کشورهاست؟
کسانی که طعنه اختلاس به نظام میزنند، زحمت اندیشیدن به خود نداده و در دام رسانههای غربی و غافل گرفتار شده و معنی نعل وارونه و چشمهآلوده را نفهمیدهاند. فساد و اختلاس و دزدی و ارتشا به کلی از ساحت فرهنگ ایرانی و اسلامی به دور و فرهنگی که گفته شد، به کلی مبرای از این قاذورات است و گلایه و خون دل ما که چرا احکام قضائی بازدارنده نیست؛ و چه چیزی جرأت جرم درشتتر را به دانهدرشتها میدهد؛ و چرا نظارت کافی و دقت لازم نیست؛ و چرا قانون برای آنها شل و برای مردم سفت؛ و چرا باید روابط و سفارش و فشار برای انتصاب و اعتماد، جای ضوابط احراز صلاحیت و مراحل قانونی را بگیرد و ... بماند تا قیامت. بهواقع مردم انقلابی و مظلوم ایران عادت کردهاند که برای حفظ انقلاب، هم چوب دشمن و هم لطمه از مسؤولِ سهلانگار را بخورند و هم متلک دوست غافل بشنوند.
بیشک آنچه در مقدمه گفته شد، گویای حقیقتی انکارناشدنی است. طمع و زیادهخواهی جایی اتفاق میافتد که مال و مقام، طعمه دیده و دنیای فانی، باقی تخیل شود و روز موعود و محکمه خدا فراموش گردد. مردم مظلوم و مقتدر ایران، خون به جگر میشوند وقتی رقابت طماعان برای جهنمی شدن را بیمجازات و بیهزینه میبینند. راستی صدام و رجوی و نتانیاهو و بایدن و... با اختلاسگران و دزدان بیتالمال چقدر متفاوتند؟ یکی گرگ بیابان و یکی موش و موریانه انبار. یکی گرگ و دیگری سگ گلهای که همدست گرگ شده است. یکی جان میگیرد و دیگری آبرو میبرد و اعتماد میسوزاند و لباس دوست را هم دزدیده است. درست است که تا همین چندسال پیش، برهکشان تنبل و جاسوس و نفوذی و دوتابعیتیها بود ولی وظیفه امروز و فردای مجلس و دولت و قضا و صدا وسیما چیست؟
اطلاعرسانی صحیح، که مطالبه رهبری از دولت هفتم تا سیزدهم است چرا جدی گرفته نمیشود؟ چرا در برابر مغالطه «پاره حقیقتگویی» به همین شیوه «پاره حقیقت گویی» اکتفا میشود؟ فلسفه و کار روابط عمومیها و سخنگوها و هیأت اندیشهورزها چیست؟ چرا حتی پاسخگویی و رفع شبهه و مبارزه با رسانههای دشمن به مردم سپرده شده و گروهی که برای آن حقوق میگیرند ساکت و بیسلیقهاند؟ سازمانی که باید دانشگاه عمومی باشد و بتواند در مقابل سیلاب شبهه رسانههای کذاب، عملیات رسانهای طراحی کند کجای معرکههاست؟ چرا رسانههای سرتاپا غرق در فساد اخلاقی و سیاسی و وابستگی و حرامخواری، به این راحتی مردم را متأثر میکنند؟
چرا در زمینه نظامی دانشگاه با صنعت پیوند خورد و به بازدارندگی رسیدیم ولی دانشکدههای صداوسیما و هنر و رسانه و روابط و جامعهشناسی و... «حتی» نتوانستهاند با سازمانهای خود پیوند بخورند و پیدرپی در این جبهه آسیب و ضربه میخوریم؟ چرا در بیان هنرمندانه اقدامات انجام شده ضعف جدیِ مزمن داریم؟ وقتی روشنگری در پروندههای اینچنینی و اطلاعرسانی برخورد و بازگرداندن اموال و نقد کردن تضمینها و... میتواند مردم را آگاه و امیدوار و توطئهها را خنثی کند، چرا کوتاهی میشود و راه برای دروغپردازی دشمن بازمیشود؟ چرا توضیح هنرمندانه افتخاراتِ به دست آمده و تبیین صحیح اقدامات انجام شده به اندازه تبلیغ چیپس و پفک اهمیت ندارد؟ به دولت متحیر قبل، امید اقدام برای فرمان آرایش جنگی سال 98 نبود، ولی چرا در دوره اقدام کنونی جنگ رسانهای جدی گرفته نمیشود؟ فرزندان ملت، موشک نقطهزن ساختند ولی چرا مدعیان رسانه و پدافند غیرعامل نمیتوانند «رسانه نقطهزنی» طراحی کنند که از آسمان ذهن و امنیت روانی جامعه محافظت کند؟
منتشر شده در روزنامه کیهان مورخ 3 دی 402
آنگاه فرمود: «اى مردم! بدانید که من فاطمه و پدرم محمد است، آنچه ابتدا گویم در پایان نیز میگویم، گفتارم غلط نبوده و ظلمى در آن نیست، پیامبرى از میان شما برانگیخته شد که رنجهاى شما بر او گران و دلسوز بر شماست و بر مؤمنان مهربان و عطوف است. پس اگر او را بشناسید میدانید که او در میان زنانتان پدر من بوده و در میان مردانتان برادر پسر عموى من است، چه نیکو بزرگوارى است آنکه من این نسبت را به او دارم... و شما بر کناره پرتگاهى از آتش قرار داشته و مانند جرعهاى آب بوده و در معرض طمع طمّاعان قرار داشتید، همچون آتشزنهاى بودید که بلافاصله خاموش مىگردید و... تا خداى تعالى بعد از چنین حالاتى شما را به دست آن حضرت نجات داد، بعد از آنکه از دست قدرتمندان و گرگهاى عرب و سرکشان اهل کتاب ناراحتیها کشیدید...»
از فاطمه گفتن و از او شنفتن، خیرات است برای عمری که میگذرد تا بیهوده نباشد. تجدید عهدی است تا آغاز و انجام انسانیت فراموشمان نشود. مرثیهای است برای غفلتی که در مورد او شد و آن فرصت بینظیر از دست رفت. مرهمی است برای انسانیت به سوگ نشسته در غم از دست دادن روح و معنای زندگی. همه این تَفَلسُف به کنار، عاطفهای است که مبنای عقلی دارد و مِهری است که گَرمی دلها و شوقی است که زندگی در این دنیای خاکی را برای هر مرغ باغ ملکوت، تحمل پذیر میکند. فاطمه شمعِ قلب و خورشید عالم است. او حرف حساب و کلمه کوثر کتاب خدا است. جمله زنان خوب عالم را میتوان در او خلاصه کرد. چون مادر است، خوبی از او تکثیر شده و اینگونه خیر کثیر شده است. و خیرات کثیر در نوشتن از اوست.
مادر، کانون محبت و مرکز عاطفه است و فاطمه از کثرت محبت دخترانهاش به پدر، مادرِ رسول خدا نامیده شده است. «مادرِ رحمتٌ لِلعالَمین». پیامبر اکرم که اهل اغراق نیست. فاطمه، فاطمه است و یکدانه خلقت و وحیده خدا و خدا میداند چه گوهری آفریده و که را کانون محبت جهان قرار داده است. وظیفه انسانهاست که خود را در معرض این کانون قرار دهند و خود را به معیارهای آدمی برسانند و ای بسا فراتر روند. اینکه دینداران مکتب فاطمه که بر پایه محبت عقلانی و استدلال آمیخته به زیور عاطفه به جهان مینگرند و در عالم، مثل خورشید میدرخشند به همین دلیل است که سر سفرهای بزرگ شدهاند که توسط مادرِ رحمتٌللعالمین گسترده شده و این شرافت مختص به اوست.
رحمتٌ للعالمین در ازای رسالت و رنج و زجری که برای هدایت ما متحمل شد، نه اجری خواست و نه توقعی داشت. غیر از محبت به اهل بیتی که محورش فاطمه بود. رسول خدا، تنها یک دختر داشت و مردم را به محبت او دعوت کرد و دوست داشتنش را برابر با دوست داشتن خود و خدا، و آزار دادن او را همچون آزار خود و خدا دانسته است. به راستی با چه بیان و اقدامی باید به محوریت و مرکزیت فاطمه در جهان خلقت اشاره میشد که مردم به وابستگی سعادت و شقاوت خود به فاطمه پی میبردند؟ چگونه باید مردم را به اهمیت و تعیین کنندگیِ محبت فاطمه در سعادت انسانها آگاهانید که بفهمند فاطمه را باید دوست داشت و اطاعت کرد؟ چه رسد به معاذالله، آزردن او.
مگر پیامبر اسلام، فقط متعلق به شیعیان یا مسلمانان بود که فاطمه را تنها متعلق به شیعه و مسلمان بدانیم؟ از قضا دشمن زیرک میخواهد فاطمه را تنها از آنِ شیعه بداند، نه بشریت. میخواهد ستم به فاطمه را در حد دعوای قومی تقلیل دهد ولی اینگونه نیست. گرچه شرایع مختلفند ولی اسلام، دینِ از آدم تا خاتم است و پیامبران، با توجه به فهم مردم هر زمانه، قسمتی از دین را برای مردم گفته و رواج دادهاند و پیامبر خاتم بیش از ابرهایِ پرباران بهاری، سخاوتمندانه هر فراز و فرود تشنهای را سیراب کرد. پس فاطمه که مادرِ این رحمت بیانتهاست، سرور زنان عالم و نجات همه است. اگر او نبود، جهان لطافتی نداشت و نمیشد جمال الهی را دید و درک کرد. چگونه میشد که مؤمن نازک خیال شد؟
این همه که در عالم از عقل و عشق گفته شده در اصل توصیفِ فاطمیِ عالم است و مابقی، همه لفاظی است. عقل و عشق، یکی و همان است که از خانه فاطمه و علی جوشید. اگر مؤمنین با بردن نام حسن و حسین و زینب، حبه حبه قند در دل آب میکنند، یا اگر نام حسین، هیجان دارد به این دلیل است که اینها آموختگان ممتاز مکتب فاطمهاند. ارادت و خاکساری ما به امیرالمؤمنین وقتی زیادتر و زیادتر میشود که او را کفو فاطمه و نورچشم او یافتهایم. و دانستیم آن قدر آقاست که فاطمه خود را قربان او نمود. جان ما فدای او و همسر و فرزندانش که شایسته بهترینها و برترینها و بیشترین درودها و سلامها و ارادتها هستند. خانوادهای تکرار نشدنی در تاریخ و موفقترین در تربیت انسانهای برجسته.
در این روزها که غصه غزه دلها را نازک و اشکها را بیاختیار و سرها را به آسمان بلند و مشتها را گره کرده است، قصه فاطمه بهانه خوبی است برای توجه بیش از پیش به خدای آسمانها و جدی گرفتن امتحان بزرگی که در آن قرار گرفتهایم. گرچه پهلوی مادر آزرده است ولی هیچ جایی در عالم، امنتر از کنار فاطمه برای کودکان غزه نیست. هم مادر است و مهربان و هم پناه عالمیان و هم همه کاره عالم. گرچه این سفارش شده، تنها دخترِ رسول خداست که خشنودی خدا در خشنودی اوست را غریبانه و مظلومانه به شهادت رساندند و دستش را برای احقاق حق مولایمان شکستند ولی بارها معجزات او را در انقلاب خود دیدهایم و بزرگ ما حوایج بزرگ خود را از او میگیرد.
به یقین دعای این شبهای مادر پهلو شکسته، غزه است. آنکه همسایه را بر خانواده خود مقدم شمرد، بیشک دعای خیرش برای نجات مظلومینی است که پناهشان خداست. روضه فاطمیه امسال وقتی به اوج میرسد که تصاویر زنان و کودکان بیگناه غزه را در ذهنمان مرور میکنیم. خدایش بیامرزد شهید مطهری را که پنجاه سال پیش قسم میخورد که پیغمبر از ستم صهیونیزم به فلسطینیان در زحمت و رنج و ناراحتی است. اگر آن معلم شهید بود امروز را چگونه توصیف میکرد؟ ما اکنون جای خالی آن بزرگان را بیشتر حس میکنیم. مرحوم سلحشور و طالبزاده و شهید آوینی و تهرانی مقدم و سایرینی که زودتر از زمان، به وقایع میرسیدند و بلندتر و دقیقتر و هنرمندانهتر از دیگران حقیقت را مییافتند.
قصه فاطمه، تنها بیان قتل یک مادر باردار نیست، توضیح جنایتی علیه بشریت و چشمهای است که خراب شد و باید برای رودی که از مسیر خارجش کردند نالید. درست است که خونخواه فاطمهایم و داغ او استخوانسوز است ولی پیش از این باید از ستمی که در حق سعادت انسان شد گریست. در درازای تاریخ و پهنای جغرافیای جهان کم نبوده و نیست جنایاتی شبیه ستمی که به فاطمه و سایر اهل بیت که سلام خدا و خوبان نثارشان، شده باشد ولی اگر آن ظلمِ اول نمیشد و امور آن گونه که رسول خدا ترسیم کرده و کار را به کاردان سپرده بود و فاطمه برایش یک تنه مبارزه کرد پیش میرفت، هیچ اعوجاج و ستمی پیش نمیآمد. انحرافها و نحلههای به وجود آمده و ریشه گرفتن ظلم و فساد و تباهی و سماجت لعنتی صهاینه، همگی به خاطر انحرافی است که نگذاشت آنچه پسند خدا برای انسان است پیش آید.
این یقین، هرگز عاطفی نبوده و کاملاً عقلانی و عقلایی است. گزیده ابتدائی که بخشی از سخن فاطمه اطهر است گویای شرایط بخشی از عالم آن روز است و هرگز اینگونه نیست که عرب آن زمان در جاهلیت و سایر جهان در روشنایی علم بوده باشد. اگر عرب جاهلی به سرعت توانست به برکت ایمان به محمد، خود را به درجهای برساند که غرب را مدهوش خود کند ولی هنوز غرب درگیر توحشی است که میبینیم چهار کفتار به کمک سگهار صهیون رفته و به جان غزهای افتادهاند که آب دریا مینوشند و نانی برای خوردن ندارند. ببینید چگونه برای دریدن جسم نحیف کودکان رقابت میکنند. و کشورهای جهان به خاطر قانون احمقانه، فرادیکتاتوری و فروجاهلیِ وتو، با شعار دموکراسی، از حق رأی محرومند. عرب، تا وقتی که به دین محمد مؤمن بود، از جاهلیت دور بود و وقتی که برده غرب شد، مثل غرب غرق در جاهلیت جدید شد.
اگر آن ظلم نمیشد و تلاش فاطمه برای بازگرداندن رود هدایت به مسیرش به ثمر مینشست، بهشتی در این دنیا برپا میشد که در آن اثری از جهل و تباهی و فساد نمیماند. بیتابی ما برای فاطمه، بیقراری انسان برای فرصتی است که از دست شد و تأسف برای مردم نافهمی که حرفش نشنیدند و نفهمیدند و برای ورود به جهنمی تلاش کردند که هنوز در آن دست و پا میزنند. سلام خدا و خوبان بر فاطمه، زمانی که زاده شد و زمانی که شهید شد و زمانی که برانگیخته میشود.
در سالهای اول انقلاب اسلامی و در بحبوحه جنگ تحمیلی، غیر از اخبار بدی که از وحشیگری صدامیان علیه مردممان دیده و شنیده میشد، حکایت از آتش افروزی سازمان مجاهدین خلق نیز بود. گرچه جانیان دیگری نیز همپای صدام و رجوی و به نام کومله و دموکرات و جداییطلب و فرقان و... به جان ایران افتاده و جنایت میکردند، ولی با این وجود، تنها امید و یاور مردم ایران در آن زمان، خدای بزرگ و مهربان بود. مردمی که تنها خدا را میخواندند و میخواستند ولی جهان سلطه و استکبار، این را نمیخواست. مردم ایران، هم وارث ویرانی پهلوی و شاهان ملعون بودند و هم گرفتار صدام و حامیانش؛ از آمریکا و شوروی و اسرائیل و انگلیس و فرانسه و... گرفته تا مجاهدین خلق و کومله و دموکرات و فرقان و... که با ترورهای کور و شکنجههای منحصر به فرد و خشونتهای افراطی، هفده هزار بیگناه را کشتند و جوی خون به راه انداخته بودند.
با این وجود وقتی در یکی از عملیاتها علیه منافقین، خانه تیمی آنها خنثی و پاکسازی شد و برخی سرانشان به جهنم فرستاده شدند، در کنار معدومین و زخمیها و اسراء، با شجاعتِ یکی از مأمورانی که به شهادت رسید، نوزاد شیرخوارهای به دست رزمندگان امنیت افتاد که گفته شد فرزند مسعود رجوی سرکرده منافقین است. در فیلمی که هنوز در فضای اینترنت موجود و دیدنی و شنیدنی و هم افتخارآفرین است، شهید لاجوردی هنگام مصاحبه و شرح عملیات، این کودک را در آغوش گرفته و با او به ملاطفت برخورد میکند و در نهایت او را به پدربزرگش میسپارد، شاید در محیط انسانی پرورش یابد و عاقبتی غیر از عاقبت سیاه و عفن رجوی بیابد.
یک؛ در زمان جنگ تحمیلی حزب بعث عراق علیه ایران و زمانی که مثل امروزِ غزه، همه جهان استکبار و جانیان و اراذل و اوباش جهان همدست آن عفلقی شده و مجامع حقوق بشری جهان و به ویژه سازمان ملل که همیشه با سکوت یا تسلیم، شریک دزد و رفیق قافله بودهاند، وقتی لشکر بعثی یکی از شهرهای کشورمان را اشغال کرد، در یکی از خانهها نوزادی به دستشان افتاد که گویا مادر و خانوادهاش به شهادت رسیده بودند. وقتی سرباز بعثی نوزاد را به فرماندهاش نشان داد تا از او کسب تکلیف کند او نوزاد را گرفته و به دیوار کوبید و به شهادتش رساند و گفت: اگر او زنده میماند یک خمینی میشد.
دو؛ در ابتدای انقلاب اسلامی و زمانی که کشورِ پس گرفته از پهلوی، غرق در فقر و مشکلات بود، جهادگرانی بودند که مجاهدتهای خاموشی در گمنامی کردند که فقط خدا قدر آنها را میداند. یکی از آنها روحانی سیدی است که خودش جهادگر و همسرش معلم نهضت بود. میگفت صبح یک روز، دخترم رقیه سادات را در کانکسی که به ما داده بودند خوابانده بودیم و خودمان به محل کارمان رفتیم. میشد هر از گاهی به آنجا سرکشی کرد. سرکلاس درس بودم و از پنجره دیدم آتشی از سمت خانه کانکسی ما شعله میکشد. با عجله رفتم و با آتش نشانانی که زودتر از ما آنجا بودند هر تلاشی که برای باز کردن در کردیم بیثمر بود و... مادرش میگفت وقتی آتش خاموش و در باز شد و جزغاله رقیه ساداتم را بیرون آوردند، به خدا گفتم نگاهش نمیکنم تا در قیامت و در حضور تو چهرهاش را ببینم. بعداً دانستم منافقین آن را به آتش کشیدهاند.
سه؛ در نسلکشی مسلمانان بوسنیایی توسط صربها و باز هم شراکت سازمانهای حقوق بشری در این جنایت نیز، و زمانی که کشورهای اروپایی به دروغ، هیتلر را به افسانه هولوکاست و «همه سوزی» یهودیان مؤاخذه میکنند، دست صربها را برای هر جنایتی باز گذاشته بودند و از دیدن جنایات، کور و از شنیدن فریاد مظلومان کر شده و انسانیت خود را به شیطان فروخته بودند، یکی از سرگرمیهای سربازان صرب، مثل منافقین و بعثیها و کومله و دموکرات و داعش، شرطبندی بر سر جنسیت جنین زنان باردار و شکنجه آنان با پاره کردن شکمشان و کشتن مادر و جنینها و تجاوز و قتل بود.
چهار؛ در زمانی که داعش و النصره ی قلاده دریده که به اعتراف مقامات ارشد آمریکا، ساخته دولتمردان آنها بودند و عراق و شام را به قصد تأسیس خلافتشان شخم میزدند، کشتن مظلومان و مسلمانان، توسط آن نامسلمانان وهابی و تکفیری، راحتترین کار دنیا بود و باز هم مثل تمام دوران سیاهی که تمدنِ خیرندیده لیبرال دموکراسی برای جهان به ارمغان آورده است، صدای مظلومان شنیده نشد و در مقابل فرزندان، پدران و مادران را شکنجه میکردند و میکشتند و در مقابل آنها، فرزندانشان را سر میبریدند. جنایاتی که داعش و النصره در عراق و سوریه انجام دادند کم از جنایت امروز غزه نداشت. درِ خانهای را به زور گشودند و پای سفره، خانوادهای را گیر انداختند. کودک را از کنار سفره بلند کردند و سرش را بریدند و خونش را بر برنج ریختند و به خورد پدر و مادرش دادند.
پنج؛ و کودکان غزه و « آهٍ لکم یا أطفال المظلومین و یا معلمین الأجیال»
ولی غزه امروز، اگرچه باز هم به سیاق همیشه تاریخ مظلومین، تنهاست ولی این بار به همت رسانه و جبهه مقاومت، پرچم مظلومیت مظلومین، بالاست. و دنیا با تمام تنوع دینی و مذهبی، به تمام معنا به «غده سرطانی» بودن صهیونیزم، که امام راحل ما گفته بود پی برده و با تمام زبانها و لهجهها فریاد نابودیاش را سر میدهند. سخن خمینی کبیر که گفت «هرچه فریاد دارید بر سر آمریکا بکشید» را باید در رگهای ورم کرده گَردن جهانیان دید که نعره میزنند و از خدا نابودی آمریکا را میخواهند. شاید هیچگاه تاریخ جهان، چنین اجماعی برای مطالبه یک موضوع انسانی را به خود ندیده باشد و شاید هیچگاه، به این عریانی، شاهد توحش جهان سلطه نبوده است. و دلهای مردم رنگارنگ و اقوام مختلف و ادیان متفاوت تا به این اندازه به هم نزدیک نشده باشد.
گویی قرار است سیلاب خون کودکان مظلوم غزه، تمدن فرعونی و لعنتی غرب را غرق کند و از جهان بشوید. لجاجت و سماجت صهیونیزم در درندگی، و جهان سلطه در حمایت از اسرائیل، اگرچه نفرت مردم جهان را تنوره میکشد ولی غیر از این، نحوه مظلومیتِ مستضعفترین مردم جهان باعث وحدتی شده که یکصدا از خدای جهان، منجی جهان را طلب میکنند. گویا غزه دروازه پیروزی مستضعفین جهان و پنجره رو به زندگی زیبای بشریت است و این سخن که «آزادی مسجدالأقصی رابطه رمزآلودی با فرج دارد» چقدر حکیمانه است. التهاب و اضطراب دنیا از نوع دوران سکوت و ترس پس از جنایت هیروشیما و ناکازاکی نیست. در این التهاب و اضطراب، شجاعتی موج میزند و آتشی گُر گرفته که جز با سوزاندن دودمان نحس و نجس شیطان و شیطانزادگان، آرام و سرد نمیشود.
اکنون همه تظاهرات برای خونخواهی کودکان غزه شده است. با پدربزرگی که «روح الروح» خود را قبل از کفن کردن به آغوش میکشد و با او بازی و شوخی میکند و میبوسد و حتی لباسش را برای ورود به بهشت مرتب میکند و با آرامشش، خفتگی و خمودی جهان را به آتش میکشد، همدردی میکنند. با پدری که با جسد دخترکش آخرین عکس دونفری میگیرد، عکس میگیرند. و با کودکی که از گرسنگی جان داده، جان میدهند. اصلاً در این دو ماه جنگ شیاطین علیه غزه، ما به تعداد تصاویری که از کودکان غزه دیدیم، مُردیم و زنده شدیم. از تشنگی و گرسنگی آنها، آب و غذا، حراممان شد و در هر خوشی، چهره زرد و نحیف و ناخوش کودکان غزه ما را به خود میآورد. آرزوی کودکان ما کمک به کودکان غزه و امید جوانان ما خُرد کردن استخوان صهاینه و حامیانشان و آرزوی رزمندگانمان چکاندن ماشهای است که خلاصیاش گرفته شده و در یک کلام، این زجر ما فقط با انتقام التیام میگیرد.
وطن، جان است ولی فلسطین، وطن کودکان بیجان شده و اینگونه نباید باشد و بماند. این روز سخت غزه و امتحان بزرگ جهانیان است و بیشک روز عدالت بر صهاینه و حامیانشان سختتر از امروز ما خواهد بود. خاخام صهیونی که فتوا به قتل زن باردار و جنینش میدهد یا خبیثی که کودکان غزه را به بمب متحرکی مینامد که باید کشته شوند و آنکه تجاوز به نوامیس را مجاز میشمرد و آنها که رأی به نجات کودکان را وتو میکنند و حامیان پَستتر از صهیونیستها را به واقع نمیتوان با هیچ حیوانی جز یزید و حرمله و صدام و منافق و کومله و دموکرات و صربِ آن زمان و داعش و سایر تولههای آمریکا مقایسه کرد و إنشاءالله، دور و دیر نیست که جهانیان، در میان جنازههایی که نیلِ خون شده غزه، به ساحل آرامِ پس از ظهورِ جهان خواهد آورد دنبال لاشه جانیان امروز عالم بگردند که خدا فرمود « امروز تو را با زره خودت به ساحل مى افكنيم، تا براى كسانى كه از پى تو مى آيند عبرتى باشد، و بى گمان، بسيارى از مردم از نشانه هاى ما غافلند». سوره یونس آیه 92
16 آذر سال 32 آغاز راهی نو در مسیر زندگی و حیات جدید ایرانی بود. شاید در آن زمان که شعار استقلال و آزادی خواهی و مرگ بر امپریالیسم، در دانشگاه تهران با هجوم ارتش به حریم علم و تکاپو و درفش پاسخ داده شد، کسی گمان نمی کرد آن نهال غرس شده توسط دانشجویان دانشگاه تهران بتواند چنان برگ و بار بگیرد که سفارت آمریکا را در 13 آبان 58، تسلیم و تسخیر خود کند. با این تفاوت که اینبار، به جای دستور شاه برای شلیک سرب داغ به سینه دانشجویان، رهبر جامعه این اقدام را انقلاب دومی بنامد که شاید مهمتر از انقلاب اول باشد. تفاوت این دو نگاه به دو اقدام دانشجویان، نشان از تفاوت نگاه «ذلت بار» شاه با نگاه « عزت مدار» امام دارد.
دانشجویان حماسه 16 آذر 32 که برای اولین بار شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر انگلیس را در دانشگاه طنین افکندند و جنبش دانشجویی را بر مبنای استکبارستیزی بنا نهادند، اصلی ترین دلایل اعتراضشان که منجر به شهادت دانشجویان شریعترضوی، بزرگ نیا و قندچی در صحن دانشگاه تهران شد در ابتدا به از سرگیری روابط پهلوی با انگلیس 4 ماه پس از کودتای 28 مرداد و اسقاط دولت قانونی دکتر مصدق توسط انگلیس بود که بدون عذرخواهی و شرم، سفارت خود در تهران را گشود. ورود پیروزمندانه نیکسون، فرستاده رئیس جمهور آمریکایی که یکی دیگر از سه ضلع کودتا بود به ایران و اعطای دکتری افتخاری و فرصت دهی سخنرانی در دانشگاه به او، دومین دلیل به هیجان آمدن دانشجویان آن زمان بود که آنها را در آن زمان افسرده و سرد، به مبارزه دلگرم کرده بود.
فرار محمدرضای پهلوی از کشور و تنها گذاشتن مردم در روز بحران و همدستی شرم آور او با دشمنان برای اسقاط دولت قانونی خود که در تاریخ خیانتها بی سابقه است و از سوی دیگر مواضع ذلت بار او در مواجه با مسببین کودتا، سومین دلیلی بود که دانشجویان را اسپند روی آتش کرده و غیر از تظاهرات و اعتراض برای آنها راهی نگذاشته بود. از سوی دیگر محمدرضای پهلوی که در مواجهه با حوادث، به جای خویشتن داری و اقناع مردم، گویی تنها دوگونه برخورد می دانست و آنجا که حادثه را غالب می دید، فرار می کرد و در جایی که احساس قدرت می کرد، می کشت؛ در این اعتراض به حق دانشجویان، چاره را در گماشتن ارتش شاهنشاهی به کشتار دانشجویان دید و آن شد که شد.
حادثه ای تلخ که می توان در دست نوشته های دکتر چمران هلاهل آنرا حس کرد آنجا که گفت « وز بعد نیکسون به ایران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهی که هنوز به خون دانشجویان بیگناه رنگین بود، دکترای افتخاری حقوق دریافت داشت و از سکون و سکوت گورستان خاموشان ابراز مسرت کرد و به دولت کودتا، وعده هرگونه مساعدت و کمک نمود و به رئیس جمهور آمریکا پیغام برد که آسوده بخوابد» و در سخنان دکتر شریعتی که گفت « اگر اجباری که به زنده ماندن دارم، نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش میزدم ... » می شود به عظمت آن جنایت شاهنشاهی و مظلومیت دانشجویان بی دفاع پی برد. گرچه خود، در ادامه می گوید که باید ماند و این مطلب را به آیندگان منتقل کرد.
منتشر شده در خبرگزاری فارس مورخ 16آذر402
تصاویر و فیلمها را یکی یکی نگاه می کنیم. گاهی با دقت و گاهی با حیرت. و گاهی نمی توان دید. نه با دقت و نه با حیرت. اینجا جای نفرت است و دندانی که ناخودآگاه برهم فشرده می شود و آهی که از دل بلند می شود و تا طاق آسمان می رود. نفرت از موجوداتی که بدتر از حیوانات «همنوع خوار» شده اند. غده ای سرطانی، که به سایر اعضای بنی آدم، تعرض کرده و لطمه می زند. چقدر در این روزها، بازار آرزوی جهاد، داغ است. همین 9 میلیون نفری که تا چند روز پیش در ایران برای اعزام به غزه ثبت نام کردند و خود را حریف اسرائیل دانسته اند، ده درصد از جمعیت ایران هستندکه غیر از دعا برای پیروزی مستضعفین، تصمیم گرفته اند در تسهیل و تسریع واقعه شریف ظهور که عملیات بزرگ نجات انسانها و انسانیت است، سهیم باشند و خود از نزدیک این اتفاق بی نظیر را درک کنند.
در این مجال می خواهم از تمام این چهل و چند روزه جنگ غزه، فقط به کودکانش بپردازم و از آنها بنویسم و شما بخوانید. از این قهرمانان مظلوم و کوچکی که سهمشان از تمام زیبایی های این جهان، درد و رنج هایی است که حتی دیدن و شنیدنش نفس را در سینه حبس می کند چه رسد به تجربه آنها. آنها مرگ را به بازی گرفته و آموخته اند که با شنیدن صدای مهیب بمب ها بخندند. تا نترسند. ولی مگر می شود. وقتی فِسفِس صدای موشک های دست ساز حماس، نتانیاهو و وزرای صهیون و وزیر آمریکا و انگلیس را از ترس در جلیقه می کند و روانه پناهگاه های بتی می کند، صدای بمب های 10 و 6 تنی چگونه کودکان بی پناه را نمی ترساند؟
چند روز پیش، اجرای شعرخوانی نزار قَبّانی را می دیدم که شعر«غاضبون» را می خواند و از دانش آموزان غزه می خواست که «علِّمونا». عمرش وفا نکرد که ببیند نسل مبارزی که از او طلب آموزش و آموزاندن می کرد از دانش آموز به کودکان خردسال و نوزادها رسیده است. نوزادان نارسی که چون ماهی های تُنگی که شکسته شده، برای زنده ماندن و از کمبود اکسیژن دست و پا می زدند. راستی در این مدت کوتاه چندساعتی که در این دنیا بودند، تصویر و تصورشان از این جهان چه بود؟ آنها به دنیا نرسیده، از همه جلو افتادند و به شهادت رسیدند و شاید عَلِّمونایی که قَبّانی می گفت همین نکته ای باشد که نوزادان نارس با دست و پا زدن به ما گفتند، در دنیایی که هیکل های نجسی مثل نتانیاهو و بایدن و صدراعظم آلمان و ... نفس می کشند، جایی برای نفس کشیدن آنها نیست. باید برای نفس کشیدن پاکان، فکری کرد.
امسال، پیش از آمدن ایام فاطمیه، بوی عزا رسید. بوی دود و آتش و بوی سیب سوخته آن را می توان از غزه استشمام کرد مثل زمانیکه پیش از محرم بوی پیراهن خونین کسی می آید و زمانی که چون شیشه عطری که درش گم شده باشد، شمیم آن تن بی سر همه جا می پیچد؛ اکنون تصاویر تن های بی سر و سرهای له شده و کودکان بی جان و جنین های سقط شده و نوزادان نارس و ... همه جا پر شده و خون ها را در رگها جهانده و جان ها را بی تاب نموده است. روضه مکشوف کوچه های مدینه و صحرای کربلا و خرابه های شام را تمام جهان به یکباره در غزه می بینند. بی تابی آزادگان جهان از این روضه ها را می بینید؟ فریاد مسیحیان و یهودیان و بوداییان و بی دین ها را در کنار مسلمانان می شنوید؟ خاصیت روزگار ما با رسانه هاست که روضه های شنیدنی را دیدنی کرده است.
به راستی حال و روز پدران و مادران غزه چگونه است؟ شاید حال نوزادان نارسی که برای یک دم نفس، دست و پا می زنند یا آنها که برای یک جرعه آب، دهان می چرخانند را نفهمیم ولی حال پدران و مادرانشان را چگونه می توان تصور نمود؟ آنکه نه ماه کودکش را در شکم پرورانده و اکنون، شرمنده از آنکه نمی تواند یک دم و بازدم نفس به او برساند؟ پدری که برای نجات نوزادش نمی تواند کاری کند و دست و پا زدن هایش مثل گنجشک تیر خورده را می بیند؟ یا مادری که نمی تواند نوزادش را شیر دهد چه می کند؟ در کرمانشاه ما که طعم جنگ تحمیلی را چشیده، اینگونه بود که برخی مادران، کف دست کودکانشان موقع خواب، لقمه ای نان و سکه می گذاشتند تا در بمباران شبانه صدامیان، به حرمت نان و صدقه، فرزندشان سالم بماند. و این فرهنگ، چقدر شبیه بود به تصویر دستان کودک غزه ای که زیر آوار مانده و هنوز نان و سکه در دستانش بود در حالیکه دیگر نیازی به آنها نبود.
می توان روضه ها را یکی یکی دید و مردم جهان چون می بینند به پاخاسته و فریاد می زنند. می بینند که کودکان مثل گنجشک ها دهان به شیرهای خشکیده آب گذاشته تا آبی که نیست را بنوشند، اکنون می فهمیم که چه حرارتی قلب ابالفضل العباس را آتش زد وگرچه «لایوم کیومک یاأبا عبدالله» ولی ما با دیدن این تصاویر، اسپند روی آتش شده ایم. پسرکی را می بینیم که به خواهر کوچکتر و بی رمقش که در حال جان دادن است، شهادتین تلقین می کند و او با لب های بی نایش، آرام آرام گفته داداش را تکرار می کند. مثل رقیه که برادرش را برای میدان رفتن تجهیز می کرد. اصغرم گریه نکن، با بابا به میدان می روی تا سیراب شوی. آنها با بابا می جنگند نه با تو. داداش کوچکم؛ تشنگی و بی تابی ات تمام می شود و آب می خوری. خوش به حالت.
کودک دیگری خواهرش را که تمام دارایی اش اکنون اوست، به بیمارستان آورده و کنار هم نشسته و منتظرند تا پزشکان و پرستاران در میان هیاهو و آمد و شد و بین سایر مجروحان، آنها را ببینند و مداوا کنند. ظاهر داستان می گوید یا گم شده اند یا پدر و مادرشان شهید شده و خانه شان ویران گشته است. کسی را ندارند و بزرگی برایشان نمانده که اینگونه مجبور شده اند بار زندگی و تلاش برای زنده ماندن را خود برعهده بگیرند. کودک دیگری در خرابه نشسته و بی رمق و بی حال و پریشان و تنها، به ویرانه ها نگاه می کند و آرام و آهسته و ناامید از همه کس و همه جا و همه چیز و غرق در مشکلات و مصایب، خدا را می خواند « یارب، یارب، یارب». و می شود معنی «أمَّن یُجیبُ المُضطر إذا دَعاه» را در کلام او که گویای تربیت دینی است، متوجه شد.
پدری پس از آنکه تلاش پزشکان برای احیاء کودک یکی دوساله اش بی نتیجه ماند، فرزند بی جانش را بلند کرده و به خدا می گوید «أرضیتَ یارب؟ الحمدلله» خدایا راضی شدی؟ خدایا شکر، خدایا شکر. آنچه در کربلا از زبان زینب کبری شنیده و آموخته ایم را در این تصویر می بینیم و جهان، اینگونه روضه های شنیدنی کربلا را می بینند. می بینند که دخترکی از زیر آوار نجات می یابد و در همان چند دقیقه ای که صورتش پیدا می شود و در آن درد و اضطراب، درحال شکر و شهادتین است. کودکانی، که از ترس، شوکه شده و زبانشان بند آمده و چشمشان باز مانده است و آرام نمی شوند. پسرکی که نبودن داروی بیهوشی، او را مجبور کرده در هنگام عمل، قرآن بخواند و به خدا پناهنده شود.
مادری نحیف، کودک بی جانش را در آغوش کشیده و کنار تختی ایستاده که دختر 7-8 ساله اش روی آن دراز کشیده است. پزشکان از نجات او ناامید شده و در مقابل دیدگان این مادر، روی تنش، نامش را می نویسند که پیکرش در میان کودکان دیگر گم نشود. مادر داغدار، کودکِ در آغوشش را کنار دخترکش می خواباند. مثل زمانی که آنها را کنار هم می خواباند تا شاید برایشان غصه بگوید، یا لالایی مادرانه و عربی یا به زبان کودکانه با آنها سخن بگوید. پتویی برآنها می کشید تا سرما آزارشان ندهد. دستی به سر و صورتشان می کشید و محبتی ... ولی اکنون که هر دو سرد و بی جان روی تخت افتاده اند. نه لالایی می خواهند و نه آب. نه گرسنگی می شناسند و نه مادرشان را از ترس، چنگ می زنند ... با بی تابی، گاهی دست در موی پریشان این می کشد و گاهی آن یکی که پیراهنش بالا رفته را نوازش می کند. نمی داند برای کدامشان بگرید و شاید نمی داند با خاطرات آنها چه کند؟ با صدای آنها که در ذهن دارد؟ و با جای خالی آنها؟
از حال و روز گفتم و ندانستم حال و روز پدر و مادری که شبها نام فرزندانشان را روی دست آنها می نویسند بدتر است یا حال و روز آن فرزندان، وقتی پدران و مادران خود را می بینند که موقع نوشتن، بغض می کنند و اشک می ریزند و غصه می خورند. ظاهر داستان یکی است. آنها این کار را می کنند تا درصورت بمباران، جنازه هاشان شناسایی شود ولی واقعیت اینست که آنها به احتمال شهادت می خوابند و آمریکا و اسرائیل، امید به زندگی را تا این حد در این مردم پایین آورده که به جای چند سال به چند ساعت دیگر هم امید ندارند. چهل و چند روز از 7 اکتبر امسال می گذرد ولی در این مدت ما به اندازه 75 هفتِ اکتبر، آگاه تر شده ایم. خدا ما را ببخشاید که نمی دانستیم مردم فلسطین چگونه در این 75 سال، 7 اکتبرها را گذرانده اند.
ما شنیده بودیم علی اصغر کربلا مثل ماهی تلظی کرد ولی ندیده بودیم چگونه نوزاد هم تلظی می کند و هم در هوای آزاد، برای جرعه ای از اکسیژن، دست و پا می زند و خفه می شود. شنیده بودیم سیدالشهداء پریشان بود و نمی دانست پیکر بی جان اصغر را به خیمه ببرد یا در میدان بماند و ... و اکنون هزاران پدر و مادر پریشان و مضطرب را می بینیم که نمی دانند با جنازه کودکشان که مثل گنجشک سربریده و خونی است، چه کنند. کودکی گم شده در بیابان کربلا، کودکان زخمی، گرسنه و تشنه و ترسان، دخترکی در خرابه شام و ... تمام اینها روضه های به تصویر آمده ای است که کودکان غزه بهتر از ما آنرا فهمیده اند. همین کودکان، در صبر و مقاومت و توکل معلم شدند و آنچه دیگران می شنوند را می بینند. مثل آنچه مردم مظلوم سوسنگرد و گیلانغرب و کرمانشاه و حلبچه و زرده و سردشت دیدند.
کودکان غزه می بینند آنچه از آسمان بر سرشان می ریزد، زرباران و برف کریسمس و صدای فشفشه مثل کارتون ها نیست، بمب های فسفری است که اسرائیل با 14و نیم میلیارد دلار آمریکا و دو میلیون دلار والت دیزنی و حمایت آلمان و فرانسه و انگلیس و اردوغان خریده تا روی سرشان بریزد و استخوان نازکشان را با حرارت 800 درجه ... . پناه کودکان و مظلومین و مستضعفین به خداست و جنایات صهیون و آمریکا وجنایتکاران در غزه، بسیار شبیه روزهای پیش از عذاب است. عذابی سخت و دردناک و خشن و خوارکننده ای که فرمود: فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُون.
به كسانى كه ايمان آورده اند بگو تا از كسانى كه به روزهاى پيروزىِ خدا اميد ندارند درگذرند، تا خدا هر گروهى را برای آنچه مرتكب مى شده اند به مجازات رساند. (جاثیه، آیه14)
در روایات ما به روزهای خاصی روز بزرگ گفتهاند. مثل روز ظهور امام عصر که خدا در رساندن روزشان، تسریع و تسهیل نماید. یا روز مرگ، که روزی اسرارآمیز و حتمی و بزرگ و شگفت و رمزآلود برای هر کسی است. و روز قیامت و حسابرسی که در آن همه انسانها حاضر و به اعمالشان به عدالت رسیدگی خواهد شد. این سه روز بزرگ، ایامالله هستند و در کنار اینها روزهای دیگری که در عظمت و شکوه، تعیینکننده هستند هم روز خدا نامیده شدهاند. روز پیروزیهای بزرگی که شاید تا پیش از آن برای بسیاری باورکردنی نبوده است. پیروزی سپاه طالوت با رشادت و رزم داوود بر سپاه جالوت را چه کسی غیر از مؤمنین باور میکرد؟ عبور موسویان از نیل را حتی اطرافیان موسای کلیم هم نمیپذیرفتند.
پیروزی در روز خندق و فتح مکه و غلبه مسلمانان بر مشرکین و...، پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 57 بر حکومت پهلوی را حتی موسفیدکردههای سیاست هم باور نمیکردند. ریشه پادشاهی ایران پوسیده بود ولی به تمام معنا مورد حمایت ابرقدرتها و دشمنان اسلام و ایران بود و در اصل حکومتی بود که 60 سال پیش با نقشه انگلیس روی کار آمده بود. تسخیر لانه جاسوسی و بازداشت عوامل جاسوسی آن در 13 آبان 58 را چه کسی باور میکرد و جرأت اقدامش را داشت؟ کشوری تازه انقلاب کرده و در شرایط بسیار سخت ویرانی پساپهلوی و اقتصاد به یغما رفته توسط آنها، با ساختارهای از بین رفته و بحرانهای مصنوعی با عوامل خارجی و... کسی غیر از امام خمینی باور میکرد آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند؟
روز 9 دی سال 88 هم از همین سنخ است و روز حمله به پایگاه شیطانی عینالاسد هم همین گونه بود. امثال این روزهای بزرگ و مهم را بارها در تاریخ معاصر و با چشمان خودمان دیدهایم که دشمنانمان بسیار و مشکلاتمان زیاد و امکاناتمان کم و چشممان به آسمان و دستمان در دست خدا و قدرتمان افزون و عقلمان پربرکت و ایمانمان باشکوه و دلهامان پر امید و قلبهایمان مهربان باهم بود و اشکهایی از شوق که در چشمانمان حلقه میزد. یادمان نرفته روزهای سختی که ما و گذشتگانمان پشت سر گذاشتیم و امروز به جای دغدغه عزت، آزادی، استقلال، قدرت، امنیت، سلامت و... که دیروز داشتیم، از نانو تا فضا و اقیانوسهای جهان را تسخیر کرده و ابرقدرت منطقه و قدرت دنیاییم. هیچ مناقشهای در منطقه بدون ایران بسامان نمیشود. بگذریم از زورِ دروغ رسانهها برای دغدغهسازی از قیمت مرغ و تخم مرغ و پژو و پراید.
گرگ اسرائیل، کودکان غزه را میدرد و زنان را زیر آوارها له میکند و مردم فرانسه را ساس، میخورد و آمریکا به رغم مخالفتها و فقیرانش، مصوب میکند که 14و نیم میلیارد دلار به اسرائیل بدهند و در انگلیس، مثل فرانسه و آمریکا و اسپانیا و... صدها هزار نفر علیه سیاستهای حمایتی از اسرائیل به خیابان میآیند و آزادگان جهان به خروش و جوشش آمده و... و رسانههای ضدانقلاب، پس از یک سال هنوز برای یک تکه روسری زنهای ایران، خود را پاره پاره میکنند و تمام همتشان بر ترویج بیحیایی و بیعفتی است و با دوز و کلک و دروغ و حرافی و کپشن و کلیپ، در خیابان و بیمارستان دنبال دختر و زن سکتهای میگردند که به گردن نظام بیندازند. این قدر دنیای اینها کوچک و خودشان حقیر و دستپرورده و کودک و احمقاند.
رئیسجمهور ما در بحبوحه اغتشاشات سال گذشته به کردستان رفت و آب بُرد و امسال هم در سالگرد همان ناآرامیها برایشان راهآهن و فرودگاه برد و در میان انبوه مردم از ماشین پیاده شد و در خیابان شانه به شانه مردم رفت و... و هنوز رسانههای ضدانقلاب از ناآرامی ایران و کردستان و میل کردها به تجزیه میگویند. تا به این اندازه ضدانقلاب ما از زمان و واقعیت و حقیقت و عقل و انصاف، عقب هستند. همین رسانهها هستند که از همان ابتدا چشمشان را بر حقیقت بسته و مثل مورچههای کارگر، فقط به مأموریتی که به آنها سپرده شده بود فکر میکردند. «بحرانهای پیدرپی» علیه انقلاب اسلامی که در اجلاس گوادلوپ مطرح شد، یک پایهاش رسانهها بودند که وظیفه دروغپراکنی، شایعهسازی، ترساندن مردم، پنهان کردن اخبار خوب و ضریب دادن به اخبار بد را برعهده گرفتند، مثل وقایع مهم در 13 آبانها.
اولین مناسبت 13 آبان در سال 43 رقم خورد که اصلش، مرتبط با آمریکا و تصویب لایحه کاپیتولاسیون به نفع آمریکاییها بود و اعتراض شدید و تبیین عمیق امام را به دنبال داشت و ایشان تصویبکنندگان و اجراکنندگانش را خائن به اسلام و کشور دانستند. رژیم وابسته پهلوی، در پی این سخنرانی ایشان را از مردمش جدا و به ترکیه تبعید کرد. این تبعید نهتنها اعتراض مردم را فروکش نکرد که مقدمهای برای انقلاب اسلامی شد. مناسبت بعدی 13 آبان، شهادت چندین جوان دانشجو و دانشآموز تهرانی در جریان تظاهرات علیه رژیم در سال 57 بود. سومین مناسبت مهم 13 آبان که توسط امام خمینی به انقلاب دوم نامگذاری شد، تسخیر لانه جاسوسی آمریکا و بازداشت جاسوسهای مستقر در آنجا توسط دانشجویان پیرو خط امام در سال 58 بود.
اهمیت این روز بزرگ و حماسی در این است که برای اولین بار مردم توانستند آمریکا را به خاطر ظلم و ستم بیکرانی که به مردم و کشور ایران کرده بود، به چالش جدی بکشند. تسخیر لانه جاسوسی اتفاق بسیار مهمی است که توانست در ایران یک دولت را به استعفا بکشاند و در آمریکا یک رئیسجمهور را تکدورهای کند. دولت موقت مهندس بازرگان استعفا کرد و کارتر نتوانست به کاخ سفید بازگردد و این برای آمریکا سخت بود که حرف، حرف امام شود چرا که پیش از این امام گفته بود «کارتر باید برود» و رفت. نکته دیگر این بود که سفارت آمریکا در تهران یکی از بزرگترین سفارتهای این کشور در جهان بود و تا پیش از این دوهزار کارمند داشت و گرچه از قبل بسیاری از نیروهایش رفته بودند ولی پرستیژ بینالمللی آمریکا که در آن زمان بهواقع ابرقدرت بود ویران شده بود.
دلیل اهمیت دیگر انقلاب دوم، به دست آمدن اسناد جاسوسی مثل شنود تلفنها، مدارک جعلی و... و اسامی رابطین و عاملین و وابستگان و حقوقبگیران و جاسوسان آمریکا بود. اگرچه ایران دوران پهلوی در ذلت و وابستگی غلتیده بود و به عنوان نمونه دیگر، حقوق ارتش شاهنشاهی 15 میلیارد و حقوق بیش از 30 هزار مستشار آمریکایی 17 میلیارد تومان بود. غیر از اینها بسیاری بودند که حتی در زمان شاه، با جاسوسی امرار معاش میکردند و در زمان انقلاب اسلامی به تمام معنا وطن فروختند. اسنادی که بسیاری از آنها از کاغذخردکنها بهدست آمد و اکنون در یازده جلد کتاب چاپ و منتشر شده را میتوان یکی از دستاوردهای مهم فتح لانه جاسوسی دانست. از مهمترین دستاوردهای دیگر این فتح بزرگ، احساس عزتی بود که مردم مظلوم ایران به دست آوردند.
آمریکایی که ستمکاری علیه ایران را از حدود دهه بیست شروع کرد و در کودتای 28 مرداد 32 و اسقاط دولت دکتر مصدق با کمک انگلیس و محمدرضای پهلوی آن را آشکار نمود و از آن پس از هیچ خباثت و جنایتی علیه ایران کوتاهی نکرده بود، با تسخیر لانه جاسوسی، چنان سیلی از جوانان ایران خورد که شاید مثل طوفان الاقصای امروز بود و مردم ایران عزت خود را با فتح لانه جاسوسی ترمیم کردند و لذت آزادی و آزادگی بدون حضور پادشاهان وابسته و ستمگر را برای اولین بار میچشیدند. انقلاب دوم، شروع پیروزیهای بعدی بود و ای کاش دولت وقت و موقت میتوانست از این گنج عزت و قدرت تولید شده، استفاده کند. و ای کاش از همان ابتدا فهمیده میشد که قدرتمند شدن، بازدارندگی میآورد و ضعیف بودن، طمعکاران را به تجاوز تحریک میکند.
راهپیمایی امسال 13 آبان، معنای دیگری دارد و حس و حال پیروزی به همراهش است. به فضل خدا دوران پیروزی همانگونه که برای ایران بهوجود آمد، برای همه مستضعفین و محرومین هم ایجاد خواهد شد و یومالله آزادی مسجدالاقصی هم به مجموعه جشنهای مستضعفین افزوده خواهد شد. بعون الله و فضله.
سرمقاله روزنامه کیهان مورخ 13 آبان 1402
قرآن کلام خداست و در آن کلیات شیوه زندگی انسانی آموزش داده شده و تفسیر آن را به صاحبان علم و عصمت که اهل بیت باشند واگذار کرده است. سلام خدا و خوبان و ارادت ما به ایشان که هرچه از معارف و علم و عزت داریم از سفره آنان لقمه گرفتهایم. در قرآن، موضوعات اعتقادی و اخلاق و احکام، با نقل تاریخ و داستانهای درس و عبرتآموز گذشتگان، وضع قوانین و حقایق خلقت و نیز دستور و توصیه آمده است. این مجموعه منسجم، درهم تنیده و نظاممند، گویای خالقی حکیم است که بدون تناقض و نقص و زیادهگویی، حیات طیبه را مهندسی و مطرح کرده است.
یکی از آن داستانهای پر از حکمت و درس و تا ابد رهگشای قرآن، داستان بنی اسرائیل است که با بیان قواعد و مفاصل تاریخی آن بیان شده و ما میتوانیم منظور آنها را به کمک معارف اهلبیت، از علماء راستین دریافت کرده و به طرح کامل آنها پی ببریم. تفکر بنی اسرائیل که به صهیونی معروف است، تفکر متکبر، خود برتربین، زیادهخواه، حسود، بیرحم، حقهباز، لجباز، ناشکر، کینهتوز، رباخوار، تحریفگر، دروغگو و سمج است که از زمان قابیل قابل رهگیری است و در قوم یهود که به بنی اسرائیل معروف شدند، به حد اعلای خود میرسد و تا امروز به صورت افراطی و بیحساب، توسعه یافته است.
نکته اول اینکه بیشک، بخشی از جامعه یهودیان، اولین قربانیان تفکر صهیونیاند و اکنون هم بسیاری از آنان از مخالفان سرسخت صهیونیستها هستند مثل یهودیان هموطن ما که هزاران سال است در کنار سایر ادیان، با هم زندگی میکنیم و همین آرامش در کنار هم برای دشمنان تحمل ناشدنی است. نکته دوم این است که بیان صفات بنی اسرائیل برای ایجاد شناخت ما درباره اندیشه صهیونی است که به خاطر همان صفات زشتی که گفته شد، از اوج عزت و مورد توجه خدا بودن، به جایی رسیدند که مورد نفرین انبیاء زمان خود و عذاب خدا قرار گرفته و مهر ذلت و مسکنت و دربه دری به پیشانی آنها خورد. عبرتآموزی این است که به شدّت از آن صفات مذموم و مشؤوم پرهیز کرده و یک پایش همیشگی اعتقادی، اخلاقی و رفتاری داشته باشیم.
جمعیت اندک فرزندان و خاندان حضرت یعقوب که با دعوت حضرت یوسف به مصر رفته بودند به فاصله چندین نسل و تا حضرت موسی- سلام خدا و خوبان نثار این پیامبران مظلوم- هزاران برابر شدند و در این مدت شاید حدود دویست سال و شاید بهخاطر همان خلقیات ویژهای که گفته شد، هرگز نه آنها و نه مصریها آنها را عضو جامعه مصر ندانستند و نامشان از «بنی اسرائیلیان» به «مصریها» تغییر نکرد. این در حالی است که هر مهاجری را پس از یکی دو نسل به عنوان شهروند یک کشور میدانند ولی در این مورد خاص، هرگز چسبندگی و پیوستگی به وجود نیامد. این نکته مهم و قابل مطالعهای است.
پس از خواب فرعون، فرعونیان، برای به دست آوردن و کشتن موسایی که نمیشناختند، هزاران نوزاد پسر را کشتند و نمیفهمیدند که اگر خدا بخواهد موسی در دامن همین فرعون خونخوار نهاده و بزرگ خواهد شد. قتلعام عظیم، عجیب و بیرحمانه نوزادان، اولین کمین فرعون در برابر خواست خدا بود که شکست خورد. بعدها هم کشتن پسران و مردان بنیاسرائیل با کارهای طاقتفرسا و زنده نگه داشتن زنان آنان برای کنیزی مهمترین شکل تحقیر بنی اسرائیل و مقابله با خواست خدا بود که آن هم به نتیجه نرسید و عکس شد. بنیاسرائیل به ستوه آمده که به زندگی طبقاتی و طبقه پَست خود خو کرده بودند، آنچنان از عمق دل، نجات خود و ظهور منجی بنی اسرائیل که مژدهاش را از پیامبران گذشته شنیده بودند را از خدا خواستند که در ظهور موسی تعجیل کرد.
حضرت موسی از همان ابتدا روحیه خودباوری، اعتماد به نفس و کرامت انسانی را به آنها تمرین داد و کم کم به زندگی انسانی و طبیعی رهنمون کرد و با معجزات متعدد و متنوع چراغ امید در دلهاشان افروخت. با تشکیل سازمان و تشکیلات پنهانی، شیوه مبارزه آرام با فرعون را به آنها آموزش داد. او به تمام معنا مُنجی و مُحیی بنیاسرائیل شد و از آن قوم ذلیل و توسریخور، انسانهایی رازدار و کتوم ساخت که توانستند در یک شب و پنهان از لشکر فرعون و لشکر هامان، بنی اسرائیلی که اکنون دهها هزار نفر شده بودند را حرکت دهند و به دریای نیل برسانند و این هرگز ساده نیست. بیشک رازداری و پای کار بودن منحصر به فرد بنیاسرائیل، پس از حضور موسای کلیم، از مهمترین دلایل این پیروزی بود.
پیش از این پیروزی، بیش از ده معجزه دیده بودند و با این وجود با تمدید ده روزه مأموریت حضرت موسی، از خداپرستی به گوسالهپرستی روی آوردند. تمرد آنها به اینجا ختم نشد و این قومی که زمانی برای آزرده نشدن از گرمای آفتاب، ابر بر سر آنان حرکت میکرد و غذا و شربت آسمانی برایشان میآمد، تاکنون سرگردانند و منفور. و این نتیجه آن خصوصیات زشت و عادات ناپسندی بود که از آن افراط در«خودبدبختبینی» به تفریط «خودبرتربینی» و توهم « ما پسران خدا و قوم برگزیدهایم» رسیده بودند و از آنها موجوداتی کلافهکننده برای مؤمن و کافر ساخته و هیچ قومی حاضر به همزیستی با آنها نشد و نیست. حیلهگری افراطی و موذی و لجوج بودنشان به گونهای بود که حتی پیغمبری که رحمهًْللعالمین است هم از آنان به ستوه آمد و فرمود: «هیچ قومی مثل یهود مرا نیازرد».
این قوم از همه جا رانده و درمانده که هرگز تلاشی برای اصلاحِ اساسی خود نکرد، پس از هجرت از مصر، جادوگری و جنگیری که از مصریان آموخته بودند را هم به خصوصیات زشتشان افزودند و با وجود ارسال صدها پیامبر و مصلح دلسوزی که فقط مأمور به تعادل رساندن این قوم شده بودند، حاضر به فرمانبرداری نشدند و به مرور اخلاق فراعنه را گرفتند و این شدند که اکنون میبینیم. نه اروپای بعد از جنگ جهانی و نه آمریکای مهد لیبرالیسم و نه شرق کمونیسم و نه جامعه اسلامی هیچ کدام حاضر به همسایگی با آنها نیستند و این، شاید مهمترین دلیل کوچاندنشان از سراسر جهان به ویژه اروپا، توسط آلمان نازی و انگلیس خبیث و آمریکای شیطان بزرگ، به سرزمین فلسطین است و اکنون، هرکاری که فرعون با بنیاسرائیل کرد را بر سر فلسطینیان میآورند.
بعید نیست عملیات طوفانالاقصای 15مهر، بینظیرترین شکست نظامی و اطلاعاتی اسرائیلیان، پس از جنگ خیبر باشد. این عملیات در طراحی و اقدام هوشمندانه، چنان سیلی محکمی بود که آنها را گیج و دیوانه کرده است. طراحی در شرایط محاصره کامل و تمرکز دهها ماهواره آمریکایی بر تحرکات غزه، وجود ده هزار جاسوس، دیوارهای بتنی تا اعماق خاک و مجهز به سنسور، میدان مین و سیم خاردار و فنس و چاههای تجهیز شده به سنسور و... کار بسیار منحصر به فرد و بزرگی است که هرگز جبران آبرو و اعتبار و اعتماد به نفسِ از دست رفته با آن برای اسرائیل ممکن نیست. نوآوری در اجرا و سرعت عمل و زمان اجرای آن نیز از دیگر شگفتیهاست. اینکه فرمانده و نیرو و تجهیزات آمریکایی در عملیاتهای غزه با زنان و کودکان میجنگند و آمریکا را مستقیم به میدان آوردهاند، حاکی از فروپاشی زودهنگام اسرائیل است که قابل کتمان نیست.
منطق جنگ این است که نیروهای نظامی با هم بجنگند و اگر یک طرف، انتقام شکست را به جای سربازان از غیرنظامیان بگیرد، هیچ پیامی جز درماندگی و عجز و صدالبته نامردی ندارد. وحشیگری تاریخی اسرائیل و آمریکا و حمله به زنان و کودکان بیگناه، نشان از سختی تحقیر تاریخی جبهه شیطان دارد. امروزه میتوان بیش از آنچه که تاریخ در مورد سفاکی و سلاخی و بیرحمی ستمگران گفته را در جنایات صهیون و آمریکا دید. قطع آب و غذا و دارو در سرمای پاییزی بر زنان و کودکان بیخانه و خانواده، چه پیامی جز شکست و استیصال دارد؟ آنکه اعتماد به نفس و زور دارد در میدان با مردان میجنگد نه در کوچه و خیابان و خانه با زنان و کودکان. مارهای ضحاک اگر مغز جوان میخوردند، صد شرف داشتند به صهیون و آمریکایی که خون کودک مینوشند و گوشتشان را کباب میکنند. نفرین بر این بیغیرتی.
فهمیدن اینکه این جنایات را صهیونها میکنند برای کسانی که تاریخ میدانند، سخت نیست. اینها برادر خود، یوسف را هم به قصد کُشت زدند و برای مُردن به چاه انداختند و 35 سال به پدرشان که پیغمبر بود و علم غیب داشت دروغ گفتند، حالا توقع دارید ننگ جنایت بیمارستان المعمدانی را انکار نکنند؟ میتوان شامورتی شبکههای ماهوارهای بهائی برای شستن دهان نجس اسرائیل و آمریکا را باور کرد؟ سؤال مسخره «چه کسی جنگ را شروع کرد؟» در مورد دزدی که در خانه آمده، عقلانی است که رسانههاشان میگویند؟ جنایت این رسانههای دروغگو و بیحیا کمتر از صهیون و آمریکا نیست. همانگونه که سازمان ملل و نهادهای حقوق بشری و... و ساکتین مقصرند و آنهایی که برای زندگی و آزادی زن، اشک تمساح میریختند و اکنون همگی دچار خفگی و کوری اختیاری شدهاند. خاک بر شما و اعمالتان، که خیلی کذابید و بیشرم.
اینکه رسانههای استکباری برای جبران بیآبرویی و درز دهان باز کرده اسرائیل، حماس را همان داعش میدانند هم از گیجی سیلی است و نمیفهمند که سربالا تُف میکنند. میخواهند جنایتکار را معرفی کنند ولی داعشی که آمریکا زاییده و شیر گاو نوشیده و انگلیس و فرانسه آن را بزرگ کرده و توسط اسرائیل آموزش داده شده و توسط جبهه مقاومت و به رهبری ایران به درک واصل شده را ناسزا میگویند که واقعاً لعنت ابدی بر داعش و داعشیان و سازندگان و حامیانش باد. این هذیانگویی شما، تقاص خون کودکان مظلوم و فریاد مادران و آه پدران مظلومی است که دامنتان را گرفته و هنوز ابتدای ماجراست. محاکمه شما و شیطان، مانده و «طوفانالاقصی» در برابر خشم مقدسی که دودمانتان را به باد خواهد داد و تنها راه مرگ اختیاری را پیش پایتان میگذارد، تنها نسیم قبل از توفان بود که هوش و کلاه از سرتان ربود. انتقام کودکان ترسیده و تشنه و گرسنه غزه را هم بدهکارید.
سرمقاله روزنامه کیهان مورخ 4 آبان 402
مطالبی که در ادامه خواهد آمد متفاوت از مطالب قبلی است. نه درخواست تفکری و نه القاء موضع و نه اثبات موضوعی دارد. روی سخنش نه با عالمان است نه با عامیان. نه توقعی در آن نهفته و نه تمنای توجهی میکند. برای دانستن آن نه نیازی به پیش نیاز است و نه نگاهی به اندیشهها. راستش را بخواهید نیازش به دانستن هم نیست چون مطلب جدیدی برای گفتن ندارد. از هم اکنون هم میدانم که برای برخی خستهکننده است. نه چیزی به دانش میافزاید و نه داعیه علمی دارد. تو گویی دلی لرزیده و قلمی لغزانده و نامهای نوشته شده به کودکانی که با دیدن همبازیهای به خون نشسته و قطعه قطعه شده، رمقی برای زندگی ندارند. یا نامهای است برای کودکان به کفن پیچیده شده که دیگر هیچ آرزویی ندارند و تمام بهره آنها از این دنیا، عمر کوتاه هفت روز و شش ماه و یک سال و دوسال و سه سال و چهار سالی بود که عطایش را به لقایش بخشیدند و برای کسانی گذاشتند که خود را پسران خدا میخوانند و نمیدانند که فرزند شیطاناند.
این نامه را کودکان غزه فقط بخوانند.
چند روز پیش، کوچههای شهرشان با خانههای متراکم و تودرتو و شلوغ و پر ازدحام، پر بود از همهمه و قیل و قال کودکانی که گرچه وارثان سرزمین پیغمبران و ساکنان اصلی سرزمین کهن فلسطیناند ولی از تمام این افتخارات، شادی و نشاط کودکانهای سهم آنها بود؛ که گذشت. از خوشیهای روز جهانی کودک، تنها تبریک مهربانانهای بود که شاید با شیرینی خانگی از مادرش میشنیدند و میگرفتند و دست مهربان و خسته پدر که بر سرشان کشیده میشد. از دنیای بزرگی که بزرگترها میگویند که ملک پدریشان بوده، چند مترش برای اینهاست که هزاران سال در آن ساکناند. بیشترش برای انگلیسیها و آلمانیها و شورویها و اتریشیها و فرانسویها و... و آمریکاییهایی شده که نه رنگ پوست یکسانی دارند و نه رنگ چشم یکجور و نه زبان واحد و نه گذشته مشترک و... ولی میگویند اسرائیلیاند و تنها اشتراکشان به غیر از صهیون بودن، خشن بودن و نامرد بودن و بیادب بودن است. آنها نمیدانند نام اینجا فلسطین بوده و هست؟
همان بچههای شلوغ و ژولیده و گاهیتر و تمیز، در قلب عالم زندگی میکردند و گویی دنیا مال آنها بود و قلب کوچکشان به همان خانههای متراکم چند ده متری خوش بود. پدری و مادری داشتند، برادران و خواهرانی و بسیاری از همسن و سالهاشان که با هم کودکی را در کوچه پس کوچههای تنگ غزه میگذراندند و بزرگتر شده و اکنون دو هفته است که.... اگرچه بچههای یمن و سوریه هم چند سالی است طعم ترس را چشیده و مثل کودکان دهه شصت ایران و دهه هفتاد بوسنی و دهه هشتاد عراق و افغانستان و دهه نود سوریه و میانمار و... ولی کودکی در فلسطین، چیز دیگری است. کودکی آنها از همان بچگی با تمام دنیا متفاوت بوده و هست. از صدای بمب میترسند و تلقین میکنند که نوعی بازی است. مثل بازی محمدطه اقدامی در میدان رژه اهواز یا آرتین در صحن شاهچراغ یا....
بچهها در غزه زود بزرگ میشوند. زود مرد و زن میشوند و زود کشته میشوند. مرگ، برای آنها نوعی بازی است. اصلاً به جای اسباب بازی، مرگ بازی میکنند. دردش کمتر از زخمی شدن است و بهتر از زندگی کردن بدون مهر پدر و ناز مادر و بازی با همبازیها. معمولاً یکدفعه است و متوجه نمیشوند چه شد ولی به سرعت از آغوش فرشتهها به آغوش خدا میروند. آنها که میمانند میفهمند چه شده و غصه رهاشان نمیکند و تا ابد از درد به خود میپیچند. آنها میدانند که فسفر سفید، با استخوان نازک کودکان چه میکند. خیلی بد است و بیرحم. پدر و مادرها با شنیدن نامش، میمیرند و زنده میشوند. پدر و مادرند و نگران بچهها. این طبیعی است. ولی درد فسفر سفید و دمای 800 درجه، روی پوست نرم و نازک... خدا نیاورد آن روز را که اصلاً طبیعی نیست. خیلی سنگدل است خیلی. مثل شمر یا شاید حرمله یا نتانیاهو و بایدن. شاید بدتر.
دخترک و پسرکم؛ فکر کن در روز جهانی کودک، سازمان ملل و مدافعان حقوق بشر و برندگان صلح نوبل و یونیسف و سلبریتیهای مهربان و... برایتان کف و سوت میزنند و شادی میکنند و با کمی تأخیر، از آسمان بر سَرتان نقل و نبات میریزند و استخوان تو مثل نقلی که در دل کوچکت آب میشود، آب میشود و تو به یک چشم به هم زدنی به بهشت میروی ولی دنیا را با غصه ات، برای ما جهنم میکنید. اگر پدر و مادر و برادران و خواهرانت زندهاند خدا به دادشان برسد. تو فقط بخند. حتی اگر شهید شدی باز هم بخند. مگر «فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ» را نشنیدی؟ تو بخند و وظیفه تو و سایر شهداست که به ما دلداری بدهی و به زانوان ما توان برسانی. مگر نشنیدی که «يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون»؟
دخترک و پسرکم؛ تو میتوانی آرام باشی و بخندی و مژده و تسلی بدهی، ولی به خدایی که تو را به آغوش کشیده ما نمیتوانیم. فرصت پدر شدن به تو ندادند تا بدانی چه میگویم و چه میکشم. گرسنه ماندن و تشنه ماندن و ترسیدن فرزند، سخت است چه رسد به مُردنش؛ چه رسد به سوختنش. تکه تکه شدنش. غریبکُش شدنش. تو راحتی و ما ناراحت. دوست 4-5 ساله ات را دیدم که با خواهر 7-8 سالهاش به بیمارستان آمده بودند. خودشان آمده بودند. زخمی و تنها برای معالجه. دانستهاند که باید روی پای خودشان باشند. خواهرش دستش را محکم گرفته بود که مبادا همدیگر را گم کنند. تنها دار و مال دنیای همدیگرند. در آن هیاهو و بین بدنهای مجروح و خونآلود، متحیر نشسته و مبهوت رفت و آمدها بودند. ازگریه خسته بودند و شاید ناامیدانه خاطرات با پدر و مادرشان را مرور میکردند.
بیمارستان معمدانی را میدانی کجاست؟ الان نه بیمارستانی آنجاست و نه دوستان تو. شاید دوستانت هم به آسمان آمده و در کنار تو و سایر همبازیهایت باشند. اصلاً بیا و برای همه بچههای غزه و کرانه و فلسطین دعا کن. شما که در بهشتید برای بقیه کودکان و ما که در این دنیای صهیونیزه هستیم دعا کنید. زندگی با این شیاطین، جهنمی است. عنوان این نامه را قبل از شخم بیمارستان معمدانی توسط خوکهای صهیون، «به غزه قحط آب است» گذاشتم که کمی از حرارت جگر تشنه کودکان غزه را با یاد کربلا کم کنم. همان وقتی که «به خیمه قحط آب بود و همه دلها کباب بود»، ولی بعد از به آتش کشیده شدن بیمارستان معمدانی با بمبهای آمریکایی، دیگر نمیتوانم از فکر کربلا بیرون بیایم. اگر از کربلا غافل شویم، به خدای حسین قسم، میمیریم. ما هم در این دنیا با حسین، خوشیم.
در کربلا و غیر از سپاه مقتدر و مظلوم امامِ آزادگان، و غیر از قحط مردانگی و مروت و انسانیت در لشگر یزید، قحط آب بود و امنیت. نام رقیه و علی اصغر را شنیدهای؟ بیشک شنیدهای وگرنه اینگونه صبور نبودی و مثل علی اصغر، روی دست پدرت بالا نمیرفتی. بالاتر از خورشید. بالاتر از آسمان. درست، در کنار خدا. مثل علی اصغر. چه فرق میکند تو را با تیر سه شعبه از گوش تا گوش ذبح کنند یا با ترکش بمبهای یک تنی. هر دو کودک، هر دو مظلوم، هر دو تشنه، هر دو غریب و... هر دو روی دست پدری که کمر خم کرده است. دیدی عزیزکم تا از کودکی، مظلوم و تشنه و کُشته میگوییم، دل، یاد کربلا میکند. انگار دل همه انسانها غیر از شیاطین بنیامیه و بنیصهیون را با خاک کربلا قالب زدهاند. اینکه گفتند«اصلاً حسین، جنس غمش فرق میکند» شاید به خاطر غصّه اصغر یا قصّه عطش او بوده است. داغ اصغر، حرارت کربلا را سوزان کرده. مثل داستان تو و دوستانت که استخوان میسوزاند.
تو که آرام خوابیدهای در کفن و من که ناآرام توام، بگذار قصه یوسف را اینگونه برایت بگویم که «سلحشور» سینمای ایران گفت. برادران یوسف که بنی اسرائیل بودند و قصد جان یوسف کردند و او را با خیرخواهی یکی از برادران نکشتند، کارِ خود را پای گرگ انداختند. یعقوب نبی از گرگهای کنعان پرسید و آنها این جنایت را انکار کردند. یعنی گرگها هم که به وحشی بودن معروفند، این جنایت را برنتابیدند. ولی از تو چه پنهان، وقتی کودکان شهید شده و تکه تکه شده بیمارستان معمدانی را دیدم که مثل برههایی که گرگ، آنها را دریده و در چمنزار رها کرده است یاد شعر سعدی افتادم که فرمود «گرگ دهن آلوده یوسف ندریده». گرگ نمیداند نتانیاهو و بایدن و رؤسای انگلیس و فرانسه از او وحشیترند. البته گرگ، این را هم نمیداند کسان دیگری هستند که شریک آنهایند. سلبریتی لال و دلال؛ صلح نوبل روبهان؛ سران بیغیرت عاج و کاخ نشین؛ سازمانهای مردابی؛ NGOهای باتلاقی و... و سیاسیون از خدا بیخبر.
دخترک و پسرکم که سرد و بیجان سخنم را گوش میدهی و مطمئنم بهتر از آدمکهایی که نامشان را به بدی بردم، سخنم را میشنوی و میفهمی، تو را دوست دارم و دوستانت را. با غصه تو به خود میپیچم و قصه تو شب و روزم را به خود مشغول کرده است. از دوری خود شرمگینم. اگر ترس و عطش و گرسنگی تو را نچشیدهام ولی از سوزش تنت، تمام وجودم میسوزد. شرمندگی از سری که به تن میکشم، کم از درد تو نیست. کار گرگوارهها دردیدن برههاست. از فرعون گرفته تا حرمله و تا نتانیاهو. پستتر از شغال و کفتار. کثیفتر از خوک. موجوداتی که نه لقمه پاکی داشتند و نه نطفه پاک. از 15 مهر که عموهایت، آنها را پس از دهها سال، سفاکی و تجاوز و دزدی و غارت و غصب، مفتضح و انگشت نمای جهان کردند، آنها هارتر شده و از تو انتقام میگیرند. مثل وقتی که انتقام علی مرتضی را از علی اصغر گرفتند.
عزیزکم که قلبم باتوست و حرارت جگرم، رگهایم را به آتش کشیده و نفسم را سوزان کرده است، سوگند به خدای محمد و علی و حسین که سلام خدا و خوبان نثارشان، تو پیروز و سرافراز و مایه غبطه و حسرت خواهی شد و خون تو و دوستانت، دریای نیلی خواهد شد که فرعون و هامان و قارون و سامریها را یکجا غرقه میکند. ما به آمدن مهدی موعود و همیشه پیروز، که خدا ظهورش را نزدیک و نزدیکتر کرده معتقدیم و مطمئنیم که شما را دیده و او نیز غصهدار شماست. به زودی انتقامتان را خواهیم گرفت و خانه ظلم ظالمان را ویران میکنیم. و چه زود است که هیچ بچهای گرسنه و تشنه و ترسان نباشد. تا آن روز گره از مشت و ابروی خشم نمیگشاییم و میدانیم، روز عدل بر ظالم، سختتر از روز ستم بر ستمدیده است وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون.
اى پيامبر؛ كسانى كه در كفر شتاب مى ورزند، تو را غمگين نسازند... و از يهوديان هم کسانی به تو گوش مى سپارند تا تكذيبت کنند و براى گروهى ديگر كه نزد تو نيامده اند، خبرچينى کرده و كلمات را از جاى خود جابه جا مى كنند... در دنيا براى آنان رسوايى، و در آخرت عذابى بزرگ خواهد بود. پذيرا و شنواى دروغ هستند. بسيار مال حرام مى خورند... و اگر از آنان روى برتابى هرگز نمیتوانند زيانى به تو برسانند.... سوره مائده آیات 41 و42
میتوان تفسیر این آیات را در کتب فاخر المیزان و نمونه به تفصیل مطالعه کرد و دانست که غیر از عادت و آلودگی دشمنانِ اسلام- به ویژه یهودیان عنود اینگونهای که موضوع اصلی این آیاتند- به صفات زشت نفاق و تکذیب و تحریف و جاسوسی، عادت دیگر این مدعیان بیصداقت و سرکشان از آموزههای موسای کلیم که سلام خدا و خوبان نثارش، این است که «سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ»اند و با توجه به آگاهی از دروغ بودن یک خبر، باز هم برای شنیدن آن راغب و پیگیرند و غیر از این «أَكَّالُونَ لِلسُّحْت» هستند و به حرامخواری هم عادت شدید دارند. مثل حیوان جلّال و نجاستخوار. جدای از اینها «سرعت در کفر» که در آیه ابتدائی آمده با «سرعت به سوی کفر» تفاوت دارد و به این معنی است که اینها در درون كفر غوطهور، و براى رسيدن به مرحله نهايى كفر بر يكديگر سبقت مىجويند.
میتوان غیر از اینها هرکه دارای این صفات زشت بود را نیز جزء آنها محسوب و به این نکته توجه کرد که طبق این آیات، روگرداندن پیامبر اعظم از اینان، به پیامبر که سلام و صلوات خدا و خوبان و ما بر او، ضرری نمیرساند و ما نیز در این 45 ساله، تجربه کردهایم که این قاعده برای ما مؤمنین به رسول مکرم هم بوده و غیر از تجربیات بزرگی که به دست آورده و قوی شدهایم، آنان نتوانستهاند آسیب جدی به انقلاب اسلامی بزنند و آن را متوقف کرده و از تکثیر و نزدیک شدنمان به قلّهها و رسیدن صدای کرامت انسانی و آزادیخواهی جمهوری اسلامی به جهان جلوگیری کنند. ولی سخن این است که به راستی، تکلیف مؤمنین و مسلمین راستگو و درستکار، با دشمنانی که اینگونهاند چه خواهد بود؟
جنگ جهانی رسانههای استکباری که از سال گذشته و به بهانه فوت یک دختر، علیه حقیقت و عدالت و مردم ایران شروع شد، غیر از آنکه برخی معادلات مرسوم همین رسانهها را عوض کرد، نکات مهم دیگری نیز داشت که نشان از تغییر رویه جدی جهان سلطه در آرایش و مأموریت جدیتر و جدید نظامی این «رسانههای توپخانهای» است. پیش از این اگر به عنوان نمونه با تحلیل محتوا و تخمین فراوانی، آمار اخبار سیاه یا کاملاً دروغ یک رسانه ضدانقلاب را 10 درصد محاسبه کرده و بقیه را بین خاکستری و زرد و سفید تقسیم میکردند و معتقد به نظر هیتلر و گوبلز در مورد شیوه یهودیان و انگلیسیها در «باورپذیری بیشترِ دروغ بزرگ» بودند ولی از 25 شهریور پارسال، این نصاب به اعتراف خودشان به 50 درصد خبر سیاه در میان سایر اخبار و «باورپذیری دروغ پرتکرار» رسیده است.
آنها معتقدند باید با پمپاژ دروغهای پی درپی و متنوع، مقاومت مسؤولین را برای پاسخگویی کاهش داد و فرصت تحلیل منطقیِ محتوا را از مردم گرفت و با بمباران افکار و اذهان جامعه با دروغ، اعتبار و اعتماد مردم از نظام و مسؤولین را از بین برد و بیاعتمادی را رواج داد. این حربه اگرچه زمانی توسط معاویه و به ویژه در چند مورد خاصی که علیه امام حسن مجتبای عزیز که سلام خدا و خوبان نثارش، انجام شد و ترور شخص و شخصیت و شکست سپاه و در نهایت شهادت ایشان را در پی داشت، ولی گستردگی و تنوع و ابزار امروزی هرگز قابل مقایسه با هیچ دورهای نیست. امروزه رسانههای آنها از کاه، کوه میسازند و مردم را بدون آنکه متوجه شوند از روی همان کوه عبور میدهند و دروغ را چنان هنرمندانه و با غوغاسالاری و سماجت و ابزارهای مختلف رسانهای جلوه میدهند که باورپذیری، ابتدای تأثیر آن است و گاهی به اقدام مخاطبین هم منجر میشود.
تمرکز غولهای رسانهای صهیونی و وابسته به آنها یا همان رسانههای استکباری، بر«مدیریت تصویر، ماساژ خبر و شیوههای جدید جنگ روانی»، هم چندین برابر هزینه رسمی نظامی آنها هزینهبر و هم همپوشان و مکمل سیاستهای جهان سلطه است. اگر موج وحشتناک فراگیری «ساس» در فرانسه و آمار وحشتناک تجاوز و تعرض «حتی» به مردان در سوئد و ارّه کردن منتقدین در فلان کشور و ذوب کردن کودکان فلسطینی با بمبهای فسفری و زنده سوزی مسلمانان میانماری و حقّه بودن جایزه صلح نوبل اسحاق رابین و شیمون پرز و اوباما و سان سوچی و... و صدها موضوع مهم و مستند دیگر، برای جهان باورپذیر نیست به همت وارونهنمایی و«دروغ شویی» رسانهها و جنگ روانی کاملاً حرفهای آنهاست.
اگر یک هزارم موارد بالا در کشوری مثل ایران اتفاق میافتاد، رسانههاشان چنان میکردند که تیمور و تاتار و صدام نکردند. زور رسانههای غربی برای کشتهسازی دختر نوجوانی که مثل هزاران نفر دیگر درجهان، دچار افت فشار شد را ببینید که چگونه اجازه پرسیدن این سؤال را نمیدهند که طبق فیلم ساعت دار دوربینها، چگونه میشود در 4 ثانیه، به کسی تذکر دهند و او استنکاف کند و کتک بخورد و به زمین بیفتد و...؟ مگر کشتن مروه شربینی در دادگاه آلمان با 12 ضربه چاقوست یا دختری است که به ضرب گلوله پلیس کنگره آمریکا در 6 ژانویه کشته شد یا دایانا در انگلیس است یا زنان ایرانی قربانی خونهای آلوده به ایدز فرانسوی است یا شیرین ابوعاقله در فلسطین است یا صدها دخترک بومی زنده به گور شده در کاناداست یا آوین قادرزاده در اردوگاه پژاک است یا.... نمیفهمند که اینجا ایران است و زن و دخترش حرمت دارد.
اعتراض 15 بازنشسته عزیزی که بیشک باید مورد توجه جدی قرار بگیرند را هیاهو میکنند و روزها در بخشهای مختلف خبری با خبر و گزارش و کپشن و کلیپ، جلوه میدهند ولی از 360 اعتصاب بزرگ آمریکا در همین سال اخیرکه یکی از آنها اعتصاب 75 هزار نفری پرستاران است خبری نیست. کشتار 75 ساله اسرائیل از مردم مظلوم فلسطین را نمیبینند و برای بیرون کردن دزدان از خانه و کاشانه غصبی عزا گرفتهاند. بمبهای استخوان سوز فسفری و قطع کردن آب و برق و غذا و دارو را نمیبینند ولی اسیر گرفتن ظالمان و خاکی شدن زنهای اسرائیلی را جنایت بشری میدانند. جوانان فلسطینی با شجاعت و تدبیر، اسرائیل را غافلگیر و بادش را خالی و درز دروغش را بیرون انداخته و جهان، به خانه عنکبوتی اسرائیل پی برده است، چرا این پیروزی مقتدارنه جوانان فلسطینی را توسط ایران میدانند؟ چرا نمیفهمند که اگر ایران ورود میکرد، فردای 15 مهر، باید نتانیاهو با لباس راه راه، در «بدون تعارف 20و30» به سؤالات رضوانی جواب میداد.
شبکههای ماهوارهای، رسانهای کردن فساد توسط رسانههای رسمی ایران که اولین مرحله از برخورد با مفسدان است را به گونهای جلوه میدهند که انگار خودشان آن را کشف کرده و جمهوری اسلامی را گیر انداختهاند؛ و حال آنکه کشورهای صاحب همین رسانههای دروغگو، اصلیترین پناه دهنده به مفسدین و اختلاسگران و دزدهای فراریاند و حتی نیابتی به مجرمین دادگاههای ما جایزه میدهند. اگر این نادرستی، «دروغ شویی» نیست بیشک جنایت است. اگر اینها راست گفته و درست بودند، باید همه مفسدین و مجرمینی که خون مردم را مکیده و در کشور آنها لانه کردهاند را پس دهند. از اموال رضای پهلوی که خودشان دزدیدند یا ثروتی که محمدرضای پهلوی از ایران برد و 45 سال است که « شازده و شهبانو و فراریها» از آن میخورند تا خاوری و مفسدان ریز و درشت سیاسی و اقتصادی. نکته این است که شاه دزدها، فریاد آی دزد و واعدالت سر میدهد.
اگر آمریکا قاتلین آبراهام لینکلن و کندی و مالکوم ایکس و... را معرفی و ترامپ را به جای تخلفات مالیاتی و متلک به دختران و آفتابه دزدی و از این قبیل شوخیها، به خاطر حمله 6 ژانویه به کنگره و ترور سپهبد سلیمانی که باعث اخراج آمریکا از منطقه و تک دورهای شدن ترامپ و ویرانی اسرائیل و... شد، محاکمه کرد، نشاندهنده اراده فسادستیز آمریکاست وگرنه مردم جهان از این خیمه شب بازیها بسیار دیدهاند. اگر رسانههای ایران، خودشان در معرفی مفسدین پیش قدماند نشانگر برنتابیدن فساد و جدیت مبارزه با فساد است و اگر آمریکا و اروپا در مبارزه با فساد لاپوشانی میکنند به دلیل مرگ «عدالت برای همه» در آنجاست. بیماری و عوارض پوستی، نشانه مبارزه بدن سالم با میکروب و ویروس است وگرنه لاشه مُرده که هیچ واکنشی به بیماری ندارد، لانه میکروبها ویروسهاست.
دروغشویی این است که فریاد زنده باد وطن، مقدمه درخواست از دشمن برای حمله به وطن بشود. و اشک برای مردم، به افتادن روی دست و پای شیطان برای تحریم ایرانیان برسد. یا دعوت به مبارزه با حکومت توسط فراریهای ترسو. یا توصیه کم فهمانِ احمقی که جرأت یک شعار دادن در مقابل هتل هیأت ایرانی در آمریکا را نداشتند، از مردم برای تسلیم خودشان به نیروهای امنیتی تا ترسشان بریزد. سالها میگفتند «مشکل جمهوری اسلامی همین یک تار موست؟» ولی یک سال است خودشان را با تکرار بیسابقه وله و کلیپ و کپشن و... پاره پاره میکنند تا جمهوری اسلامی را وادار به برخورد با کشف حجاب کردهها بکنند و از متانت، صبر و مردم دوستی حکومت ایران، دیوانه شدهاند.
بدبختی آوارگانی که اینگونه رقاص شبانهروز شیطان و صهیونتر از اسرائیلیان شدهاند، تمدید مجوز اقامت و چنددلاری است که بابت بهائی شدن یا وطن و عقل و شرف فروشی جلوشان میاندازند. و خاک بر آنچه گرفتند و افسوس از آنچه مفت فروختند. ای کاش قبل از این خودسوزی، روی آخرین توصیهای که پس از دوشیدن شیر و شیره گرفتن به آن خودفروش گفتند اندیشه میکردند «هویت و اسمت را عوض کن»
روزنامه کیهان مورخ 22 مهر ۱۴۰۲
پس آنگاه كه وعده نخستين آن دو فرا رسد، بندگانى از خود را كه سخت نيرومندند بر شما مىگماريم، تا ميان خانه هاتان به جست وجو درآيند، و اين تهديد تحققيافتنى است. سوره إسراءآیه5
یکی از موضوعاتی که بارها در قرآن به زوایای مختلف آن پرداخته و در موردش سخن گفته شده سرگذشت بنی اسرائیل است. دلیل آن غیر از درسآموزی و عبرتاندوزی و بیان قواعد تاریخی، شباهت زیاد سرگذشت آنان با ما مسلمانهاست. با مطالعه عمیقتر تاریخ و حکایات گذشتگان و تمرکز بر آیات و داستانهایی که خدای متعال در قرآن بیان نموده، رسیدن به این نکته قطعی است که گویی وقایع تاریخی، چنان بر مبنای قواعد مشخصی، تکرار میشوند که گاهی میتوان بدون لطمه زدن به اصل داستان، نام اقوام را جابهجا نمود. مبارزه جدی جبهه کفر و تکبر و ستمکاران با جبهه مؤمنین و مستضعفین با تهدید و تحریم و توهین و ترور و جنگ و نیز بهره گرفتن آنها از جاذبههای مال و مقام و شهوت و... از ابزارهای مهم آنهاست. بنی اسرائیل، فرزندان یعقوب نبی هستند که با ایشان برای رسیدن به یوسف پیامبر از کنعان که گویا در فلسطین و شام امروز بوده به مصر رفتند و در آنجا ساکن شدند. ولی به مرور و پس از رحلت حضرات یعقوب و یوسف و گذشت سالها، غیر از آنها که مؤمن ماندند و جزو دینداران واقعی بودند، برخی از آنان، آموزههای انبیاء را فراموش کرده و گرچه پیوسته زیر ظلم و شکنجه و تحقیر و توهین فراعنه بودند و مردانشان کشته و زنانشان به اسارت میرفت و مصریان آنها را مثل خود، مصری نمیدانستند ولی غیر از بتپرستی و لجاجت و بهانهتراشی و حیله، سحر و جادوی مصریان را نیز آموختند و به داشتههای خود انباشتند و آنها که مؤمن به دین ابراهیم و یعقوب و یوسف-سلام خدا و خوبان نثارشان- نبودند به عناصر خاص غیرقابل تحملی تبدیل شدند که هم با فرعون نمیساختند و هم با پیامبران دوران خود.
پس از ظهور موسای کلیم که سلام خدا بر او، و ابلاغ رسالتش، غیر از مؤمنین به پیامبران گذشته که به موسی مؤمن شدند، برخی از بنی اسرائیل که ایمان ظاهری آورده بودند، به راحتی خداپرستی و معجزات متعددی که دیده و نعماتی که یافته بودند را رها کردند و گوسالهپرست شدند. با دیدن بتپرستان، از موسی خواستند که خدایی مثل بت آنها برایشان بسازد. از جنگ سر باز میزدند و به پیامبرشان میگفتند: با خدایت برو و با کافران بجنگ، ما اینجا میمانیم تا خبر پیروزیتان بشنویم و به شما ملحق شویم. از این قبیل داستانها که نشانگر خوی مهدکودکی آنهاست بسیار است و بارها در کنار این داستانها، توصیه و امر خدا به آنها آمده که نعمتها را به یاد آرید و شکرگذار باشید؛ که نبودند. اگرچه خصوصیات خوبی هم در خوبهای آنها بود که در اینجا مجال گفتن نیست و منظور از یهود، فرقه منحرف از تعالیم انبیاء بنی اسرائیل- سلام خدا بر آنها- میباشد که بعدها به «صهیونیست» معروف شده و پیامبرانشان را هم به ستوه آورده بودند.
صهیونها وقتی با موسی از مصر، خارج شده و منتشر شدند، همین روحیات را به همراه داشتند و بین خود گسترش دادند. از دیگر خصوصیاتشان، درونگرایی و افراط در کتمان و کارهای اقتصادی زیرزمینی بود و به معاملات ربوی و تحریف تاریخ و دین و سخن بزرگان خو کرده بودند و از پنهانکاری تشکیلاتی و استفاده از رموز و نمادسازی لذت میبردند و به زرنگی و حقه بازی عادت داشتند. و تعالیم موسی که به آنها عزت داد و زنانشان را از کلفَتی و مردانشان را از مرگ رهانید و به آنها اعتماد به نفس داد تا بلند شوند و سایر پیامبران بر آنها اثری قابل توجه نداشت و همچنان همان بودند که از قبل بودند و خود را پسر خدا میدانستند و غیر یهودیان را آدم حساب نمیکردند و به این دلایل غیر از خودشان کسی رغبتی برای مراوده با آنان نداشت.
اینکه هیتلر آنها را از آلمان اخراج کرد، اگرچه اکنون و بعد از هیتلر، مورد ملامت اروپاییان است ولی در اصل، کارِ دلخواه آنها و آمریکا و آرزوی دیرینه آنها را محقق کرد. همه با مهاجرت و در اصل اخراج یهودیان از کشورهاشان موافق بودند و توافق کردند که کشوری به نام اسرائیل، مثل خنجری در پهلوی بلاد اسلامی و در سرزمین مظلوم فلسطین تشکیل شود. با این کار، آسیا و اروپا و آمریکا از خُلق و خوی کلافهکننده آنها راحت میشوند و جای پایی در سرزمین کهن و انبیائی غرب آسیا با منابع سرشار خدادادی باز میکنند. حاضر شدند برای این کار، افسانه هولوکاست را به عنوان خط قرمز بپذیرند و به آنها باج و بودجههای ثابت سالانه و حتی سود پول و جریمه اموال به جا مانده یهودیان اخراج شده را بپردازند و مجال اقتصادی و چهره شدن بدهند و... و فقط بروند. دور از ذهن نیست که آتشافروزی جنگ جهانی اول و دوم و فروپاشی عثمانی نیز برای پرت کردن حواس جهان از این کوچ بزرگ و تغییر عمیق باشد همانگونه که انگلیس، نصف جمعیت ایران را با قحطی ساختگی کُشت تا بتواند دیکتاتور بیسوادی مثل رضا پهلوی را بیاورد و ساختارهای اجتماعی و فرهنگی ایران را تغییر دهد و در مسیر دلخواه پادشاهی بریتانیا قرار دهد و انقلاب اسلامی، این خواب را پریشان کرد و نقشه را به هم زد. اکنون سه سؤال مهم و منطقی در مورد اساس موجودیت اسرائیل که گفته میشود هولوکاست است، این است که اگر هولوکاست، صحت دارد چرا اجازه تحقیق در مورد آن را به دانشمندان و رسانههای جهان، نمیدهند؟ و چرا هرکس که غیر از آنچه آنها میخواهند بگوید، تنبیه و تبعید و مجازات میشود؟ و اگر آلمان این جنایت را کرده چرا فلسطین و مسلمانان باید هزینه آن را بدهند؟
این اخراجیهای چندملیتی یهودی که خود، اولین قربانی دروغ صهیونیسم هستند، در اصل در غصب خانه و مزرعه و سرزمین فلسطینیان شرکت کردند و برای ماندن و مقابله با صاحبان اصلی این سرزمین، اسلحه برداشتند و سرباز اسرائیل شدند و با یهودیان ساکن فلسطین که در کنار مسلمانان و مسیحیان زندگی مسالمتآمیز و برادرانه داشتند متفاوتند. اینها فرهنگ و زبان متفاوت داشتند و همدیگر را نمیشناختند و به این دلیل، بین اشکنازی و آفریقایی و خودشان تفاوت و طبقه قایل شدند، سرزمینی که مردمش را از شوروی و نیویورک و لندن و پاریس و برلین و... جمع کرد و با سنجاق به هم وصل کرد تا ملت شوند. مثل سربازخانهای که هر سربازش از شهری با فرهنگ خاص خود آمده باشد تا عملیات مشترکی انجام دهند.
مرحوم «سیف الله داد» در فیلم ماندگار«بازمانده» به خوبی داستان اینان را تعریف کرده و فیلم «شکارچی شنبه» با بازی به یادماندنی « علی نصیریان» نیز خُلق و خوی اینان را به خوبی روایت میکند.
از زمانی که این صهیونیستها سرزمین یافتند، کارهای زشتشان را گسترش دادند و غیر از آن، طمع کشورگشایی کردند و در هر آتشی که در منطقه افروخته میشد، دست داشتند. از نسلکشی و فرقه سازی و اختلافافکنی و تربیت تروریست و جعل تاریخ و غارت منابع و دزدی آثار تاریخی و جاسوسی برای غرب و عقیم کردن آدمها و زمینها و محصولات کشاورزی و ترور و ترویج فساد اخلاقی و... و تا تخریب مسجدالاقصی و بیتالمقدس برای یافتن گنج و اسباب جادو و بازسازی معبد. این اقدامات با کشتار و زجر و تحقیر فلسطینیان اصیل همراه بود و یهودیان مؤمن به موسی در جهان را هم به اعتراض آوردند. جنایت هولناک صبرا و شتیلا که در زمان شارون ملعون انجام و باعث اعتراض خود شهرکنشینان صهیونی هم شد، جنایتی است که به تنهایی برای زدودن این غده سرطانی از منطقه کافی است. تولد وهابیت در سنی و بهائیت در شیعه اگرچه توسط انگلیس است ولی هر دو این فرقهها از پستان صهیون شیر نوشیده و تجهیز شده و به جان منطقه افتاده و منابع و توان مسلمانان را کاهیدهاند. چه خدمتی برای جهان استکبار از این بالاتر که کشورهای مسلمان را یکی پس از دیگری از قدرت بیندازند؟ و چه ابزاری برای مهار و استخوان لای زخم مسلمانان، کارآمدتر از این که هرگاه استکبار جهانی بخواهد کار بزرگی انجام دهد و گروکشی کند، این خنجر را در پهلوی مسلمانان میچرخاند؟ اینکه شبکههای ماهوارهای فریاد مظلومنمایی برای اسرائیلیان میزنند به این دلیل است که توپخانه رسانهای هستند و کارشان تدارک آتش تهیه است. کارشان وارونه کردن واقعیتهاست. اگر در گذشته، در مورد صبرا و شتیلا و شهادت محمدالدرّه و رزان النجار و شیرین ابوعاقله و تعرض به مسجدالاقصی و قرآنسوزی و دزدی صهاینه از خانه مردم و تهدید دائمی ایران به ترور دانشمندان و سرداران سپاه و انهدام تأسیسات و ترور امثال شهید فخری زاده و... سکوت میکردند، امروزه در «طوفان الاقصی» مأموریت دارند جای جلاد و شهید را عوض کنند. همان گونه که چندین سال است در مورد ایران، اینگونه میکنند.
حرجی بر آنها نیست، چراکه پول گرفته و عقل و شرف فروخته و برای تمدید مجوز اقامت است که خزعبل میگویند و نمیتوان از این آوارگان و دریوزگان، توقعی جز این داشت. ولی آنچه گفتنی است اتفاق مهم و تاریخی است که صورت گرفته و تا همین جا و جدای از هر اتفاقی که در بعد بیفتد، میتواند به سرعت تغییر عمدهای در آینده منطقه و جهان ایجاد کند. اعتراف به «غافلگیری» که در این چند روزه بارها توسط سران صهیون گفته شد، عذر بدتر از گناه و درز دهان باز کردهای است که نشان از گسیختگی تار و پود این رژیم دارد. سؤال دیگری که میتوان به سؤالات قبل اضافه کرد و میتواند دلبستگان آمریکا را مضطرب کند این است که هزینههای گزاف و افسانهای برای گنبد آهنین و دیوارهای بتنی و کشتار مظلومین و خفه کردن نهادهای حقوق بشری با دلار و تاریخ سازی و شهرکسازی و خرید سلاح و جایزه دادن صلح نوبل به همکاران و ترور نخبهها و... هیچ کدام نتوانست خانه عنکبوتی اسرائیل را از باد بهاری که در فلسطین وزیدن گرفته محافظت کند، فرعونها و قارونها و سامریهای امروز، با توفان خشم مقدس مردم ستمدیده و «إنا من المجرمین منتقمون» چه میکنند؟
کسی که تاریخ میداند، میداند که کشور ایران بهخاطر جایگاه منطقهای و ویژگی والای انسانی که میراث عفت مادران و طهارت پدران و زحمت حکما و جهاد جوانمردان این سرزمین از دوردستهای تاریخ تا همین امروز است همیشه مورد غبطه و حسادت و کینه دوستان تا دشمنان بوده است. نه اینکه این را تنها ما بگوییم یا گزاف باشد؛ آنکه گذشته باشکوه و درخشان دارد، نیازی به جعل و تاریخسازی ندارد و وقتی میتوان حقیقت را از روایات و تقارنیابیهای تاریخ و واقعیات پیشرو و اعترافات امثال آیزنهاور هفتاد سال پیش تا ویل دورانت و تا امروز، دید و شنید، نیازی به دروغ نیست. دروغ را بیریشهها میبافند نه نجیبزادگان. وقتی گفته میشود ایرانی قوم نشان شده است، نه شعار است، نه لاف و نه گزاف. واقعیتی است دانستنی که غیر از تمرکزِ عقل، حوصله میخواهد و انصاف و آزادگی.
بحران حرامزادگی در اروپا و آمریکا و به رسمیت شناختن همجنسبازی و حیوانبازی و اشیاءبازی و مومیاییبازی و به بازی گرفتن عقل و خلقت و اخلاق، در اخلاق جنسی غرب از یک طرف؛ و همه چیزخواری و نجاستخواری و حتی تهیه شراب و پروتئین خوراکی از فضولات مایع و جامد انسانی و تولید محصولات آرایشی و بهداشتی از جنین از سوی دیگر؛ و قانونی کردن شکنجه و قتل جنین، ازدواج با محارم و ازدواج با خود و هر آنچه به عقل جن هم نمیرسد که در کشورهای مدعی ثروت و تمدن و توسعه وجود دارد، گویای حقایقی است که گفتنش نه توهین است و نه گزافه؛ بیان واقعیتی است که پی بردن به آن زحمت چندانی نمیخواهد. جستوجوی هدفمند با کلیدواژه در اینترنت و مطالعه و مشاهده مدارک و مستنداتی که از سوی خودشان تولید شده میخواهد که با نگاهی رها از تعصب و تصلب و با چراغ انصاف، عالمانه بررسی شود.
گزیده ابتدایی دلیل حکمت و زمینه هدایتی است که در فکر و قلب ما ایرانیان و هرکه بر این آیین است، است و گزیده دومی هم دلیل کوردلی و بیحکمتی دنیای غرب و شرق و هر که در این نوع گمراهی است. و حکمت آن نوری است که فراتر از علم میتواند مجرای الهاماتی باشد که به دانش و دانایی کمک کند.
این دو مقایسه کوتاه، گویای تفاوت از آسمان تا زمین دو نوع تفکری است که یکی معتقد به عقل و عشق و طهارت است و دومی به آزادی از تمام گزارهها و گزینههای عقل و وحی، دعوت و افتخار میکند و مرد را موجود نرینهای میداند که میتواند هرگونه که بخواهد باشد، جز یک مرد. و زن را موجود مادینهای میداند که میتواند هرچه میخواهد باشد به غیر از زن. یکی معتقد است که انسان، حَیِّ مُتَألِه است و دیگری انسان را حیوان ناطق میداند. یکی بهترین مردم را سودمندترین آنها برای اجتماع دانسته و ارجمندی را در خدمت به مردم میداند و دیگری میگوید که انسان، گرگ انسان است و اگر نَدَری، تو را میدَرند. یکی معتقد به خدای زنده و مدبر و مقتدری است که برای حساب و کتاب و ثواب و عِقاب، سویش خواهیم رفت و دیگری یا دین را افیون تودهها میداند و یا میگوید خدا مُرده و در کلیسا دفنش کردیم و ما در عالم، تنهاییم و هرچه بخواهیم و بتوانیم باید بکنیم.
شناخت تفاوت این دو دنیا با هم مثل فهمیدن تفاوت زندگانی با زنده مانی است و دلیل نفرت ابتدایی قابیل از هابیل را باید در کینه شتری جهانِ صهیونی استکبار از ایران جُست. ما معتقد به زندگیِ قیمتی هستیم و آنها زندگیِ به هر قیمت را برای خود و ما میخواهند و هرگز شیوه ما را برنمیتابند. دشمنی را آنها با کشتن هابیل، شروع کردند و هنوز ادامه دارد. نگاه به همین 107 سال اخیر گویای این واقعیت است که مرض آنها، کشتن ما و آرزوهای ماست. از قحطی بزرگ 1295 خورشیدی که جنگ بازدارنده را با نسلکشی به ما تحمیل کردند و با وقوع انقلاب اسلامی، شکست خوردند تا دهه شصت و جنگ سخت و تا دهه هفتاد و جنگ نرم و تا دهه هشتاد و جنگ اقتصاد و فتنهگران لانه کرده در خانه انقلاب و دهه نود که جنگ رسانه را علیه ما سامان دادند و تا سال گذشته که جنگ شناختی و ترکیبی را علیه ما آغاز کردند، همه گویای نفرت لعنتی آنها از ما و آرزوهای بزرگ ماست. رسانههای فتنهگرِ مرجف و مرتجع را ببینید که با چه حرص و ولع و نفرتی شبانهروز به پمپاژ دروغ و لجن علیه ما مشغولند؟ برای چه؟ برای اینکه گفتهایم خدای ما الله است؟ و خدایان دروغین آنها را نمیپرستیم؟ چرا روسری را بر سر نیزه کرده و پیراهن اختلاف بینمان افراشتهاند؟ ما به خاطر مظلومیتمان با آنها دشمنیم ولی هرگز اینگونه برای نابودی آنها پول و سرمایه نسوزانده و اینگونه بر آنها متمرکز نشدهایم. ما دنبال آبادی ایرانیم ولی آنها برای ویرانی ما، پول میگیرند تا از ما یا ایراد بگیرند یا ایراد بسازند. چرا حجاب زنان و دخترانمان آنها را دیوانه میکند؟ چرا آنها جنّ هستند و حجاب، بسمالله؟ چرا غیرت و حیا آنان را برمیآشوبد؟ و چرا از ایمان ما میترسند؟ و چرا از طهارت و پاکیگریزاناند؟ چرا رهامان نمیکنند؟ ای کاش مخاطبانشان، این سؤالات مهم را بپرسند.
مجری و لمپن و عوامل و برخی میهمانان این رسانهها مترسک و عروسکهاییاند که نقش سرباز بازی میکنند. اصلِ کار، سرمایهگذاران و رسانهدارانی هستند که اینها را میرقصانند. این «سربازانِ استودیویی» که همگی اهل فرارند اگر دل و جگر مبارزه داشتند، در ایران میماندند و یا در همین سفر اخیر هیئت ایرانی، در مقابل سازمان ملل، تجمع میکردند و به همانچه که دیگران را به آن امر میکنند، عمل میکردند. زیر کولر استودیو نشستن و دعوت مردم به شورش تابستان داغ، نامردی است. گربه ناز کردن و فراخوان مردم برای کشته شدن در راه جنبش، توهین به شعور مخاطبانشان نیست؟ خجالت نمیکشند اوج زحمتشان برای همدردی با آسیبدیدگان از فریب آنها، تنها رژ و لاک سیاه و «فداتون، ما کنارتونیم» است؟ پا روی پا انداخته و ساعتها از روی مونیتور، رجزِ رزم میخوانند ولی یک بار تا سر خیابان نیامده و صدایشان را برای شعار کف خیابانی بلند نکردهاند و... و همّشان همان مبلغی است که مقابلشان میاندازند.
اینها انسانهای مهم و محترمی نیستند که روی سخن این وجیزه با آنها باشد، مخاطب من آن عده مردم عزیزی هستند که وقت خود را با اینها میگذرانند. ایران مال ما ایرانیان است و همه باید کمک کنیم. از دروغ و شبههافکنی این سربازان استودیویی خیری نصیب آب و خاکمان نمیشود. پولش را آنها بگیرند و رنجش را ما بکشیم؟ آنها مزدور و مردهشورند و به میزان پولی که میگیرند فحش داده و دروغ ساخته و نفرت میپراکنند. تمام جمعیت پایِ کار آنها برای مبارزه با جمهوری اسلامی ایران، همان 52 نفر سلطنتطلب و منافق و دمکرات و آلزایمری و فلانی است که مقابل هتل هیئت ایرانی در آمریکا تجمع کردند و منطقشان همان حرفهای مبهم و فحش رکیکشان بود. واقعاً مضحک نیست؟ «هنر اعتراض» را کسی باید بگوید که توان عوض کردن پیژامه با لباس رزم را داشته باشد و گرنه همه میدانند که صدای بلند طبل به خاطر توخالی بودن آن است.
غیر از تراکم درسها و عبرتهای از مشروطه تا حالا، تجربه همین شش ماه اخیر و تلاشیِ تبانی و تجمع آنها و کمپین و کمپ آلبانی و ادعای تغییر هویت دخترک وزوزی و... نشان داد که تاریخ مصرف اینها تا وقتی است که شیر و پشم داشته باشند و گوشتشان سفت نشود و پس از آن، پای بت استکبار ذبح میشوند.
منتشر شده در روزنامه کیهان مورخ 8مهر402
و براى آن دو سوگند ياد كرد كه بیشک من از خيرخواهان شما هستم. آیه 21 سوره اعراف
خدای متعال در قرآن، داستانهایی از افراد و اقوام گذشته نقل میکند که در اصل فرمول و قاعده زندگی است. داستانهایی که یا نقطه عزیمت یک جریان در ساختمان خلقت هستند یا چگونگی تولد یک اخلاق و یا شروعی برای یک انحراف. ولی مهم این است که داستانهای منتخبی که خدا برای درس و عبرت ما آورده، مطالبی در خود نهفته دارند که میتوان با فهم صحیح آن، فلسفه خلقت انسان و شیوه زندگی صحیح را فهمید و راه را از بیراهه شناخت. اگر فهمیده باشیم که خدای بزرگی که مبدأ عقل و عشق و عاطفه و خالق مخلوقات است و به ارتعاشات مغز و اعماق قلب و افکار و احوال ما آگاه و میلیاردها انسان مثل من و شما را خلق و مدیریت کرده و به سوی خود بازگردانده است، خواهیم دانست که هرگز کسی نمیتواند غیر از او آنچه به صلاح بشر است را تشخیص دهد.
و همین نکته سادهای که با هم مرور کردیم را متأسفانه آدم و حوا که پدر و مادر ما هستند و سلام خدا و ما نثارشان، دقت و رعایت نکردند و شد آنچه که از گرفتاری و درد و رنج و زحمت و ابتلاء میبینیم. نکته عجیب اینکه در طول تاریخ بشر نیز میلیاردها انسان بودهاند که به هماناشتباه دچار شده و عاقبت ناخوشاش را تجربه کردهاند و باز هم متأسفانه بسیاری از مردم حتی امروز که ادعای عصر خرد و دانش دارند هم همان نکته ساده را نادیده گرفته و لطمه میخورند. پس، از این قانون و قاعده ساده نباید ساده گذشت، باید آن را ملاحظه و مراقبت کرد و سخت به کار بست تا مثل آن کسی که پوست موز افتاده بر زمین را دید و گفت انگار باز هم باید بیفتم، مایه خنده و تعجب نسلهای بعدی نشویم.
ترجمهای که در پیشانی این نوشته آمد، روند شروع فریب را نشان میدهد که ابلیس، توانست با قَسمهای سخت و دروغ، آدم و حوا را با تحریک « میل به جاودانگی» که فطری است و ادعای « خیرخواهی» که جذابیت دارد، فریب دهد و به نافرمانی مجبور کند و آنها را برهنه و عریان نماید. این آیه و چند آیه قبل و بعد از آن که این داستان عبرت آموز را نقل کردهاند، نه تنها رنگ کهنگی نگرفته، که گویی داستان امروز ما را نقل میکند و نقشه تکثیر شده ابلیس که توسط شیاطین منتشر شده را برملا میکند. شیاطین جنی و انسی که در رسانههای مختلف جهان استکبار، با صرف میلیاردها میلیارد هزینه، شبانهروز مشغول فریب و لخت کردن مردم با تحریک امیال انسانی، اصرار و ابرام و فریب، و با دروغ بزرگ خیرخواهیاند و گویی کاری جز این ندارند.
ای کاش محاسبه میشد که با هزینههایی که در همین صد سال اخیر، توسط رسانههای غربی، عربی و عبری و وابستگان آنها برای فریب و ترویج غرایز و شهوات صرف شده است میشد چقدر از گرسنگان جهان را سیر کرد و دانش مردم را به ثریا رساند و کیفیت زندگی آنها را مطلوب کرد و امنیت و رفاه و لذت واقعی از زندگی را برای همه فراهم نمود. باید سؤال کرد که برهنه کردن مردم، خیرخواهی برای آنهاست یا بهرهمند کردن آنها از زندگی انسانی و مطلوب؟ سیاست وارونه کردن ارزشها، غیر از چهره و شاخص کردن انسانهای بیارزش و بیهنرها چه پیامدی دارد؟ آن که با شعار آزادی، قدرت زن را به جای عقل واندیشه و هنر اکتسابی، در شرمگاه و بدن طبیعی او توصیف میکند، خیرخواه زن است؟ آن کهاندیشه زیبا دارد، نیازی به نمایش دادن تن زیبا دارد؟
سیاستمداران سلطهگر با کمک رسانههای استکباری و سرمایهداران مُدساز و تجاری، با مشغول کردن ذهنها در دون و مادون انسانها، قصد پرت کردن حواسها از چه چیزهایی را دارند؟ فکر سیاهی که به جای شخصیت زن، توجه جامعه را به مادینه بودن او جلب میکند، از حق و حقوق زن چه میفهمد؟ مبارزه سیاسی با اندیشه و استدلال و منطق است یا با برهنه شدن و عرضه مجانی سرمایهها؟ عرضه رایگان آنچه که باید برایش هزینه و تعهد محضری داد، به نفع کی و به ضرر کیست؟ در دنیایی که برای بهرهبرداری از حتی گوشی همراه باید ثبت مشخصات شود، چگونه بهرهکشی از زن را خیابانی، همگانی و رایگان کرده و بر او منت هم میگذارند؟ برهنه شدن نشانه اعتراض است یا زوال عقل؟ نگاه هوسبازان و چشمهای هیز را جذب میکند یا جالب توجه اندیشمندان اجتماعی است؟
واقعیتی است که مردم آرزوی دستیابی به سیب بالای درخت را دارند که بالانشین است وگرنه سیبی که پای درخت افتاده و همنشین علفهای هرز است، پامال کودکان میشود. رسانههای جهان سلطه ثابت کردند که تمدن نولیبرالیستی که میگفتند آخرین نسخه نجات انسان است، مرتجعترین و گرفتارترین تفکر به مغالطه دور و تسلسل است که به جای حرف جدید و عقلانی و چارهاندیشی برای مشکلات امروز بشر، به فکر ارتجاع و احیاء تفکر نفرین و عذاب شده بیش از چهارهزار سال پیش قوم لوط افتاده و آن را از قعر و اعماق تاریک تاریخ درآورده و الگو می کند. بشر خسته و خون آلود امروز، از مسیر به بن بست و به آخر رسیده نولیبرالیسمی برمیگردد که به جای دین و عقل، شعارش «حَسبنا غرائزنا» (۱) بود. جالب اینکه گرفتاران این تفکر مرتجع، اسلام را ارتجاعی و قدیمی میخوانند.
این تفکر مشؤوم همان است که با حربه جدایی دین از عقل و علم و سیاست، و شعار تمرکز بر عقل تجربی و با اصرار رسانهها و قسم خوردن و ادعای خیرخواهی، عقل را تعطیل و غریزه را ترویج کردند؛ عشق را سوزاندند و هوس را بارور نمودند؛ نسلهای بشر را یکییکی به قهقرا کشاندند و به جایش ربات و هوش مصنوعی نشاندند. خانواده و محبت را ویران کردند و نسلهای بیپدر و مادر و بیاحساس را ساختند. انسان را به نام آزادی، در سلول تنگ مُد و شهوت، اسیر و به نام رهایی، حریمهای انسانی را خراب کردند تا کارتلهای اقتصادی و سرمایهداران یهودی به راحتی به خانمهای خانه و خانوادهها دست یابند و بخواهند آنها را زنان خیابانی کنند. به نام تفریح، جوانان را با شکم وشهوت مشغول کردند تا از مسائل مهم نپرسند و از ثروتهای افسانهای چپاولگران و کشتار انسانها توسط مستکبران مطالبه پاسخ نکنند. حقوق مرد و زن، نر و ماده بودن نیست، آقا و خانم بودن است و این با چشم چرانی مردان و بدن گردانی زنان در کوچه و خیابان محقق نمیشود.
مرد، ستون زندگی و غیرتش، برگرفته از اوج عشق به خانواده و حافظ امنیت آنهاست و زن، کانون عاطفه و عشقی است که بتواند خانواده را سیراب کند و مرد را پابست و متعهد به زندگی نماید. نباید فریب بازاریابان را خورد. تبلیغ کنندگان رسانهای بیغیرتی و بیناموسی، مثل معتادان فروشنده و تن فروشانی هستند که از این راه امرار معاش میکنند. مرد بیغیرت، مُردهای است که حسی نسبت به خانواده خود ندارد و در برابر تعهدات وتهدیدات، بیواکنش است. و زنی که آماج نگاههای هوس آلود و زبانهای دلال و متلکهای اراذل است، آرامشی ندارد که به زندگی منتقل کند. نگهداری سگ وگربه و مار و موش و هزار رنگ و لعاب زدن به لب و لپ و در قاب و قالب گذاشتناندام و برهنه کردن سرمایهها و گیر افتادن در رقابت گدایان چشم و نگاه هم بهانهای برای فرار از واقعیت زندگی بدون آسایش و اعتمادی که سرمایهداران و مُدسازان و سیاستمداران خداستیز برای مردم فراهم کردهاند. مرد، فقط عضله و زن، فقط تن نیست.
برادر عزیز و خواهر خوبم که تا این جای مطلب را همراه بودی، اگر بتوان برایاشتباه آدم و حوا، بیخبری و بیسابقه بودن وسوسهها را بهانه کرد، هرگز نمیتوان برایاشتباهات ما آن را بهانه قرار داد. آنچه گفته شد نه تحمیل عقیده بود ونه القاء نظر؛ بیان حقایقی است که برای دعوتی باشکوه فراهم شده است. نگارنده معتقد است، واقعیتِ روشن، نیازی به زیادگویی ندارد. تأملی میخواهد که با جانبداری از عقل و عشق و منطق، و نه غریزه و کینه، بتواند به سؤالات گفته شده و آنچه اضافه میشود پاسخی دهد که دل راضی شود. تاریخ بشر از اینگونه اتفاقات بسیار دیده که ما آیندگان به این دقت به آن میپردازیم و درس و عبرت میگیریم. و هرگز مباد قصه ما عبرت تاریخ شود. هرگز.
___________
۱- غرایز ما برایمان کافی است
منتشر شده در روزنامه کیهان مورخ 27شهریور402
ابتدای راه آدم بودن آنست که جناب سعدی شیرین سخن برایمان گفت که، بنی آدم اعضای یک پیکرند، که در آفرینش ز یک گوهرند / چوعضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار / توکز محنت دیگران بی غمی، نشاید که نامت نهند آدمی. و برتر و بهتر از آن همانست که امیرالمؤمنین در ماجرای گستاخی عوامل معاویه در تجاوز به سرحدات مسلمین و باز کردن خلخال از پای دخترکی فرمود که اگر جوانمردی از این غصه دق کند، نباید ملامتش کرد.
در اینجا سخن از مقایسه این دوران با دوران امیرالمؤمنین نیست. آن زمان، مؤمنین در مضیقه و قِلّت بودند و امیرالمؤمنین ما که سلام خدا و خوبان نثارش، تنها بود ولی اکنون هرگز اینگونه نیست. مؤمنین در عزت و قدرت هستند و امام جامعه در حلقه بیکران مؤمنین و مخلصین، مشغول هدایت امت و نظارت بر امور است. وقتی امام راحلمان که روحش غریق رحمت باد، چهل سال پیش فرمود: من با جرأت مدعی هستم که ملت ایران و توده میلیونی آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله - صلی الله علیه و آله - و کوفه و عراق در عهد امیرالمؤمنین و حسین بن علی - صلوات الله و سلامه علیهم - میباشند اکنون چندین نسل دیگر فراتر رفته و رشد کرده و قدرتمند شده و به قول سردار سلامی، به قدرت و توانایی تولید قدرت دست یافته و دعای خیر خمینی و خامنه ای را پشتوانه داریم و آزادیخواهان جهان را با خود همراه کرده ایم.
ما نرم افزار مغناطیس معارف و معرفت و مردانگی را به جهان اثبات و معرفی کردیم و برای ظهور ولایت عظمی و تمدن مهدوی که خدا روزگارش را با شکوه و جلال و برکتش برساند، آماده می شویم. انقلاب اسلامی ما مستضعفین را برای به ارث بردن زمین مهیا می کند و هرچقدر که بزرگ می شویم، سطح برخورد سخت ما با دشمنان بیشتر می شود و از لقمه ای گلوگیر، به هماوردی نفس گیر تبدیل شده ایم. انقلاب اسلامی، دلهای جهانیان را مجذوب خود کرده و کانون توجه جوانمردان و جلب توجه جوانان جهان شده است. مؤمنین انقلاب اسلامی، تمرین مردمی سازی را پس از دفاع مقدس و جهاد سازندگی و ... به پیاده روی اربعین و دفاع از حرم های مقدس رساندند و در نیمه شعبان و غدیر به فرمانده ما سلام می کنند. امروزه خونخواهان عدالت، در شهرهای آمریکا پیاده روی می کنند و مثل قم تا جمکران و نجف تا کربلا با دود کردن اسفند و نصب پرچم و سیاهی، برای عدل ستمدیده و حق سربریده عزاداری می کنند.
انقلاب اسلامی تیر از چله رها شده و قدرت مهارناشدنی گردیده و دشمنان از براندازی آن ناامید شده و اکنون به فکر مخدوش و تحقیر کردن آن هستند. اینکه دیگر از گزینه های روی میز سخن نمی گویند برای آنست که فهمیده اند، غلط اضافی و حرفی بزرگتر از حتی دهان گنده هاشان است. ما از آمریکا گذر کرده و به جهان پسا آمریکا می اندیشیم و معتقدیم وقتی گزینه انتخابات آمریکا بین بایدن و ترامپ محدود شده یعنی نظام نولیبرال را یا پَت ویران می کند یا مَت. عاقبت اسرائیل هم به عاقبت سامری لامساس می ماند و تا نابودی راهی برایش نمانده است. دیگر دشمنان و رقیبان ما هم یا به فکر کلاه خود هستند و یا مجبور به تمکین شده اند. سازمان مجاهدین خلق و دیگر اراذل و اوباش و هرزه های دوره گرد هم همینکه بتوانند زنده بمانند، هنر کرده اند.
سال گذشته که جهان استکبار و استحمار و ارتجاع، جنگ جهانی رسانه ای علیه ما به راه انداختند دانستند که سر به صخره می کوبند و زنجیر به دندان می کشند و تفرقه و دعوا و زد و خوردی که اجماعشان را فروپاشاند، از شدت عصبانی شدن و ناتوانی شان بود و بعید است بتوانند تا مدتها از این گیجی درآیند. و تمام اینها که قسمتی از تاریخ مبارزه شیطان بزرگ با فطرت انسانی بود و گفته شد، در حالی است که انقلاب اسلامی ما مقتدر و مظلوم، همچنان بر شعارها و ارزش های خود پافشاری می کند و می داند که شیطنت دشمنان هرگز تمام نشده و مترصد فرصت نشسته اند و غفلت و کوتاهی ما، بهترین فرصتی است که می تواند این جبهه متزلزل و متشتت را دوباره زنده کند. آن مار سرمازده ای که مولوی گفت به جان مارگیر و مردم افتاد، همین است که نباید در معرض گرما قرار گیرد.
آنچه رهبر انقلاب در دیدار اخیرشان با فرماندهان سپاه و در مورد کنفرانس گوادلوپ فرمودند بسیار مهم است. در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی و زمانی که نسیم انقلاب مردم ایران وزیدن گرفته بود، سران آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان در جزیزه گوادلوپ فرانسه جمع شدند و به این نتیجه رسیدند که نجات رژیم پهلوی ممکن نیست ولی می توان با طراحی راهبرد «بحرانهای پیاپی»، هر دولتی را در حکومت جدید ایران از پای درآورد. این سیاست هم امروز در جریان است و دشمنان ما از براندازی ناامید شده و دل به بحران های پی درپی و مشغولیت های دولت و مردم به امور تصنعی و مشکلات ساختگی بسته اند. ما در آستانه پیروزی نهایی و هیجان انگیزی هستیم که جبهه حق، هزاران سال در آرزویش بود.
از آنچه که تاکنون نوشته و تقدیم گردید، هدف، مقایسه تنها نیست بلکه مقصودم به چالش کشیدن دلهای لرزان و لغزانی است که نتوانسته به حقانیت انقلاب اسلامی پی ببرد. با اجیران دشمن و گرفتاران سیاه چاله های گمراهی نمی توان سخنی گفت ولی با کسانیکه چراغ از بهر تاریکی نگه داشته اند می توان اینگونه سرحرف باز کرد که دلیل کینه ابلیسی دشمنان از مردم ایران چیست و چه کسی از رنج ما لذت می برد؟ مردم بی گناهی که به مناسک دینی خود مشغولند چرا مورد کینه اند؟ کسانیکه در میان کودکان و زنان و مردان بی گناه، تیراندازی کور می کنند در کدام مرتع چریده و طبع خونریزشان، علف هرزه کدام مزبله است؟ و چه کسی به آنان جرأت آدم کشی و به دست این زنگی ها تیغ تیط سپرده است؟
به یقین تروریست آموزش دیده ای که در حرم مطهر احمدبن موسی که سلام خدا بر او و شهیدان جوارش، آمد و خود را تا خرخره مجهز به سلاح و مهمات و بنزین کرده بود و در نهایت، توسط یک فراش، خلع سلاح و دستگیر شد، نه بهره ای از عقل و نه حرمتی دارد که بتوان او را به حساب آورد ولی نشانه ای است از ذلت و خفت دشمنانی که میز خود را خالی از هر گزینه ای دیده و برای نجات تفکر به گِل نشسته خود، چاری جز توسل به این حیوانات وحشی ندارند. بازگشت دشمنان به خشونت کور دهه شصت سازمان منافقین و کومله و دموکرات، به غیر از ارتجاع، نشانه اضمحلال آنهاست. اگر زمانی جنگ سخت و زمانی جنگ نرم را امتحان و در حوزه و دانشگاه و شبهات علمی سرمایه گذاری کردند و تحریم را هرگز از نظرشان دور نکردند، امروزه دل به جهل وهابیت تکفیری خوش کرده اند.
اینکه آنها نفهم و احمق اند، فحش نیست، حقیقت دشمنان انقلاب است که می بینیم. اگر کشتن ما مشکل آنان را حل می کرد که اکنون وضع آنها مثل عاقبت یزید نمی شد و ما اینگونه حسینی و عزیز جهان نمی شدیم. اگر ظلم، ماندگار بود که اکنون قبر شمر و یزید و خولی و چنگیز مغول، زیارتگاه پیروانشان بود. واقعیت اینست که دوران باطل رفتنی و دولت حق، آمدنی است. ما در هر مرحله پیش تر می رویم و آنها فروتر. سختی ها و آزمایش ها، جمع ما را خالص تر می کند و آنها را ناامیدتر. نسل جدیدی که آنها غیرقابل کنترل و «زِد» می خوانند همان پسرکی است که در همین حادثه شاهچراغ، به جای فرار، پدرش را برای نجات کمک می کند. آن کودکی است که خواهر کوچکش را در بغل می فشارد تا آسیب نبیند و آن دخترکی است پس از هراسان شدن، باز به خانواده برمی گردد.
نسل جدید برای آنها، زِد و بحران ساز و برای ما چراغ امیدواری به آینده است. وقتی جاروکش حرم، که نظیرش زیادتر باد، بادست خالی می تواند تروریست پروریده و مسلح و خونریز دشمن را دستگیر کند و کودکان خردسال ما به فکر نجات نسل گذشته خود هستند، یعنی انقلاب اسلامی، شاهچراغی است که هرگز خاموش نمی شود.
سرمقاله روزنامه کیهان مورخ 28مرداد402
جسارت به ساحت مقدس قرآن مجید در سوئد، حادثهای تلخ و توطئهآمیز و خطرآفرین است. اشد مجازات برای عامل این جنایت مورد اتفاق همه علمای اسلام است، دولت سوئد نیز باید بداند که با پشتیبانی از جنایتکار، در برابر دنیای اسلام آرایش جنگی گرفته و نفرت و دشمنی عموم ملتهای مسلمان و بسیاری از دولتهای آنان را به سوی خود جلب کرده است. وظیفه آن دولت آن است که عامل جنایت را به دستگاههای قضایی کشورهای اسلامی تحویل دهد. توطئهگران پشتصحنه نیز بدانند که حرمت و شوکت قرآن کریم روز به روز افزونتر و انوار هدایت آن درخشانتر خواهد شد؛ امثال این توطئه و عاملان آن، حقیرتر از آنند که بتوانند جلوگیر این درخشش روزافزون باشند. والله غالبٌ علی اَمرِه. (سیّدعلیخامنهای -۳۱ تیرماه ۱۴۰۲)
چند روزی است که وارد ماه محرم شدهایم و در هوای سید شهیدان، نفس تازه میکنیم. درود خدا و خوبان و ما نثار و نصیب حسین و فرزندان و یاران باوفایش و بهویژه عباس علمداری که اگر از حیات دنیوی بهرهای جز شنیدن نام و شناخت مرامش نداشتیم کافی بود که بگوییم خدایا شُکرت که عمرم هدر نشد. رفیق خوبم؛ نمیدانم با من موافقی یا نه که اگر حسین نبود زندگی نقاشی بیرنگ بود و صورت بیچشم؛ قفسی بیدر بود و بغضی که وا نمیشد. داغی که سرد نمیشد بود و فریاد در خوابی که شنیده نمیشود. چشم میدید و گوش میشنید و عقل میفهمید و زبان میچرخید ولی افسرده عمیق را از این نعمات چه سود؟ و زندگی کلاف سردرگمی بود که سررشته آن پیدا نمیشد.
باید خدایی را شکر کرد که ما را با حسین و راه عزتمندانه او آشنا کرد و ما اکنون به حسینی مؤمنیم که تکلیفمان را مشخص کرده و راهمان را روشن نموده است. اگر سربلند جهانیم به خاطر ایمانی است که به راه او داریم و ما را به نام آزادگی او میشناسند و این چیزِ کمی نیست. همین آزادگی کیمیای دورانی است که میگذرانیم. وقتی فرمود: «ای شیعیان آل ابیسفیان، اگر دین ندارید پس در دنیایتان آزاده باشید» غیر از نصیحت دشمنان، معرفی آنان نیز هست. گروهی دین ندارند ولی شیطنتی هم ندارند. میشود با آنها مراوده کرد و معامله نمود. مثل برخی کشورهای کمونیستی که با جمهوری اسلامی رابطه خوبی دارند و کمفهمان، متلک میگویند که چرا با آمریکا و برخی کشورهای اروپایی با وجودی که مسیحیاند، دشمنید ولی با فلان کشورها نه؟
درک اینان از دین مثل فهمشان از سیاست، اندک است و همین بضاعت کم، مانع دیدن حقایق میشود. برخورد مقتدرانه ولی دوستانه را نمیبینند و دوستی بدون ظلم کردن و پذیرفتن ظلم را نیز نمیفهمند. گروهی از اینان به بهانه تنشزدایی، تا توانستند در مقابل ستمِ ستمکاران کوتاه آمدند و نمیدانستند تکیه کلام لوس «تنشزدایی» که در دهان میچرخانند، واژه ابداعی «تنشزاهاست» برای سادهلوحان. برخی دیگر با استدلال کودکانه اسلام رحمانی، به ظلم ظالمان تمکین کردند و در مقابل تدبیرشان میخندیدند و وا میدادند. گروهی هم میدیدند و سکوت میکردند و گروه دیگری چهره خونخوار کدخدا و ملکه عفریته را بزک کردند و گروهی دیگر دست مردان قوم خود را بستند و... در اصل، تفاوت میکند کسی که در مکتب حسین پرورش یافته باشد با کسی که در مجلس دیگران گنده شده است.
بدانیم که غیر اصحاب یزید، ساکتان و راضیان و بزککنندگان و زمینهسازان هم جزو دشمنان امام حسین و از جمله ملعونین ابدی هستند. و سکوت، غیر از تأیید و ترس و تمکین، نشانه نفاق هم هست.
جمله معروف «همه زمینها کربلا و همه روزها عاشوراست» به معنی جریان داشتن خوبی و بدی و سریان داشتن کینه بدها از خوبهاست که تا قیامت ادامه دارد. و دشمن بودن با مخالف یا منتقد بودن متفاوت است. مخالف و منتقد را میشود مدارا و مدیریت و تحمل کرد ولی دشمنان را ابتدا باید شناخت و سپس، چاره اندیشید. پس از آنکه سالها پیش طرح «گفت وگوی تمدنها» توسط رئیسجمهور ایران در سازمان ملل مطرح شد، بیدرنگ آنها که به جای بوییدن گل، آن را میجوند، ایران را محور شرارت نامیدند و اعلام کردند. نتیجه اشتباه گرفتنِ دوست و منتقد و مخالف و دشمن از هم، همین میشود که به جای تقویت دوستان و یافتن منطق صحیح اقناع مخالف و اصلاح و پیشرفتی که منتقد را مجاب کند، سالها هزینه صرف شود برای دوست کردن دشمن.
چند هفتهای است که بدون دلیل ظاهری، دولت سوئد دچار مرض توهین به مقدسات اسلامی شده و چندین نوبت است که با حمایت از چند بیمار روانی، که مملو از جهل و حماقت و عقدهاند «قرآنسوزی» علیه عقل و قرآن اعلام جنگ کرده است. سوئد، جزو همان تمدنی است که غربرفتههایی که غربزده شدهاند و به جای تعمق، محو ماتیک وکراوات و WOW، هستند، همیشه از آن به عنوان کشوری پیشرفته یاد میکنند که حقیقت هم دارد. مظاهر تمدن و رفاه آنچنان مهیاست که ظاهربینان را فرصتی برای دیدن باطن نمیماند و متوجه مخارج نمیشوند و قرار هم همین است که با دیدن رنگ و لعاب، اصل جنس پنهان بماند و کسی از پیشینه این بازار مکاره و این جنگل منظم نپرسد. مثل همین اکنونی که همان سنخ غربزدهها جرأت و توان پرسیدن این را ندارند که تمدنی که پیوسته از احترام به آزادی بیان و عقیده و مردم صحبت میکند چرا رفتاری چنین خشن و سیستمی و بدوی از خود نشان میدهد؟
شعار اشتباه «عیسی به دین خود، موسی به دین خود» فقط برای تخطئه امر به معروف و نهی از منکر بود که در دهان دهنبینان افتاده است؟ تئوریزه کردن فحش و توهین و تحریک ادیان و اعتقادات، در تمدنی که بهشت فرقهها و نحلهها و مهد دموکراسی است، تمدن است؟ تفکر شروری که هرگز نمیتواند ذات پلید و نیت کثیف خود را پشت رژ و پاپیون بپوشاند و دائم آتش میافروزد، در ایجاد جنگ تمدنی و ادیانی به دنبال چیست؟ چه اتفاقی افتاده که باید توجه جهان به جای دیگری جلب و جمع شود؟ بیثباتی بیسابقه شش ماه اخیر رژیم صهیونی یا آشفتگی چندین ساله فرانسه یا ابتلای آمریکا به حاکمان گیج یا ناامیدی از پادشاهی بریتانیا یا بینتیجه ماندن تقابل غرب با روسیه یا برخورد کشتی تایتانیک تمدن غرب با صخره واقعیات است که سوئد را سوپاپ پرصدای این تمدن به آخر رسیده کرده است؟ یا سوت آخر تقابل غرب با تمدن نوین اسلامی است که نتیجه تلخ شکست را به آنان تفهیم کرده است؟
انسان امروز حق دارد بپرسد که دستاورد تمدن غرب، غیر از تأمین رفاهیات گران برای شهروندان افسرده خود چه بوده است؟ آنها که با خون و خشونت و تجاوز و قتل عام، به ادکلن و پاپیون رسیدند و به نام علم، انسان را تحقیر کرده و او را حیوانی از نسل میمون معرفی میکنند و برایش باغ وحش منظم ساخته و آغل آذین کردهاند، چگونه مسیر را طی کردند که با ارتجاع توانستند به دستاورد هزاران سال پیش قوم لوط و عاد و ثمود برسند؟ جوان امروز مقایسه میکند که تمدن اسلامی که قرآنش به انسان کرامت و آزادی و عزت هدیه میدهد و او را به تفکر امر میکند ارجح است یا تمدنی که با ادعای گزافش اکنون توانسته اعمال قوم لوط را قانونی کند و برای آنها پرچم رنگین کمانی بسازد؟ اسلامی که نه ظلم میکند و نه ظلم میپذیرد متعادل است یا تفکر شروری که یا آدم میکشد یا کتاب میسوزاند و یا فحش میدهد؟
امر کردن و انجام دادن «قرآنسوزی» توسط «نامتعادلها» اگرچه حیله شیطانیِ استکبار جهانی برای فرار از پاسخگویی به سؤالات اساسی است ولی نشانه اصلی زوال تمدنی و زبونی و ذلت آنها در مواجهه منطقی با اسلام است. ای کاش میتوانستند بفهمند، سوزاندن قرآن، نه آسیبی به قرآن میزند و نه عمر به آخر رسیده آنها را زیاد میکند، بلکه تنها این تمدن را با ساکتان و راضیان و بزککنندگان و زمینهسازانش در کنار اقوام عذاب شده تاریخ، عبرت خلق خواهد کرد و اگرچه دیر است ولی ای کاش در آن تمدن انسانهای عاقلی بودند که برایشان تاریخ بخوانند و پیشینههاشان را مرور کنند تا دلیل بدبختی و سردرگمی امروزشان را بفهمند و ای کاش نمرود هم میدانست که آتش، ابراهیمها را نمیسوزاند و تیر نمرود به آسمان نمیرسد و گاهی خدا، متکبرهای احمق را با یک پشه میپیچاند و میکُشد.
در این نوشته سعی شده تا با استناد و برمبنای مقالاتی که به دبیرخانه «اولین همایش ملی قیام گوهرشاد» ارسال و در سال 1395 توسط معاونت فرهنگی شهرداری مشهد در کتابی با نام «گوهرشاد» جمعآوری شده است، مجموعهای فراهم شود تا قسمتی از داستان گوهرشاد بازخوانی شود. بنابراین از چکیده و اجماع نظر 35 مقاله آن استفاده گردید و اگر توفیق باشد ادامه مقالات آن نیز در فرصتی دیگر بررسی و ارائه میگردد.
روی سخن این وجیزه با دختران و زنان سرزمینی است که نجابت و همت و حیاء و طهارتشان، همیشه تاریخ مورد رشک و حسد و عناد دشمنان بوده و باور نویسنده و گواه تاریخ پر فراز و نشیبی که نمیگذارد غیر از این اندیشید نیز، همین است. و این بدین معنا نیست که زنان و دختران سایر بلاد، نامحترماند، هرگز. ولی مرور اندیشهها و نگاشتههای مورخان ایرانی و غیر ایرانی دلیلی بر ویژه بودن زنان ایرانی است و اینکه بزرگان ادب ما در آثارشان زنان را برخلاف بسیاری از منابع ادبی جهان، موجود شرور و فتانه نمیدانند و این اعتقاد را پیوسته در اندیشه ایرانی مینگارند که در مقابل زنانی که آفت بودهاند، زنان شریف و عفیف و عزیز بسیاری قرار داشتهاند که هرگز نباید به آتش بدها سوزانده شوند. این شیرزنان گاهی توانستهاند در شجاعتی که به حیا پیچاندهاند، از مردان نیز پیشی گرفته و خود، محور تحولات و اتفاقات مهم و مثبت جامعه شوند.
دلیل تمرکز عجیب رسانههای غربی بر زن و خانواده ایرانی و نوع برخوردشان با آنها که حتی با سایر زنان مسلمان دیگر نیز که همه عزیزند، متفاوت است، گویای ویژگی زنان ایرانی است که خار چشم دشمنان و لقمه گلوگیر مستکبران شدهاند. و ما اگر زنان کهن را ندیده و تنها در ادبیات فاخر خود خواندهایم ولی امثال فرنگیس حیدرپور و مادران شهدا و همسران جانبازان را که هنوز میتوانیم ملاحظه کنیم و درس بگیریم. مادر شهید عجمیان و مادر شهید سجاد امیری که صداقت و سادگی را با طهارت به هم آمیخته و سخنانی میگویند که حتی بزرگتر از دهان مردان مدعی وطنپرستی است، و نیز دخترانی که زیر فشار تبلیغاتی سخت و سهمگین دشمن، در میدانهای علمی، اجتماعی، فرهنگی و ورزشی از حجاب و نماز و روزه خود کوتاه نمیآیند، نمونههای اخیر پیش چشم ماست. و ما در برابر این بزرگان، کوچکیم.
قسمتی از تاریخ ویل دورانت که به تاریخ تمدنها پرداخته است به رویکرد آنها به زن اشاره کرده و جایگاه زنان را در هرکدام شناسانده است که گاهی افراد ناشی، با خواندن آن ناباورانه کتاب را بسته و یک بار دیگر عنوان کتاب و نویسنده را میخوانند تا مطمئن شوند که مبادا یک متعصب یا مسلمان باشد که اینگونه تاریخ تمدن غرب را به چالش کشیده است. ولی چه میشود کرد که اینها مدعای دانشمندان غربی است که با انکارش، خود را انکار کرده و با اعتراف به صداقتش، ریشه مسائل تأسفبار امروز خود را یافتهاند. علاوهبر تاریخ، آنچه امروزه میبینیم نیز گواه صداقت این مدعاست که از نظر جهان معاصر، زن، جنس دوم و دمدستی است که یا در خدمت مرد و خواستههای اوست و یا در خدمت شرکتهای تجاری و مدلینگ و عروسک بازی. و این سخن هرگز متعصبانه و کور نیست.
اثبات این نکته نیز تقلا نمیخواهد، تمرکزی میخواهد که دیده شود چرا حجاب زنان سرزمین حجاز و عراق و لبنان و مالزی و اندونزی و حتی زنان صهیونی که پوشیه و برقع میزنند و راهبههای مسیحی و حتی زنان منافق اردوگاه آلبانی مورد هجمه نیست ولی برای چادر و حتی یک تکه پارچه مانده بر سر برخی دختران ایرانی، خود را پاره پاره میکنند؟ این همه شرارت رسانههای غربی علیه زن و دختر ایرانی برای چیست؟ دلیل اهمیت و برتری زنان ایرانی نسبت به زنان سایر کشورها چیست؟ و چرا دشمن از زنان ما میترسد؟ شاید بررسی تاریخ معاصر ما از دوره رضای پهلوی بتواند کمی روشنگری کرده و نفرت دیوانهوار مستکبران از زنان ایرانی را ریشهیابی کند.
پهلوی اول پس از آنکه در ابتدا به علماء و ظواهر دین، تظاهر به ارادت کرد و حکومتش را تثبیت کرد، همزمان پروژه پنهانی و سفارشی انگلیس را پیگیری نمود و با استفاده از اشرافزادگان تحصیلکرده در فرنگ، تأسیس کانونها و انجمنهای روشنفکری، تغییر نظام آموزشی، اجباری کردن استفاده از کلاه شاپو، محدود کردن فعالیت روحانیون به بهانه نظاممند کردن آنها و ... و تبدیل کردن روسری زنان به کلاه در 6 دیماه 1307 یا برگزاری کنگره زنان شرق در 1311 زمینه تحقیر نمادهای ملی و مذهبی را برای زدن ضربه نهایی به فرهنگ اصیل ایرانی فراهم نمود. رضاشاه در اصل، جای عناصر هویتی را به عناصر وارداتی داد و همزمان با شعار ملیگرایی و باستانگرایی، با جدیت و خشونت تمام، تغییر لباس و هویت ایرانیان و غربی شدن اجباری آنان را نه از روی درک عمیق بلکه از سطحی نگری دنبال کرد. هویتی که از مهمترین شاخصههای تمایز و جداسازی گروهها و اقوام است مورد هجوم رضا پهلوی قرار گرفت.
اقدام نابخردانه رضاشاه در مردمستیزی و هویتسوزی ایرانیان، واکنش و مقاومت جامعه متدین در مقابل حکومت، فشرده شدن نیروهای اجتماعی با فشار پهلوی، رویارویی علنی علماء و مردم با غربزدهها را به دنبال داشت و شاید دلیلی شد برای بروز سیاسی بیش از پیش علماء و متدینین. اگر در تجربه تحریم تنباکو مردم در مقابل قرارداد استکباری مقاومت کردند و در مشروطه نظارهگر بودند ولی در داستان کشف حجاب، خود را سرباز این جبهه و جهاد دانستند و در واقعه گوهرشاد، اولین تجربه جدی دوران خود را در بذل جان و عزیزانشان تجربه کردند و از تیر 1314 تا زمان اخراج رضاشاه، دفاع مقدس هفت ساله فرهنگی را مدیریت کردند. تأثیر کشف حجاب بر اقتصاد و بازار نیز در برخی استانهای آن زمان قابل ارزیابی است. وقتی که حجاب، مقدمه حضور مؤثر زنان در اجتماع است، با حذف مقدمه، در اصل زنان از حضور در اجتماع به عنوان یک انسان نه به عنوان یک مؤنث، محروم میشوند و به تبع آن، بازار نیز از رفت و آمد و خرید آنها محروم میشود.
اقدام اجباری و دیکتاتوری رضاشاه که در ابتدا برای خودش مشروعیتزدا شد، اگرچه با سکوت یا تأیید بسیاری از روشنفکران غربزده- که بعضاً از حمایت خود بازگشتند- مواجه شد ولی دلیل دیگری برای اثبات این نکته شد که روشنفکران در شعار خود که مبارزه با استبداد و دیکتاتوری بود، دچار چالش هویتی و نفاق هستند و هویت مستقلی برای ایرانیان قائل نیستند. در کنار این چالش بزرگ، شکاف عمیقی بود که رضاشاه با کشف حجاب در بافت اجتماعی و یکدستی و اتحاد کشور ایجاد کرد و آن، رودررو قرار دادن زنان بیحجاب، در مقابل زنان متدین و روشنفکران، در مقابل علماء و روحانیون؛ و غربزدهها در مقابل متدینین بود. سیاستی که اکنون و پس از حدود 10 سال، زمینهسازی، از آزادیهای یواشکی و چهارشنبههای سفید و آغوش رایگان و ... به پاییز 1401 که اوج آن بود رسید و تاکنون به صورت جدی در سطوح مختلف اجتماعی ایران توسط دشمنان درحال پیگیری است.
نتیجه اقدامات رضاشاه، تفکیک و تجزیه ایران بود که پس از آن نیز توسط محمدرضای پهلوی پیگیری شد و با انقلاب اسلامی متوقف شد و در اغتشاشات سال گذشته دشمنان، سلطنتطلبها و منافقها، به وضوح از آن سخن گفتند و برایش دعوت به آشوب کردند. نکته مهم دوران دیکتاتوری رضاشاه، همراهی مجلس ملی دهم و اثبات فرمایشی بودن نمایندگی آن دوران است که در مدت 71 جلسهای که مصادف با واقعه مسجدگوهرشاد و اعلام اجباری شدن کشف حجاب بوده، هیچ سخنی در مورد این دو اقدام مهم در مجلس ایراد نشده است. در کنار این دستنشاندهها، بهائیان اولین گروهی بودند که به حمایت از کشف حجاب پرداختند و آن را ترویج کردند نکته دردناک این است که رضا پهلوی، بهائیان را وسیله مناسبی برای سرکوبی نهادهای دینی و روحانیون و مردم ایران میدانست.
غیر از حضور علماء و بنیه اعتقادی مردم، عامل دیگری که طرح یکدست کردن لباس و کشف حجاب را به شکست رساند این بود که این طرحها بر مبنای خواست و نیاز مردم و ضرورت اجتماعی نبود بلکه اجرایی کردن طرح انگلیسی بود که با سفر رضاشاه به ترکیه آغاز شد. او پیشرفت را نه در علم و دانش و نظم و تلاش و استقلال، که در غربی شدن و سنتستیزی و تغییر لباس اجباری زنان و مردان میدید. در اصل، قیام مسجد گوهرشاد تلاش و مبارزه مردم ایران برای حفظ هویت ملی و دینی خود بود و پیامد آن را در تثبیت این هویت میتوان دید. هویتی که پیشینهاش میگوید زنان ایرانی در طول تاریخ، هرگز برهنه نبوده و در همه زمانها پوشیدن موی سر و داشتن لباسهای بلند و شلوار و چادر و پرهیز از اختلاطهای آلوده رایج بوده است، به گونهای که برخی محققان، پوشش اسلامی را نتیجه تعامل فرهنگی بین اعراب و ایرانیان میانگارندکه مهر تأیید اسلام را خورده است.
دیروز مردم با حضور گسترده و تماشایی خویش در مراسمی که با عنوان «میهمانی غدیر» در تهران و سراسر کشور برگزار شده بود، حماسه بینظیر دیگری در حمایت از اسلام و ارادت خالصانه به حضرت امیرالمومنین علیهالسلام آفریدند. جوانان و نوجوانان بیشترین سهم را در این حضور حماسی و عاشقانه داشتند تا آنجا که انگار از زمین و زمان جوان و نوجوان جوشیده و به صحنه آمده است. اما، حضور پُرشور دیروز حاشیهای داشت که نه فقط بیرون از متن نبود، بلکه برخاسته از ژرفای دل و جان ملت بود و آن، صدها جلد از کلام الله مجید بود که مردم در اعتراض به اقدام خباثتآمیز آتش زدن قرآن در سوئد روی دست بلند کرده بودند. یادداشت پیشروی نگاهی هرچند گذرا به جایگاه کلامالله مجید است.
قرآن، کلام خدا و آخرین و کاملترین کتاب در بین کتب ادیان آسمانی و ابراهیمی است که از زمان نزولش تا انتهای تاریخ، برای هدایت بشر کافی است و با توجه به حقایق و وقایع علمی، عقل بشر به هراندازه که رشد کند و شکوفا شود، باز هم به مفاهیمش نیاز مبرم دارد. ادیان آسمانی و ابراهیمی به این معنی نیست که خدا برای هدایت بشر، دینهای مختلف فرستاده و یا ابراهیم خلیل که سلام خدا و خوبان نثارش، ادیان مختلف داشته است. خیر. دین خدا از حضرت آدم تا حضرت خاتم، یکی است و آن اسلامی است که در هر دوره تاریخ، بهاندازه نیاز و ضرورت و فهم بشر به پیامبر همان عصر، از آن نازل و در اختیار مردم قرار داده شده و به همان اندازه هم از آنها مطالبه خواهد شد. دین خدا مثل خدا یکی است ولی به خاطر تکامل تدریجی فهم انسانها در گذر زمان، در هر دوره قسمتی از آن گفته شده و در نهایت با قرآن کامل شده، و نامگذاری ادیان به معنی تفاوت و تنوع آنها نیست. و همه ادیان الهی اسلام است. إن الدین عندالله الإسلام.
تحریف کتابهای آسمانی گذشته هرگز نمیتواند و نباید بدبینی به قرآن بیاورد. به ویژه انسان امروزی که پروتکلها را وحی منزل میداند، چگونه میخواهد در این کتاب محکم و متقن شک کند؟ قرآنی که بارها تأکید بر تعقل و تفکر و تدبر دارد کجا و تورات و انجیل تحریف شده توسط یهودیان افراطی کجا؟ مثلاً قرآنی که مراحل خلقت و تولد انسان را در 1457 سال پیش، بهگونهای میگوید که دانشمندان مدعی امروز، متحیر ماندهاند کجا و کتابی که معتقد است خدا با پیامبرش کشتی گرفت کجا؟ کتابی که یک «واو»ش جابهجا نشده و کودک عقل آدمی را با هر کلمهاش به وجد و حیرت میآورد کجا و کتابی که به صلیب کشیده شدن عیسای مسیحی که درود خدا و خوبان نثارش را آورده کجا؟ از خود نمیپرسند چگونه میشود خدای خالق با مخلوق خود کشتی بگیرد یا چگونه خبر مرگ یک پیامبر در کتابی که قرار است خودش راوی و رسولش باشد آمده است؟ اگر کنیسه و کلیسا نتوانستند پاسخ عقلی و اقناعی به تناقضات و سؤالات مردم بدهند و سبب بدبینی شدند، هرگز در مورد قرآن و فقه پویای اسلام ناب، اینگونه نیست.
اینکه ما مسلمانان معتقدیم تمامتر و خشک خلقت، و تمام آنچه که نیازهای حیاتی بشر را شامل میشود و به سعادتش مرتبط است در قرآن آمده، حاکی از حقایق واقع شده است نه تعصب کور. اگر بیهوده گفته بودیم، مستکبران و قلدران و حتی باهوشهای تاریخ، هزاران بار با قرآن همان میکردند که با کتب «عهد قدیم و عهد جدید» کردند. بیراهه نیست اگر بگوییم دشمنی و کینه ستمگران و ظالمان هر دوره تاریخ با قرآن به این دلیل است که هرگز نتوانستند حتی شبیه یک آیه کوتاه آن را بیاورند و در برابر بزرگی و زیبایی و جذابیت و استواری قرآن عاجز و ناتوان بودند، ولی برخلاف فطرت، به جای سرسپردگی به قرآن، سرکشی کرده و گمان میکنند با پاره کردن و سوزاندنش میتوانند آن را از بین ببرند و خود را مسلط نشان دهند و کودکانه، میخواهند با دستان کوچک خود جلو نور خورشید را بگیرند.
نمیدانند میخواهند چه چیز را انکار کنند وگرنه برای پیدا کردن راه برونرفت خود از مشکلات، با حق درنمیافتادند و به جای هتاکی، کمی فکر میکردند. هرچند این که میگوییم برای کسانی است که ریشه و اندیشهای دارند و هنوز، فطرت را لگدمال نکردهاند وگرنه برای آن صهیونیست بزدلی که از مبارزه با جوانان جهاد و حماس عاجز و گریزان است، پاره کردن چند صفحه قرآن، نه نشانه شجاعت و حقانیت است و نه عمرش را اضافه میکند و از قدیم هم گفتهاند « خر، چه داند قیمت نقل و نبات». در مورد سوئد و حامیان این حرکت سفیهانه هم همینگونه است و اینها که گفته شد برای اهل خرد است و باید در مواجهه با اینگونه از هتاکان، شرایط روحی، روانی و استیصال آنها را هم دید و دانست در میان آنها کسانی هستند که با تأثیر گرفتن از تبلیغات رسانهای دشمن چنین فریب خوردهاند.
واقعیت این است که دوران فرامدرن به سر آمده و غرب در مهلکه افتاده است. مثلاً وقتی که جهان بیخبر از خدای غرب، سه قرن است که فرانسه را به اشتباه، مهد قانون و دموکراسی و جمهوری میداند و وضعیت امروزش را میبیند که رئیسجمهورش را « غرق شده» مینامند، نمیتواند تحلیل درستی از حقایق و وقایع داشته باشد و نمیتواند کاخ آرزوهایش را در حال فروریختن ببیند؛ همانگونه که بسیاری وقتی خود را در محاصره امواج دریا یا شعلههای آتش میبینند و راه فراری نمییابند، از ترس مرگ، خودکشی میکنند. وقتی تمام عالم و تکنولوژی و تمدن و حتی انتهای تاریخ را در آمریکا خلاصه کردند و امروزه میبینند، شیشه عمر این بهشت شدّاد بین ترامپ بیشخصیت و بایدن بیهوش و حواس دست به دست میشود، حق دارند آتش بگیرند و شعله آن را به قرآنی برسانند که خط به خط زوال طاغوتها را نوشته و حقایق را به صاحب این بدن سرطان گرفته، گفته است.
مردم باهوش باید نتیجه مبارزه با عقل و فطرت و بیهویتی و بیاندیشهای مدعیان غربی را در جریانات امروز جهان و تمدن غرب ببینند و بدانند که اجداد همین اروپاییان هم پس از آنکه در دوران باستان، پادشاهان خود را غرق در خون و خشونت و کلیسا را غرق در تحریف و خرافات دیدند، به جای طرد تحریفگران و حقهبازان، دین را نفی کردند و از چاله قرون باستان به چاه قرون وسطی افتادند. پس از آن نیز وقتی که چند قرن از قرون وسطی گذشت و باز هم غرب سرگردان و گمشدهتر شده بود و کلیسا، درمانده از پاسخ عقلانی برای سؤالات جدید مردمی که بدبختی خود و پیشرفت مسلمین را میدیدند و مقایسه میکردند مانده بود و پادشاهانی که مشغول دریدن یکدیگر بودند را میدید؛ فکری پلید و نامرئی، پادشاهان ستمگر و فئودالهای زمینخوار و اربابان انحراف کلیسا را برای حمله به سرزمینهای اسلامی ترغیب کرد.
آنها با حمله به بلاد مسلمین و راهاندازی جنگهای دویست ساله صلیبی و کشتار و سربریدنهای داعشوار مسلمانان مظلوم، اندوخته و انباشته آنها را غارت کردند تا شاید بتوانند اکسیر خوشبختی بیابند و همچون مسلمانان از مواهب خلقت و زندگی مثل آدم، لذت ببرند. همدستی کلیسا با فئودالها در فریب مردم و راهاندازی جنگ و آشوب، گویای انحراف و همکاری ریشهای این دو گروه در اعوجاج مردم و همراهی آنان در ستمگری پادشاهان بود و نتیجه آن، به دست آوردن شیوه بانکداری و داد و ستدهای نو، علوم جدید آن روز و کتب ارزشمند مرجع، شیوههای معماری و شهرنشینی و... و زمینهچینی برای عصر روشنفکری و رسیدن به رنسانس بود. و اگر نبود مواریث اسلامی که در جنگهای صلیبی از مسلمین به غارت بردند، مگر غرب میتوانست با «حکمت مدرسهای» که ایمان را بر عقل مقدم میدانست و در غرب رایج بود و منکرین را یا شکنجه میکردند و یا زنده در کوره میسوزاندند، وارد عصر روشنگری و انقلاب صنعتی و رنسانس شود؟
اینها که گفته شد و تنها بخشی از بسیار بود، اوضاع اروپا را جهنمی کرده بود و حتی تا رنسانس هم این فضای سیاه و خشن و عقلستیز ادامه داشت و دادگاه گالیله و توجیه «خدای رخنه پوش» نیوتن و امثال اینها در دوران رنسانس، گویای اضطرابی است که بهخاطر «خفقان بیان» و توحش پادشاهان و اربابان کلیسای آن روز که خود را «خازنان بهشت» مینامیدند بر جان این دانشمندان افتاده بود. ولی آن افراط در خشونت و ستیز با عقل، به تفریطی رسید که تا میتوانست در هرچیزی شک میکرد جز شیوه اشتباه مواجهه با عقل و دین و خرافهپرستی و تحریفی که استادش یهود بود. شاید همین دست نامرئی بود که اروپایگریزان و منزجر از کتب تحریف شده و کلیسای تهی از منطق و... را از اسلام نیز ترساند و رماند. غافل از اینکه قرآن، کتابی است که بر تدبر و تعقل، تأکید بسیار کرده و سؤال کردن و اشکال گرفتن، نه تنها جرم نیست که باعث معرفت و شناخت و در نهایت، ایمان بیشتر میشود.
آنکه فرمود «آینه چون نقش تو بنمود راست / خود شکن آیینه شکستن خطاست» راست گفت و غرب باید به جای یقه عقل و دین، یقه پادشاهان و اربابان طماع کلیسا و ثروتمندان فاسد را در دست میپیچاند. این بداخلاقی نهادینه شده در غرب که وقتی از تفکر و گفتوگو عاجز میشوند، قرآن میسوزانند، در اصل فریاد ناتوانی آنها از مواجهه با حقیقتی است که هر روز آنها را بیشتر احاطه میکند. و ای کاش بزرگانی داشتند که به آنها حالی میکرد، تا عبرت بگیرند که وقتی جنگ و تحریم تحمیلی چهل و چهار ساله انقلاب اسلامی ایران آن را ابرقدرت کرد و وقتی سناریوی حمله به برجهای دوقلو، قرآن را پرفروشترین کتاب آمریکا کرد و محاصره غزه، آن را قویتر نمود و...، هتک احترام قرآن هم چهره وحشی و نافهم مدعیان دروغین آزادی بیان در اروپا و آمریکا را عیان میکند و حکومتهای دروغگو را رسوای عالم و عبرت تاریخ میکند، روز ما نزدیک است. انشاءالله
اگر بخواهیم با منطق تاریخ سخن بنگاریم باید قدمت آمریکای جدید را کمتر از عمر عمارت عالی قاپوی اصفهان بدانیم. آمریکا، با منقرض کردن سه تمدن اصیل و بزرگی که صاحبان واقعی این قاره کهن بودند، متولد شد. حکومت شروری که با هجوم اروپاییان به این قاره آغاز شد و از همان ابتدا با تحریف و دروغ، کار خود را شروع کرد. و اکنون چنان با اعتماد به نفس از « کشف این قاره» سخن میگویند که دهانها بسته باشند و نپرسند پس، تمدنهای عظیم مایا و آزتک و اینکا در کجا ساکن بودند؟ و بناهای عظیمی که گویای معماری ویژه و زیبای بومیان آنجاست چه میگویند؟ از دید اشغالگران آمریکا، بومیان این قاره انسان محسوب نمیشوند که خود را فاتح و کاشف مینامند؟ از کجا دزدان دریایی و غارتگران سرزمینی که خودشان«بهشت» نامیدند را ملاک و معیار قرار دادند؟
تفکر تمامیتخواه و مستکبر غربی، این بار با کریستف کلمب، تاریخ سرزمین بزرگ آمریکا را جعل کرد.
کسی که تاریخ را واقعیتی قانونمند و علم تکرارپذیر بداند، میداند که خطی ممتد، تاریخی و فعال، تاریخ را تحریف کرده است و گویی دستانی نامرئی آن را آنگونه که خواسته نوشته، نه آنگونه که بوده است. جعلی، ظریف و دقیق و طبق اصولی خاص، که به سختی قابل شناسایی است. معرفی زن به عنوان «محور معصیت و مصیبت»، بهگونهای که در روایتهایش، به ندرت میتوان داستانی حتی از پیامبران یافت که پای یک زن در میانش نباشد. نفرت قابیل از هابیل را به خاطر زیبایی یک زن معرفی میکنند نه دشمنی با ولایت عهدی هابیل. داستان هجرت ابراهیم نبی که درود خدا بر او را به خاطر حسادت ساره به هاجر و... تا همین امروزی که «زن» را برای صید مردم و کشورها به قلاب میزنند و آشوب و اغتشاش میسازند.
خلقت را بر پایه اتفاق و انفجار میدانند و برای پیش از آن پاسخی عقلانی نمیدهند. اگر انفجار بزرگ صحت دارد، چه چیزی آن انفجار را به وجود آورده بود؟ تاریخ را « اپیکوری» تعریف میکنند. انسان جویای لذت و منفعتطلب. پیامبران که معلمان بیاشتباه خلقت هستند را معمولی و جایزالخطا و وحی را تجربه شخصی وهمآلود و معجزه را کاری ساحرانه تعریف میکنند. تاریخ را تعریف «صهیونی» میکنند. جادومحور و عقلستیز. مثل عهد قدیم و جدید تحریف شده و مثل افسانه «هولوکاست» که نه اثبات میکنند و نه اجازه تحقیق میدهند؛ فقط منکران و منتقدانش را مجازات میکنند. مبنای خوب و بد شخصیتها و وقایع تاریخی را دوست و دشمن و منافع خود میدانند. ملاکهایشان دوگانه کاملاً متغیر است. مثل حقوق زن، آزادی، عدالت و...
تاریخ ایران را 2500 ساله میدانند و نمیگویند تمدن شش هزار سال پیش شهر سوخته که زمینه تولید و استفاده چشم مصنوعی را فراهم کرد، چه نام داشت. هرگز نمیگویند صدها سال پیش از میلاد مسیح که یونان باستان غرق در تفکر شکاکی هراکلیتوسی بود، چگونه ایرانیان بیش از 150 کیلومتر کانال سوئز حفر کردند و چطور چندین فرعون و پادشاه مصر ایرانی بودند؟ یکشبه چنین قدرتی یافته بودند یا اندیشهای انباشته داشتند؟ تمدنی که کشتارگاه حیرتآور «کلوسئوم» را برای خونریزی بیگناهان میسازد با تمدنی که معمارانش پارسه و پاسارگاد و طاق کسری را برای اثبات فرهنگ و هنر میسازد یکی است؟ درست است پادشاهان ما ظالم بودند ولی افتخار بناهای تاریخی برای پدران ماست که خالق این مفاخر هستند. در ایران ما، بیستونهایی که عشق ساخت و شهرتش را پادشاهان بردند، کم نیستند.
تاریخ نوشته شده در قالب غربیها دروغ و جعل بسیار دارد. مثل «جعل واژگان و مفاهیمی» که بتواند زمینه و توجیه ستم ظالمان باشد که یکی از آنها حقوق بشر آمریکایی است. آنها که با ورودشان به آمریکا «یُهلک الحرث والنسل» کردند و نسل آدم و حیوان بومی آنجا را درآوردند اکنون مدافع حقوق بشری هستند که خود قصابش هستند. تفکر شرور و مستکبری که در این وجیزه از آن گفته میشود همان است که سرزمین و مردم آمریکا و واژگان مقدس را نیز به گروگان گرفته و اجازه بیان و حیات آزاد را از آنها گرفته است. مردم را بردگانی میخواهد که او را به خدایی بشناسند وگرنه عاقبتی مثل مالکوم ایکس یا جرج فلوید یا مستر چوِ تیک تاک، در انتظار آنهاست. یا با تیر میمیرند و یا با زانوی پلیس، خفه میشوند یا با قانون دوگانه در دادگاه تفتیش عقاید میپیچند.
قاعدهای که از تاریخ صدر اسلام آموختهایم این است که هرگاه امثال معاویهای که در زمان خود، نماد استکبار بود، مطالبهگر خون امثال جناب عثمان شد، باید دانست تلهای است برای حاشیهسازی و به هم زدن برنامه و تمرکز حکومت علوی، که هرگز نباید به آن نزدیک شد یا اگر کمفهمانی مثل خوارج، مطالبهگر حکم خدا شدند باید دانست که این نیز تلهای دوسر باخت و کلمهای حق است که پشت آن پنهان شدهاند تا با حق بجنگند. مثالها بسیار است ولی نمونه اخیر آن آمریکاست که نماد استکبار جهانی و شیطان بزرگی است که تولدش در خون بومیان و تغذیهاش از خون بیگناهان و حیاتش با دروغ است. اگر او مطالبهگر حق شد باید فهمید که شیاد بزرگ، به فکر کلاهبرداری افتاده و صیاد نابکار، دام گسترده است.
اگر تجملات و زرق و برق فریبنده و امواج سهمگین سمپاتها و رسانههای آمریکا اجازه دهد، میتوان چهره واقعی تفکر خطرناک آمریکا را شناخت و به قضاوت نشست. تعداد جنگها و کودتاهایی که این کشور به نام آزادی و حقوق بشر در جهان به راهانداخته را با میزان تولید و فروش سلاح و مواد متنوع مخدر و تجارت سکس و محصولات پورن برای قتلعام فرهنگی جهانیان میتوان بررسی کرد و به ذات «لجنساز» و «عفونت پراکن» تفکر حکومت آمریکا پی برد. سادهلوحانهتر از اینکه برخی ریشه دشمنی آمریکا با ایران را در انقلاب اسلامی بدانند شاید تفکری باشد که گمان کند با کنار آمدن و گفتوگوی با شیطان بزرگ، میتوان زندگی آسایشمندی را فراهم نمود و به رفاه و ثبات رسید.
این دو فکر مهمل، به این میماند که بگوییم دولت قانونی دکتر مصدق که به وسیله آمریکا و انگلیس و همدستی محمدرضا پهلوی با آنان ساقط شد، دولتی بسیجی و انقلابی و آمریکاستیز بود که به خاطر دفاع از فلسطین و دشمنی با صهیونیزم ساقطش کردند. یا اینکه برجام را با حدیبیه مقایسه کنند و بگویند با آن قوطی خالی توانستیم تحریمها را «بالمره» رفع کنیم و دشمنیها را بخوابانیم و با زبانی که بلد بودیم، مشکلاتمان را با جهان مرتفع کردیم و گشایشهای امروز، حاصل تلاش ما بوده که عزت به پاسپورتها برگشته و طلبها پاسشده و پروژهها تمام شده و هرگز کلمه «تعلیق» در متن برجام نیامده و هم چرخ سانتریفیوژ و هم چرخ زندگی مردم و هم چرخ و فلک را چرخاندیم و دعای خیر مردم هم با ماست!
تیرماه هرسال، گویای بخشی از جنایات نابخشودنی آمریکای جنایتکاری است که هرگز از حافظه تاریخی ما حذف نمیشود. منافقینی که امروزه مثل کرمهایی که بیلچه باغبان، سوراخشان را در باغچه آلبانی به هم زده است همان خونآشامهایی هستند که هفت تیر را برای کشور خود به وجود آوردند و نخبگانی از ما گرفتند که وجودشان بسیاری از مشکلات امروزمان را رفع میکرد و آمریکای امروزین که به رئیسجمهور نفاخ و بیهوش و حواس، مبتلا شده همان ابرقدرتی است که هواپیمای مسافربری ما را با حدود سیصد مسافر بیگناه و بیخبر، به کام مرگ کشاند و به فرمانده نامرد و بزدل ناو وینسنس، نشان شجاعت داد. صدام لعنتی که بسیاری از مشکلات امروز ما از وحشیگری اوست، در همین ماه، قطعنامه را پذیرفت و بیدرنگ، قلاده منافقین را برای حمله به ایران باز کرد.
اگر بتوان شیطان را بخشود، پس میتوان از جنایات آمریکا نیز چشم پوشید و اگر بتوان از آمریکا گذشت، میتوان از کسانی که منافع ملی را به گروگان او درآوردند نیز گذشت. گذشت دوران کسانی که معتقد بودند آمریکا با فشردن یک دکمه میتواند...، همانگونه که خرافات وابستگی پیشرفت کشور، از واکسن کرونا تا آب خوردن مردم به آزمایش موشکی و برجام و fatf و پالرمو و تحریمها و دست برداشتن از مقاومت و... گذشت. گذشت زمان آنها که میگفتند زبان دنیا را بلدند ولی نمیتوانستند با مردم خود مؤدبانه حرف بزنند. گذشت زمان ژنرالهای بینوایی که به قول شفاهی شیطان اعتماد کردند و الماس را به آبنبات فروختند و کاسبان «تقریباً هیچ» شدند. همانگونه که عدالت دوگانه آمریکا نیز خواهد گذشت و یک عدالتِ عالمگیر، در دنیا حاکم میشود و حق تاریخی مردم مظلوم و مقتدر ایران را از حلقوم دشمنان و بدخواهانش بیرون خواهد کشید. راستگویان گفتهاند این روز،
نزدیک است. ان شاءالله
منتشر شده در روزنامه کیهان مورخ 6 تیر1402
اینگونه كسانى را از آنها مطلع كرديم تا بدانند كه وعده خدا حق است، و در رستاخيز ترديدى نيست، وقتى كه ميان خويش در كار آنها مناقشه مىكردند، گفتند بر آنها بنایى بسازيد که پروردگار به كارشان داناتر است، و كسانى كه در مورد ايشان غلبه يافته بودند، گفتند بر غار آنها عبادتگاهى خواهيم ساخت. (سوره کهف، آیه 21)
به تازگی از سالگرد واقعه تلخ تخریب قبور ائمه در «جنتالبقیع» گذشتیم. جنایتی که در 8 شوال صد سال پیش اتفاق افتاد و وهابیون، وحشیانه حتی وجود قبور اهلبیت که سلام خدا و خوبان نصیبشان، و بزرگان را هم برنتابیدند و با بهانهجوییهای بیخردانه، آن مکان مقدس، مذهبی و تاریخی را تخریب کرده و از آن روز به بعد ثابت کردند فرقهای هستند که بر هیچ مبنای صحیح منطقی و استدلال عقلی استوار نیستند و از مقبره بزرگان هم میترسند و با هرچه بوی عقل و علم و معنویت دهد میجنگند و هرگونه آثار مقدسات و مقدسان را ویران میکنند و از بین میبرند. آنها با هرچه نفهمند و در محدوده کوچک عقلشان نگنجد، همان میکنند که با بقیع و کربلا و نجف کردند. بلیهای انگلیسی هستند که مثل فرقه بهائیتِ در تشیع، در تسنن به وجود آورده شدند.
در مورد خوارج گفته میشود برخیشان حافظ و قاری قرآن بودند ولی در فهم آن دچار خطا و اشتباه شدند. عمده آنها حق را میخواستند ولی به انحراف رفتند و عقلشان یاریگر نبود. ولی شاید بتوان در مورد وهابیت چنین گفت که قرآن نخواندههایی هستند که داعیه اسلام دارند. اگر خوارج از ظاهر قرآن راهی به باطن نیافته بود اینها گویا از کلمات قرآن به جملات آن هم نرسیده و هرچه نرسند را منکر شده و منهدم میکنند. خطر بزرگ وهابیت برای اسلام این است که نسبتی با عقل ندارند و تظاهر به دین و با دینی تحکّم میکنند که تأکید و تکرار بسیاری بر تعقل و تفکر و تدبر میکند. مثل کوری می مانند که چشم پزشک شوند.
آیهای که در ابتدا آمد و قسمتی از داستان اصحاب کهف را فرمود، دو رویکرد منجر به دو اقدام را در مورد یک موضوع نشان میدهد. پس از آن که داستان اصحاب کهف و خواب سیصدساله آنها و معجزه بزرگ خدا برای مردم آن زمان روشن شد، گروهی که منکر معاد و قیامت بودند گفتند بر آنها یا در مقابل غار، بنایی بسازیم تا داستانشان فراموش شود چراکه فقط خدا میداند داستان اینها چیست. ولی گروه دوم که مؤمن به معاد و حشر و قیامت بودند و صحت اعتقادشان با بیداری پس از خواب سه قرنی اصحاب کهف اثبات شده بود، گفتند که بر درِ غار، مسجد و معبدی بنا کنیم تا خدا عبادت شود و این معجزه بینظیر، در اذهان، گرامی بماند.
تفاوت این دو دیدگاه چنان است که میتوان هر یک را نماینده دو دنیای متفاوت و با اختلافات بسیار دانست. یکی نماینده کافران و یکی، نماینده مؤمنان. یکی دنبال پوشاندن قدرت خدا و دیگری دنبال یادآوری قدرت خدا. یکی دنبال نگهداشتن مردم در جهل و دیگری دنبال آگاهی مردم؛ یکی راضی به بیایمانی و نقص اعتقاد جامعه و دیگری در تلاش برای افزودن ایمان و تکمیل اعتقاد جامعه؛ یکی به معماری فراموشی معتقد است و به نسیان دعوت میکند و یکی معماری ذکر را پیشنهاد میدهد. یکی جامعه را به خواب و یکی جامعه را بیدار میکند. حتی ممکن است مثل همین داستان، شعار گروه اول، ظاهری فریبنده داشته باشد و با نام «پروردگار» دنبال فراموشاندن خدا باشند و ... و این همه تفاوت در این چند کلمه.
تفاوتی که امثال وهابیت هرگز نفهمیدند و نخواهند دانست.
دلیل باقی ماندن و آرامش عبادتگاهها همین است که خدا میخواهد اینگونه باشد که در آیه 40 سوره حج فرمود: «اگر خدا بعضى از مردم را با بعض ديگر دفع نمى كرد، صومعه ها و كليساها و كنيسه ها و مساجدى كه نام خدا در آنها بسيار برده مى شود، سخت ويران مى شد». معلوم میشود که خدا حامی کدامیک از دو گروه گفتهشده است و نصرتش به کی تعلق میگیرد؛ باید کدام تفکر تقویت و با کدامشان مقابله شود. ایکاش این نکته را به تمام معنا متوجه میشدیم که حکمت احکام و اراده خدا، آرامش خاطر و آسایش زندگی و سعادت ماست. اگر فهم از دین چنین میبود، نیازی نبود که مثل کودکان فراری از دارو و غذا، برخی از حجاب و حیا و حلال خدا فرار کنند.
راستی اگر دستورات خدا نبود و ما یله و رها بودیم، در مشکلات جانکاهمان به کجا پناه میبردیم و ابهت چه کسی ما را زیر سایه قدرتش پناه میداد؟ در سختیها دست به دامان کدام مهربانتر از پدر و مادر میشدیم که نجاتمان بدهد؟ اگر مساجد و معابد و آنجا که نام خدا برده میشود نبودند، کجا خستگی از روحمان میگرفتیم و در عطر هوایش وجودمان را تازه میکردیم؟ اگر جاهایی که زیاد یاد خدا میشود نبود، کجا به خدا نزدیکتر بود و در کجا خود را در محضر خدا میدیدیم و با او مثل دوست صمیمی نجوا میکردیم؟ مکانهای خدایی و آدمهای خدایی که مثل منزل راه و چراغ راه در مسیر ما هستند همگی برای این است که در مسیر سخت زندگی نفس تازه کنیم و راه سعادت و حیات طیبه را گم نکنیم.
اگر زمانه دستمان را از پیامبران و امامان کوتاه کرده ولی کسانی هستند که نزدیکترین افراد به آنها و شبیه آنهایند. حکمتی که میفرماید، شهدا امامزادگان عشقند و مزارشان تا قیامت زیارتگاه اهل یقین است یا حکیمی که فرمود، مزار شهدا زیارتگاه عاشقان خواهد شد و شهید عزیزی که بازیدراز را خانقاه عارفان حقیقی نامید همه از همین سنخ مبارک است. عبادتگاه و زیارتگاه و خانقاه عارفانی که در نزدیکی ماست، «بازیدرازی» است که خاطراتش هنوز سر به مهر است و خانواده شهدا و بندگان خدا از دامنه تا قلهاش را بهدنبال رازهای عاشقانه شهدا با خدا میگردند. کاش این زیارتگاه زبان میگشود و اسرار غیبی که نه تو دانی و نه من را برایمان عیان میکرد.
بازیدراز، مجموعه قلههایی است که مثل دکل دیدهبانی وسط گیلانغرب و سرپلذهاب و قصرشیرینِ کرمانشاه قرار گرفته و بر نفت خانه و خانقین عراق نیز مسلط است. ارتفاعاتی بسیار مهمتر از آنچه در نظر آید. در ابتدای جنگ و با غفلتی که در زمان جابهجایی نیروها شد، به دست بعثیها افتاد و پس از چهار عملیات در سالهای 59 و 60 و پس از 20 ماه اشغال، به خاک ایران بازگشت. صدام از بازیدراز به عنوان سپر امنیتی عراق استفاده کرد و تا آنجا برایش اهمیت داشت که تا قله را آسفالت کرد و مقر دیدهبانی خود را بر آن قرار داد و تانک برد و شهرهای ما را میکوبید و با چنگ و دندان و آبرو از آن محافظت می کرد.
سختی عملیاتهای بازپسگیری این ارتفاعات را فقط باید از استخوانهای شکستهای پرسید که مثل امیر سرلشکر حسین ادبیان، پس از 38 سال در بین شیارها و پشت صخرهها و زیر دخمههایش پیدا شدند. شیرودی و وزوایی و پیچک و وصالی و موحددانش و صدها شهید ارتش و سپاه، پاسداران ابدی مرزهای ایمان و میهناند که مردم ایران هرساله به زیارتشان میروند و امسال نیز این مراسم در 14 و 15 اردیبهشت برگزار خواهد شد و در راهپیمایی دامنه تا ارتفاع، مردم در سکوت و آرامش بازیدراز، به نجواهای به یادگار مانده شهدا گوش میسپارند. و تو ای بازیدراز و ای معبد و مسجد و خانقاه، مردمی به سوی تو روانهاند که تشنه سخنان تو هستند. یادش به خیر محمد نوری که برایمان بخواند «ما برای بوسیدن خاك سر قلهها چه خطرها كردهایم، چه خطرها كردهایم...» بازیدراز، صدایم را میشنوی؟
منتشر شده در روزنامه کیهان مورخ14 اردیبهشت1402
محمدهادی صحرایی
... دلهايى دارند كه با آن حقايق را دريافت نمىكنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمىبينند، و گوشهايى دارند كه با آنها نمىشنوند... سوره اعراف آیه 179
ماه مبارک رمضان با تمام امتحاناتش تمام شد و آنچه ماند، وظیفهای است که بر عهده ما مانده؛ عهدی که بستیم و قولی که دادیم. باید آنچه اندوختهایم و قوایی را که در فرصت حبس شیطان، افزودیم تا ماه رمضان بعدی حفظ کنیم و دوست خدا بمانیم. فطر را عید اولیاء خدا نامیدهاند. یعنی عید دوستان صمیمی خدا و کسانی که در ولایت او هستند. یعنی هرکسی که در ماه رمضان روزهدار بود دوست و ولیّ خداست. یعنی کسانی که خدا آنها را از ظلمات رهانید و به نور هدایت کرد. از ظلمتهای زیاد، به نور واحد. یعنی هرکسی توفیق رفاقت با خدا را ندارد و درست است که دل، باید پاک باشد و دینداری صرفاً به نماز و روزه نیست ولی بیشک، هرکسی که دوست خداست، اهل نماز و روزه و رمضانالمبارک هم هست و اهل فطر و فطریه و اهل جماعت و اجتماع و اهل خطبههایی که جزء نماز است و اهل مجموعهای منسجم و منظم و یکپارچه و جدا ناشدنی از هم، به نام دین؛ که باید همهاش را با هم پذیرفت.
ماه مبارک رمضان، از این منظر مهم است که تمرین عبودیت و اطاعت بدون چون و چراست. معنی ندارد بیماری با پزشکی حاذق بگومگو بکند و فرمول دارو بپرسد. همانگونه که هیچ عاقلی در کار مهندس خبره، چون و چرا نمیکند. ماه رمضان، تمرین کار اجتماعی و هماهنگی جامعه انسانی باهم نیز هست. تمرین مسؤولیتپذیری و به هم زدن طبقات اجتماعی مرسوم و مسموم فقیر و غنی. همه باید بیحس و حالی فقرا را درک کنند و همه باید طعم گرسنگی، تشنگی، محرومیت و ممنوعیت را بچشند که مبادا افراد، آنچه مینمایند نباشند و توصیهای در هوا بگویند و دستوری بیهوا بدهند یا قانونی بیمبنا وضع کنند. باید در همه امور جامعه اسلامی، حال ضعیفترین افراد جامعه لحاظ شود. دلیل اینکه در همه امور خیر و نیک، اقشار مؤمن و مذهبی پیشقدم هستند همین است که تربیتشان رمضانی است و آموختهاند که زندگی اگر شاد و اگر غمگین، باید برای همه باشد.
تولید طبقه پرخوار و پربرخوردار، پرحرف و پرتوقع، بیتعهد و بیمسؤولیت، مالیاتگریز و وطنگریز، اسلامستیز و ایران فروش، متلکگو و بیهنر و... که متأسفانه ایران ما به آن مبتلاست و با نام مرفهین بیدرد یا لیبرال یا سلبریتی شناخته میشوند، محصول تربیت سوداگرانهای است که از دهههای قبل، تخم و لاروشان در کشور ما جا گرفت و تاکنون دوال پای مردم شدهاند. دروغگویی که به فطریه مردم متلک بگوید و قبلش با نفرتافکنی مردم را به جان هم بیندازد ولی یکی از قبضهای منزلش بهاندازه حقوق ماهانه یک کارمند باشد، محصول بیتربیت همین طبقهای است که شرّش گفته شد. یا کسانی که مردم نجیب ایران، عمری به بینمکی آنها خندیدند تا اینها طنز یاد گرفتند و بعد با تمام وجود، به همین مردم و فرهنگشان پشت کردند، از همین قماش اند.
ولی در مقابل؛ آنها که در سیل و زلزله و بیماری فراگیر و فقر و دفاع از مردم و میهن پیشقدم بودند و بیهیچ ادعایی خود را خدمتگزار مردم میدانند، میدانند که ایرانی بودن به ادا و اطوار نیست، به کار و عمل صادقانه در میدان است نه با دروغ و گندهگویی. و وطن و خانه، چه آباد و چه ویران، عزیز است. و در انجام خیر، هرگز نباید منتظر دیگران ماند و باید به جای حرف زدن، پیشقدم شد و به جای غر زدن، کار کرد. این تربیت رمضانیهاست که تمام عرصه زندگی را زمینه جهاد میدانند. جهادی هستند و جهادگر. گاهی جهادشان علمی، گاهی فرهنگی، گاهی نظامی، گاهی خدمترسانی، گاهی درمانی و امروز اقتصادی- رسانهای است. این افرادند که در تراز ایران عزیز و انقلاب اسلامی هستند و تکیه گاه مردم. با اینها میشود به آینده امیدوار بود و امید اصلاح داشت. انسانهای مفید و مؤثر و مطمئن و ایرانی.
اما وضعیت کشور و جهان امروز ما پیچیدهتر از این است که گفته شد. در ایران منافق و نفوذی و دوتابعیتی داریم که دستشان در دست دشمنان لجوج و عنود خارجی است و مأموریتشان زمینه چینی برای هجوم دشمنان بیرونی است. همانگونه که قبل از شروع جنگ تحمیلی، منافق و کومله و دموکرات و جداییطلبها، با اغتشاش و آشوب، کشور را از نظر دفاعی ضعیف و مهیای حمله صدام کردند، پس از جنگ تحمیلی هم نفوذیهای در حکومت، با ساختارسازی آلوده، همان جبهه شوم گفته شده را برای نظام اسلامی درست کردند تا مثل ویروس یا درد مزمن، انقلاب را برای هجمههای مکرر دشمنان شکست خورده ضعیف کنند. دوگانهسازیها و دوپهلو گفتنها از این جنساند و برجام و اقتصاد ورشکسته و رسانه وابسته، نمونه شدید، عجیب و تأسفبار دوران اعتدالیهاست.
مشخصه ظاهری و قابل شناسایی این جبهه نفوذی این است که هرگاه با اقدامات جمهوری اسلامی، دشمن در موضع ضعف قرار میگیرد، اینها اگر بتوانند با تحمیل قراردادهایی مثل الجزایر دوم و مذاکره با کدخدا و برجام و پیشنهاد رفراندوم و... و اگر نتوانند با سخنرانی و پُست و توئیت، راهی برای بلند کردن دشمن و مشغول کردن کشور باز میکنند که فتنه پاییز 1401 و برخی تحرکات اخیر رسانهای از همین سنخ است. بسیاری از فتنهها و آشوبهای کشور، ساخته همینهاست که دشمنِ آسایش مردم و آرامش کشورند. در زمان برتری دشمن هم تلاش این گروه ترساندن مردم با توهّم سایه جنگ و تئوری خیالی جنگ و صلح است و سعیشان این است که با ترساندن مردم و تهدید مسؤولان، دستان مردم خود را برای تسلیم بالا ببرند. مک فارلین و نامه جام زهر دهه هفتاد هم از امثال این اقدامات است.
میشود وضعیت قوت و ضعف انقلاب اسلامی و دشمنانش را در موضعگیریهای وارونه اینها دید. مقامات و دانشمندان آمریکایی و حتی ترامپ به وضوح از افول آمریکا سخن میگویند و مقامات سابق و اکنون اسرائیل از فروپاشی این رژیم، ولی اینها چیز دیگری میگویند. دشمنان ریز و درشت ما علت کینه شتری خود با جمهوری اسلامی را قدرت گرفتن ایران میدانند و اینها نمیخواهند بفهمند. قدرت اجماعسازی ایران و استفاده از ظرفیت چین و روسیه را چون که کدخدای خود را در حال جان کندن میبینند و نمیخواهند مُردنش را بپذیرند، ذلت مینامند. محاکمه و بازجویی مدیر تیکتاک با 150 میلیون کاربر در آمریکا و با گیس کشیدن زنان بر کف خیابانهای پاریس را میبینند و آزادی انتقاد از صدر تا ذیل در ایران و حرمت و کرامت بانوان سرزمین خود را نمیبینند. اروپای دیکتاتور و آمریکای خودکامه را نمیبینند و از رفراندوم در ایرانی سخن میگویند که تقریباً به اندازه سالهای عمرش، انتخابات انجام داده است. وقیحتر از اینها دیدهاید؟
آیه ابتدای این وجیزه را به دقت خواندید؟
تحلیل اقدامات و شعارها و نوع حرکات و نقشه دقیق و همهجانبه و لشکرهای تجهیز شده دشمن در فضای مجازی و از همه مهمتر، آرایش منسجم آنها با وجود اختلافات بنیادینشان باهم، در اغتشاشات پاییز گذشته، نشان میدهد که آن همه آتشافروزی و جنایت، نه به خاطر فوت یک دختر بازداشت شده بود و نه به خاطر هیجانات جوانی و ... بلکه دلیل اصلی، ترس دشمنان و مقابله با تشکیل تمدن نوین اسلامی در مقابل تمدن به بنبست رسیده رنسانسی غرب بود وگرنه ارتباط معقولی بین مطالبه و اقدامات آنان دیده نمیشود. تمرکز شعارها علیه رهبری نیز نشان از هدف گرفتن نقطه قوت و کانون قدرت و اجماعکنندگی نظام داشت و حملهای بود که به ضدحمله تبدیل شد و حال و روز وخیم اسرائیل و آمریکا و اروپا گویاتر از هر سخنی است.
این تولید قدرت و مدیریت میدان و تبدیل بحران به فرصت، به علاوه شدت گرفتن روند افول آمریکا و بحران انرژی و غذا در اروپا و عمیق شدن شکاف اجتماعی در رژیم صهیونی، از دلایل رویکرد بیش از پیش قدرتهای منطقهای مثل چین و روسیه و نیز تمایل سعودی که رقیب دیرین ماست به توافق و گفتوگوی با ایران است. افول آمریکا را میتوان در از دست دادن قدرت اجماعسازی، تعیینکنندگی سیاسی در جهان و بالا گرفتن میل حذف دلار از معاملات جهانی دید که اینها همه باعث تحقیر آمریکا شده است که هرگز مورد پسند و قبول غربزدگان و کدخداپرستان نیست و معلوم است وقتی باغ آرزوهایشان را در حال هیزم شدن میبینند واکنش نشان دهند و بدون آنکه کسی از آنها نامی برده باشد، دعوا را شروع کنند و واقعیت را نگویند که چرا و از چه ناراحتند.
منتشر شده در روزنامه کیهان مورخ 7اردیبهشت1402
ای مردم! به درستی که ماه خدا با برکت و رحمت و آمرزش به شما رو کرده است. ماهی که نزد خدا بهترین ماهها، روزهایش بهترین روزها، شبهایش بهترین شبها و ساعاتش بهترین ساعات است و... .
و این خطبه شعبانیه رسول خداست که سلام خدا و بندگانش بر او و خاندانش باد. همین چند روز پیش و در ابتدای ماه مبارک رمضان بود که این خطبه دلچسب، خوانده شد و ذوق کردیم و گویی هیجانی در وجودمان حس شد که ماه خدا آمد. ماهی که غصّهها را میبرد و گناهان را میزداید و نفَسی در هوای بهشتیاش تازه میکنیم. ماهی که مثل درختی بزرگ، و با سایهای فراهم و گسترده و خنک در بیابان گرم و طاقتسوز، پناهمان میدهد یا مثل چشمهای که از آب گوارایش، درخستگی و گرمای سخت، گلو و جان، تازه میکنیم. آخ که چقدر در این روزگاران به این هوای تازه و آب گوارا نیاز داشتیم و داریم. ماهی که مثل مادر مهربان بود و ما کودکان رمیده از خطر، به دامن بلندش پناه میبردیم. ماهی که ماهِ ماههای خداست و از شدت احترامی که پیش خدا دارد، خوب و بد را با هم میپذیرند.
در این ماه است که به چهره میهمان نمینگرند ولی به دلهای امیدوار نظر دارند. همه میهمان و بر یک سفره نشستهایم اگرچه بهره هرکس به قدر همت اوست. همانگونه که شبهای قدر هرکسی هم منحصر به خودِ اوست. ماهی که در پناه خداییم و از گزند شیطان به دور. دهانمان به گوش آسمان نزدیک و ملائکه مشتری عالی کارهای خوب ما، حتی کوچکها هستند. ماهی که همراهِ همپا و رفیق دلسوز و انیس شفیقی است که راه را نشانمان میدهد. شبهایش بهترین شبها و روزهایش بهترین روزهاست. در این ماه است که خدای مهربانتر از پدر و مادر و سریع الرضا، از همیشه مهربانتر و راضی شوندهتر است. مژده بهشت داده و وعده بخشودن. از بس کریمانه انبان پر میکنند و جایزههای بزرگ میدهند که گویی بیحساب میبخشند. و اکنون چنین ماهی را به انتها میرسانیم و از چنین دوستی جدا میشویم و چنین ضیافت بینظیری را به سر میرسد.
شایسته نیست از این غصه دل، افسرد و اشک جاری کرد؟ شایسته نیست در فراق این رفیق بینظیر، مویه و بیتابی نمود؟ یا از دوری آن ترسید و از او پرسید، پس از خود، ما را به که میسپاری؟ چگونه نباید با چشم خیس، رفتنش را بدرقه کرد و بهدنبالش با دل پابرهنه دوید؟ دلگفتههایی که بهعنوان وداع با این ماه با عظمت از برخی معصومین، که سلام خدا و خوبان نثارشان، رسیده بسیار دلگیر است و نمیشود حال کسانی که میدانند چه بهشتی را از سر گذراندهاند، درک کرد. آنچه برای ما عوام از ماه رمضان است اگرچه گرسنگی و تشنگی و تغییر روزمرگیهاست ولی آنچه بزرگان میبینند، روزگاران وصل و فرصتهای طلایی و همنشینی با ملائک است که خدا، آگاهانهاش را قسمت ماهم بکند و بدانیم که ورود به آن چطور و خروج از آن چگونه باید باشد؟
اینکه در این ماه، امر شدیم به مراعات و ملاحظه و گرامیداشت قرآن و نماز و یتیم و زیردست و ارحام و روزه دار و هرآنچه که انسان را از این روزمرهگی رها میکند و در آسمان عبودیت، لذت رهایی میچشاند یعنی چه و برای چیست؟ شاید حکمت این ترک عادتها که موجب سلامتی است و عادت به خوبیهای فراموش شده و کمرنگ، برای این است که به تنظیمات کارخانه خلقت برگردیم. به همان خلق و خوی انسانی و فضایلی که در ما به ودیعه نهاده شد ولی گرد و غبار غفلت، آن را فراموشانده است. امر شدیم به انجام هرآنچه که انسان را از دنیای غفلت به جهان ذکر و یادآوری میرساند. گرفتاری دنیای امروز، همین فراموشی است که عدهای سود خود را در غفلت مردم میبینند تا از خوابزدهها تا میتوانند بدزدند. برای جهان، جوان بیدار و هوشیار نمیخواهند، او را خواب و خسته میخواهند. پیر خیرخواه نمیخواهند، همراه گمراهی میخواهند. روشنفکر نمیخواهند، بازیگری میخواهند که بازار روشنگری کساد کند. عناصر پشیمان میخواهند که سطحیگری را رواج دهند. زن آگاه نمیخواهند، او را اسیر و عریان میپسندند که جامعه را از هدف، غافل کند.
و این ماه رمضان که آخرین روزها و ساعاتش را میگذرانیم، بهترین زمانی بود که از دستمان میرود. و ما میمانیم و دستاوردهای رمضانی. کم و زیادش هم باز کم است ولی مغتنم. مثل گوهری که کوچک و بزرگش کم است ولی حتی کوچکش هم قیمتی است. قدردان این ماه مهربانیم که اگر نبود، سوز گناهان، پوستمان را میکند و گرمای سوزان معصیت آتشمان میزد. غفلت ما را به مرگ میرساند و شیطانی که طعم زندانی نچشیده بود، حاکم دنیا میشد. بندگان خدا ذلیل میشدند و مردم بیپناه در امواج سهمگین گناه، میشکستند. تفاوت دنیای مسلمانان رمضانی با دیگران در این است که قانونمدارند و اهل منطق صحیح. مصلحت جامعه را میدانند و ویژگیهای انسانی را میشناسند. باهوشاند و زیرک. به معنای صحیحش عافیتطلب و عاقبتاندیشاند. سختی کوتاه را به لذت ابدی میفروشند. منظماند و هدفمند. مؤدباند و محترم. مسؤولیتپذیرند و دغدغهمند. درد محرومین میکشند. نوعدوستاند و خیرخواه دیگران. در خفا و علن یک جورند، شاخص و شایسته. و در یک کلام، زندگی با آنها راحت و لذتبخش است.
و اینها برکت تربیت رمضانی است. تربیتی که میخواهد به جای فقط حرف زدن، بهصورت عملی به یاد فقرا باشیم. آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم / احساس سوختن به تماشا نمیشود، یعنی همین که گرسنه و تشنگی بکشید تا فقرا را با تمام وجود درک کنید. تفاوت این تربیت با تربیت غربی همین است که به جای غر و نق زدن و محکوم کردن همگان غیر از خود، خود دست به کار شویم. زکات فطره هم همین است. در مقابل، آن که بدون دیدن فقرا، خرج سفرهای تفریحی و عشق و عیشاش، روبه راه است، اداباز است. روز قدس هم همین دفاع از مظلوم بود که انصافاً حضور مردم ایران به تمام معنا تمامکننده بود. آنها که پس از بیداری و احیاء شب و با زبان روزه دار و در گرما، به خیابان آمدند و علیه ظلم بیحساب صهاینه و آمریکا شعار دادند، به غیر از مسؤولیتپذیری، نشان دادند که انقلاب اسلامی پایههایی مستحکمتر از کوههای استوار دارد و این قدرت، تا وقتی به آسمان متصل است تمامناشدنی است و هر تحلیلی غیر از این، تاربینی است.
دیدن و فهمیدن اتفاقات امروز ایران و جهان، هرگز با سواد و سابقه ارتباط تعیینکنندهای ندارد. چه بسیار انسانهایی که سابقهای در انقلاب داشته ولی اکنون عقلشان، به دوربرگردان خورده و گذشته خود را به حراج گذاشته است. کسی که به جای پشت شیشه، مقابل آینه نشسته است، جز خود و پشت خود، چیزی نمیبیند. خوب بگوید یا زشت، خود را گفته و پیشینه اش را. تدبیر را نمیتواند ببیند و بفهمد که از دوران انقلاب و ثبات و اثبات خود گذشته و در آستانه نظام انقلاب اسلامی شدن هستیم. همین توافق حاکم سعودی با ایران را اگر از او بپرسی، ذلت میداند مثل داستان غمبار یمن را که وارونه میفهمد. عزت را ذلت و پیروزی را شکست و حکمت را شهوت میبیند. با حقیقت افول آمریکا که اندیشمندان جهان به آن معترفاند، میجنگد و توهین میکند. چارهاش این است که «خود شکن، آیینه شکستن خطاست».
تربیت رمضانی میآموزد که پایان سختی، راحتی است. و پایان جهاد، إحدَی الحُسنَیَین. تفسیر آخرالزمانی در مورد حوادث روز، با تحلیل هالیوودی و بالیوودی تفاوت دارد. نمیشود بیش از این به آشفتگیهای ذهنی برخی پرداخت ولی در همین حد کفایت میکند که بدانیم همیشه کسانی بودهاند که پریشان فکری خود را با پرخاش به حقیقت تسکین کردهاند. سکوت بزرگان در برابر سخنان ناصواب، از سطحی بودن صاحب سخن است و وجود کارهای مهم و واجبتر وگرنه خاکپاشی نادان به چهره خورشید نمیرسد. حرکت صحیح انقلاب اسلامی در 34 سال اخیر ثابت کرده انقلابی که خمینی کبیر آغاز کرد، با رهبری خامنهای حکیم به بار نشسته و توانسته سخن روز و منطقی جهان شود. تاریخ اخیر، از این دو امام راحل و حاضر، وعده صادق و سخن صائب و برهان قاطع، کم ندیده و نشنیدهاست.
و تو ای ماه من که تو باشی و میگذری، کاش بیش از آنچه بود، قدر تو دانسته و بهرهمند میشدیم. و خدا تو را از ما راضی گرداند که رفیق خوبی بودی و تا دیدار دوبارهات اگر زنده بودیم، چشم انتظاریم و به امید رحمت و مغفرت و برکتی که از تو چشیدیم میمانیم. امید که آنچه از تو برایمان حاصل شد را غنیمت شمرده و چون جان شیرین محافظت کنیم. مگر حلاوت عید فطر، تلخی رفتنت را از کاممان بگیرد وگرنه بیتو به کودکان گمشده میمانیم. والسلام.
سرمقاله کیهان مورخ30فروردین 1402
فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقين 1
یکی از عادات حکومتهای ستمکار و سرکوبگر، همین نکتهای است که قرآن کریم با این صراحت به اخلاق فرعونی منتسب کرده است. عادت فرعون اینگونه بود که مردم خود را خوار و خفیف میکرد تا اطاعتش کنند و نتوانند سر برآورند. مردمی که با فقر و فساد و تبعیض و یا با جهل و خرافه و بیخبری و یا با فسق و فجور و فحشا و یا با دروغ و سانسور و سیطره رسانهای، سرگرم و گرفتار باشند، بیشک مردمی تحقیر و خفیف شدهاند که چون با عادات سخیف و مبتذل خو کردهاند، نای تفکر و رشد و تعالی ندارند و انگیزهای برای تغییر در آنها نمانده است. اگر این خصوصیات گفته شده در مردمی نهادینه بود، آن جامعه هرگز روی صلاح و فلاح و اصلاح و انقلاب را به خود نخواهد دید. آب راکد و در چاله ماندهای که جز تعفن، باتلاقی برای دفن اندیشه و آرمانهای انسانی است.
و فرعونها برای حکومت کردن نیاز به مردمی سرشکسته و سرافکنده و توسریخور دارند.
کشتن مردان با تیغ یا با کار سختی که رمق زندگی میگیرد و زنده نگه داشتن زنان برای کلفَتی یا تمکینی که اختیار را سلب کند، رسم دیگر فراعنه است و در قرآن اینگونه به آن اشاره شده که در زمان فرعون «پسرانتان را ذبح مىکردند و زنانتان را زنده مىگذاشتند»، مثل کار استکبار جهانیِ امروز، که مردان را با بیغیرت کردن میکُشد و زنان را با مُدپرستی، به اسیری میبرد تا بر لشکرهای بیجیره و مواجب خود، لشکر دیگری بیفزاید و کسی از ظلم و استثمارش سؤالی نپرسد و سربرنیاورد. مأموریت لشکرهای غفلت و تغافل، در این جاهلیت مدرن و این بردگیِ اختیاری، بنای دنیای جدید ظالمان و مستکبرانی است که از اولاد قابیل و فراعنهاند و جز بنی اسرائیل، همه موجودات را در خدمت خود میخواهند و سایر انسانها را برده و بنده خود میدانند تا دنیا را به غارت و تباهی ببرند و همان کاری را که فرعون با آنها کرد، با دیگران بکنند.
و رسانههای استکباری، مأمور فریب مردمان با آموزش شِبه استدلالهایی هستند که به زبان دلالها میماند.
امروزه این خوی استکباری و وحشی را اگرچه در آمریکا و آنگلوساکسونها میبینیم ولی تفکر شرور صهیونی، چشمه این عفونت و شرارتهاست. تفکر طماع و حریص و پنهانکار و حقهباز و بیرحم و شیطانی و موش واره، که حتی اروپایی که سرانش، همسلک و همسنخ او هستند هم نتوانستند تحملش کنند و در قرن گذشته، آنها را از اروپا اخراج کردند و چون خنجری آلوده و کثیف، در پهلوی بلاد مسلمانان فرو بردند و بدنامیاش را بر هیتلری گذاشتند که مرده بود و توان دفاع از خود را نداشت. سؤالات مهم و بیجواب مانده این است که اگر طبق افسانه هولوکاست، اروپا یهودیان را وحشیانه، نسلکشی کرده چرا باید مسلمانان تاوان بدهند؟ و اگر اروپاییان اخراج کردهاند چرا باید در آسیا زورچپان شوند؟ اگر آمریکا و اروپا غرق در مشکلات اقتصادی هستند، چرا به اسم کمکهای مالی ولی در اصل، به عنوان باج، در بودجه خود برای رژیم صهیونی مقرری و ردیف گذاشتهاند؟
هرگز نباید فراموش شود که هولوکاست واقعی و به معنای درست آن، نسلکشی منحصر به فرد و تاریخی را فاتحان اروپایی قاره آمریکا با سرخپوستان و بومیان آنجا به عمل آوردند و تا ابد ننگ انقراض سه تمدن بزرگ بومی آمریکا بر چهره کریه استعمار اروپایی مانده است. کشف قاره آمریکا؟ آمریکای قبل از کریستف کلمب که تمدنی هزاران ساله داشت! چرا فتح سرزمین موعود صهیون را با عنوان کشف قاره آمریکا میپوشانند؟ اگر که گفتند خدا مرده و در کلیسا دفنش کردیم، چرا ساختمان کاخ سفید را معبدگونه و مسجدواره ساختهاند؟ و چراهای دیگری که پرده از دروغ صهیون خواهد انداخت؟
هرگز نباید فراموش کرد که نسلکشی بزرگ معاصر، توسط دستگاه سلطنت بریتانیای خبیث و در ایران انجام شد. وقتی که از ترس ظهور مجدد تمدن صفوی بعد از سلسله قاجار و به انتقام فتوای مبارک تحریم تنباکو و مشروطهخواهی و برای زمینهچینی حکومت دستنشانده پهلوی، 9 میلیون ایرانی را با قحطی ساختگی و وبای انگلیسی به کام مرگ کشاندند. بیشک نباید فکر خونخوار صهیونی در این جنایت بزرگ را نادیده گرفت و هرگز نباید فراموش کرد که گناه جنایت بزرگ قتل عام سال 1295 تا 1298 خورشیدی بر گردن و گُرده انگلیس است و دیه و خسارت این فاجعه تاریخی و جبران آن، باید مطالبه از دولت سلطنت انگلیس باشد. «دُم بریدهای که هرکاری از او برمیآید» ضرب المثلی است که مبنایش در تاریخ ایران، جنایات سلطنت انگلیس در ایران است.
و داستان تقدم تفکر صهیونی لانه کرده در انگلیس و اسرائیل، داستان پیدایش اولِ مرغ یا تخم مرغ است.
تفکر مشؤومی که قرار بود همان کاری را که در سرزمین بزرگ آمریکا کرد، با فلسطین کهن انجام دهد. همان نسلکشی، همان جنایت، همان بردهداری، همان ساختارسازی و همان پایتختسازی. دروغ آدمخوار بودن بومیان آمریکایی و فروش مشتاقانه زمین به یهودیان توسط اعراب بومی و تروریست بودن ایرانیان و... همگی دروغهای بیشرمانه رسانههای جهان استکبار است برای مشروع سازی غارت و دشمنی خود. سه رئیسجمهور پیشین آمریکای قبل از بایدنِ بیهوش و حواس، چند میلیون نفر دیگر را باید میکشتند تا جهان متوجه شود که پشت کراوات و ادکلن کلینتون و بوش و اوباما، حیواناتی خونآشام هستند که بدتر از مغول آدم میکشند؟ شارون و باراک و نتانیاهو و امثال آنها چندین هزار فلسطینی و نخبه عرب و غیرعرب و دانشمندان ایرانی و غیر آن را باید میکشتند و آواره و تحریم میکردند تا مردم جهان بدانند که اینها انساننما هستند؟
اکنون که آتش فتنهها بر دامن صهیون افتاده و آتشافروزی آنها در پاییز گذشته ایران، خانه آنها را سوزانده است، مشخص میشود که اسرائیل، بدترین دوران خود را سپری میکند و اگر سرانشان، حرف راستی زده باشند، همین سخنی است که چندینباره میگویند «اسرائیل در حال زوال و فروپاشی است»، «باید برای قوم خود در این آخرالزمان دنبال سرزمین دیگری باشیم»، «ما چند سال آینده را نمیبینیم» و.... این تفکر به انحطاط رسیده، برای ادامه حیات ننگین و تجمیع مردم خود به شدت به جنگ نیاز دارد. مثل نیاز خونآشام به خون. به این دلیل است که وحشیانه به مسجدالاقصی هجوم آورد و مردم خداجوی و بیدفاع مسجدنشین را کتک زد و زخمی نمود یا مستشاران ما را شهید کرد و به آرزو رساند. این عقرب در آتش را خودش خواهد کشت و تخدیر و تسکین اعتصابات عجیب و اخیر در سرزمینهای اشغالی، کمکی به پرکردن شکاف عمیق این جامعه «چهل تیکه» نخواهد کرد.
اتفاقات میدانی اخیر اطراف اسرائیل و گسست متحدان منطقهایاش و تغییر معادلات به نفع جمهوری اسلامی و جبهه مقاومت، باعث بیاعتبار شدن طرحهای زورکی و بیمنطق معامله قرن و آبراهام و درد زایمان خاورمیانه و... شده و بیش از هرچیز، نقش پرچم اسرائیل را نقشی برآب کرده و فلسطینیان را برای بازپسگیری سرزمین خود امیدوارتر کرده است. آزادسازی قدس، از این نظر رابطه مستقیمی با ظهور دارد که منشأ امید در دلهای مستضعفین عالم خواهد شد و تحرکی بینظیر در بین مؤمنین ایجاد خواهد کرد و ضمن آن، ریشه غدّه سرطانی از بلاد مسلمین کنده خواهد شد و سرزمین پیامبران، مهیای تمدن عظیم مهدوی که سلام خدا و خوبان نثارش، خواهد شد. و خدا در آن امر مقدس و اصلی، تسهیل و تعجیل کند که بیصبرانه منتظریم.
و البته که وظیفه و تکلیف همه ما در کنار این انتظار، همان است که در فرمان صادر شده آمد. تحرّکوا باسم الله إلى الأمام و اعلموا أنّه «وَلَیَنصُرَنَّ اللهُ مَن یَنصُرُه».
_________________
1- سوره زخرف، آیه 54
منتشر شده در روزنامه کیهان مورخ25 فروردین 1402
ما مِن يَومِ نَيروزٍ إلاّ و نَحنُ نَتَوقَّعُ فِيهِ الفَرَجَ لأِنَّهُ مِن أيّامِنا و أيّامِ شِيعَتِنا. امام صادق که سلام خدا براو فرمود: هيچ نوروزى نيست مگر آن كه ما در آن روز منتظر فرج [ظهور قائم آل محمّد که خدا در ظهورش تسهیل و تعجیل کند] هستيم؛ چرا كه نوروز از روزهاى ما و شيعيان ما است.1
یکی از دلایلی که نوروز از نظر ما عید سعید و خجسته شده همین است که غیر از رویش موجودات و نو شدن روزها و یادآوری رستاخیز، روزی است که امید فرج و گشایش برای انسانها در آن وجود دارد. روزی که در آن ممکن است همان اتفاق بزرگ و رویداد مهم موعود، اتفاق افتد و با نو شدن طبیعت، سیهروزی بشریت به پایان برسد و با ظهور آخرین حجت خدا و موعودِ همیشه پیروز، دوران خوب و خوش و پر از سعادت انسانها فرا برسد. روزگاری که شب سیاه و سرد طواغیت به سر میرسد و روزگاران رهایی و شکوفایی و لذت از راه سر میرسد. دورانی که همه انبیاء و اولیاء و شهدا و صالحین که سلام خدا برآنها، وعده آن را داده و برای وقوعش، مقدمهسازی کردهاند. دورانی که رستاخیز جانهاست و انسان دور افتاده از خدا، با مرگ ابلیس، به جایگاه خود باز میگردد و به دور از خطا و خلاف و ظلم و گناه، طعم شیرین حیات طیبه را در این دنیا میچشد و ذائقه مهیا میکند برای بهشت موعود.
مردم بزرگ و دیرینه ایران با انقلاب اسلامی ایران مفتخرند که با پاره کردن طومار دوران ستمگران شاهنشاهی و نجات یافتن از حکومتهای غارتگر و ستمگر، زمینه حاکمیت مردم بر مردم را فراهم نمودند و با زعامت امام راحل و عظیمالشأن، راه نو و جدیدی را در مقابل خود و مقابل جهانیان گشودند که هدفش رسیدن به تمدن عظیم و نوین اسلامی است. انقلاب اسلامی در اصل انتشار نور در فضای ظلمانی جهان بود که پی درپی در حال تولید و تکثیر است و امروزه اگر مسئله اصلی و دغدغه ذهنی دشمنان شده، به خاطر موفقیتها و گشایشهای گستردهای است که نسیم پیروزی را به پوست بشر میرساند. اتفاقات چند ماهه اخیر و به ویژه همین هفته گذشته منطقه و جهان گویای این واقعیت است که اتفاقات خوب و مهم در راه و بهار انقلاب اسلامی توانسته است یخ قلب انسانها را آب کند و دست و پای جهانیان را از غل و زنجیر جهان استکبار آزاد کند.
نحوه روبه رو شدن انسانها با حقایق، مختلف است. اگر بیماریهای روحی و حب و بغضها و کم فهمیها را کنار بگذاریم، به طور معمول، افرادی هستند که حقایق را هنگام وقوع متوجه میشوند و میتوانند نسبت به واقعیات، درک صحیحی در زمان حال پیدا کنند. گروهی هم پس ازگذشت و عبور از واقعیات، به حقیقت آن پی میبرند و گروهی دیگر هم با خیال راحت، نه هنگام و نه پس از وقوع واقعیات به حقایق پی نمیبرند. ولی هستند نخبگانی که به حقیقت واقعیات، پیش از وقوعشان پی میبرند و برنامهریزی میکنند. این افراد نخبه اگر در مصدر امور و اجتماع قرار گیرند و اگر کسانی که در دامنه آنان هستند هم بتوانند خود را با منویات ایشان هماهنگ و مطابق و آن گونه که باید، تبعیت کنند، بیشک آن امور و اجتماع میتواند فراتر از آنچه گمان میرود پیشرفت کند. ویژگی انقلاب اسلامی ما در دوران امام راحل و امام حاضرش اینگونه بود و هست.
نگارنده این سطور هرگز درپی تقدیس و تکریم بیجهت و مدح و ثنای بیمورد نیست، ولی هرچه در تحلیلاندیشهها تعمق میکند چارهای جز اعتراف به واقعیتی حقیقی ندارد و معتقد است نگفتن نعمات و حسنات، غیر از اینکه ناشکری و ناسپاسی است و باید از حریم قلم مسئولانه، مصلح و مطالبهگر به دور باشد، ندیدن واقعیات و حقایقی است که لازمه درستاندیشیدن و تحلیل صحیح میباشد. حرمت قلم و ارزش پژوهش و آزادگی اندیشه ایجاب میکند به هماناندازه که باید از اغراق پرهیز نمود، باید از اجحاف نیز دوری گزید. حال و روز امروز ما هرگز با دوران گذشته قابل قیاس نیست، نه در حیات فردی، نه اجتماعی و نه حتی جهانی. امروزه در هیچ مناسبتی در حد منطقه و قاره و گاهی جهانی، هرگز نمیتوان ایران را نادیده گرفت و از او استمزاج نکرد. هرگز نمیتوان با این کشور کهن، نامحترمانه سخن گفت. نتیجه گندهگویی قدرتهای به ظاهر بزرگ را میتوان در تغییر رفتارها و رویکردهایشان دید.
توافق عربستان با ایران و مزمزه کردن مصر و بحرین برای برقراری ارتباط با ما و اتفاقات مهمی که بخشی از آن محقق و رسانهای شده و قسمتهای بزرگتر پوشیده مانده گویای واقعیتی است که رهبری در مرداد 1399 گفتند:«با شکست جبهه تحریف، قطعاً جبهه تحریم هم شکست خواهد خورد». اکنون که با دولت جدید و جهادی، جبهه نفوذیهایِ «خودی تحریم کن»، شکست خورده، میتوان شکست پس از شکست جبهه تحریف را دید. و دید که بدون برجام و پذیرش FATF و اراده کدخدای خرفت، چگونه گشایشها پی درپی نصیب ملت ایران میشود. آنها که مدعی بودند زبان دنیا را بلدند و به بقیه فحش میدادند و برای گرفتن بدنهای شهدای منا، ذلیلانه در مقابل امیر کویت زانو زدند، خودشان گره تحریم بودند. و اینها که برای قطع ارتباط عربستان با ایران نشانی اشتباه حمله « ساختگی»به سفارت این کشور میدهند دراصل برای یک تحریف دیگر و اتهام زنی بیاساس به نیروهای مذهبی و فرار از پاسخگویی تقلا میکنند.
اینکه توافق عربستان با ایران توسط کشور صاحب وتوی چین، انجام شده و ایران با چین و روسیه توانسته شکست مفتضحانه دیگری به کدخدا تحمیل و اسرائیل را منزوی کند، همان حقیقتی است که دیوانهکننده غرب و خنثیگر مأموریت غربزدگان بود که در کنار تخریب اقتصاد و سیاست و امنیت و... به جد پیگیرش بودند. فعال کردن بازار بزرگ شانگهای و رغبت برای حضور در میان گروه بریکس و امثال این اتفاقات بزرگ را میتوان در کنار موفقیتهای بسیار دولت دکتر رئیسی و جهشهای بزرگ کشور در این دوره دانست. دورهای که بحران چندین ساله آب همدان، خوزستان، سیستان، چهارمحال، اصفهان، همدان و سنندج برطرف شد. اداره کشور بدون استقراض از بانک مرکزی و چاپ پول؛ رکوردشکنی حملونقل ریلی؛ تکمیل پروژههای عظیم و خاک خورده؛ احیاء دریاچه ارومیه؛ بیمنازع شدن پهپاد و قایق موشکانداز ایرانی؛ بیمارستان حضرت مهدی؛ بازگرداندن بسیاری از طلبها و پولهای بلوکه شده ایران و... انجام شد.
دلیل اصلی اغتشاشات پاییز امسال و تجمع اراذل و تحریک اوباش جهانی کشیدن ترمز این قطار پرسرعتی بود که بر ریل انقلاب میرود. و دلیل تمرکز حملات بر رهبر معظم انقلاب هم هدف قرار دادن کانون تولید قدرت کشور بود. و هرگز نباید از حماسه غرورآفرین حضور مردم در 22 بهمن امسال غافل شد.
اکنون که اتفاقات خوب در حال رخ دادن و کاستیها در حال زوال و مشکلات در مسیر حل شدن و دشمنان در دوران ادب شدن و اسرائیل در سراشیبی سقوط و آمریکا در افول است، کار هرآن کس که دل در گرو ایران آباد و آزاد و انقلاب اسلامی پویا دارد از جهتی سختتر شده است. اکنون دوره مطالبهگری صرف به سر آمده و دوره مسئولیتپذیری آغاز شده است. مسئولین محترم باید خدمت خود را جهادگرانه انجام دهند و مردم عزیز نیز مسئولانه به میدان بیایند. بهار آینده که نسیمش نوازشگر روح و جانمان شده باید آغازگر دوران تلاش و مسؤولیتپذیری آحاد کشور است. باید برخیزیم و این موهبت و محبت خدا را قدر بدانیم که راهی جز اتحاد و انسجام و کار جهادی نداریم. انقلاب اسلامی ما به فضل خدا در شرایط مطلوبی قرار دارد و شکرگزاری آن همت مضاعف برای حل مشکلات اقتصادی و رسیدن به بازدارندگی است.
بی شک آنچه دشمنان نشانه گرفتهاند، اقتصاد و اتحاد ماست که باید ترمیم و مراقبت شوند. ما برای تحقق تمدن بزرگ اسلامی که به ظهور بینجامد باید ایران را قویتر کنیم و غیر از پیشرفتهای حیرت آور بازدارنده در عرصه نظامی و افتخارات بزرگ در بهداشت و درمان و کارهای زیربنایی و مهم اقتصادی و رفاه نسبی جامعه، باید فعالیت سالم اقتصادی و تولید ثروت کوثری را به عنوان یک مفهوم ارزشی و مقدس جدی بگیریم و به فضل خدا و همت خود، مشکلات باقی مانده را به خاطرات گذشته تبدیل کنیم. یاد امام و شهیدان و گذشتگانی که بر سفره مجاهدات آنها نشستهایم به خیر و خدا به عمر و عقل و ایمانمان برکت دهد که کار زمین مانده زیاد داریم و فضل خدا منتظر اراده ما در این جنگ ارادههاست وپیروزی نزدیک و از آن ماست إنشاءالله.
_________________________
1- مستدرك الوسایل، ج 6، ص 352
منتشر شده در روزنامه کیهان مورخ 28 اسفند1401
فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه ...
این قسمت از آیه54 سوره زخرف، نتیجه گیری خداوند از گفتگوی فرعون با مردم است که در آیات قبل آمده. داستانی بسیار زیبا، خواندنی و عبرت آموز که در تفسیر محترم « نور» با بیانی کاربردی به آن پرداخته شده است.
یکی از تفاوت های اصولی جمهوری اسلامی که بر مبنای تفکر اسلام ناب، بنا شده، با حکومت های طاغوت در اینست که جمهوری اسلامی رسالت خود را در رشد دادن و پروریدن استعدادهای انسان ها می داند، به گونه ای که دنیا آباد شود و مقدمه بهشت ابدی باشد. یکی از این استعدادها که با تربیت صحیح، شکوفا می شود، « انتخاب آگاهانه و اقدام مسؤولانه» است. اسلام، هرگز با زور و اجبار در تربیت موافق نیست. و یکی از معانی «لاإکراه فی الدین» نیز همین است که دینِ اکراهی، کارآمد نیست و چونکه در فرار سیدن« روز پاسخگویی» شک نیست بنابراین هرکسی باید پاسخگوی اعتقادات و اعمالی باشد که از روی اختیار پذیرفته و انجام داده است؛ خوب باشد یا بد.
این دید والا و اندیشه برتری که اسلام عزیز پرچمدار آن است، همیشه مورد سوء استفاده دشمنان، نافهمان و کم فهمان بوده و آنها گمان کرده اند که سود خود برده اند درحالیکه سوء نیت و رفتار آنها، باعث صیقل بیشتر گوهر دین و نمایان تر شدن آن و استواری مؤمنین و علاقه مندی کسانی به دین شده که دنبال عزت و اعتبار می گردند. جوانمردان و انسان های شریف، خواستار و دوست دار احترام و تکریم اند همانگونه که انسان های توسری خور و ضعیف، به ظلم و تحقیر عادت کرده اند. یکی از مأموریت های موسای کلیم که سلام خدا و خوبان نثارش، این بود که مردم توسری خور بنی اسرائیل و کنعانی که عزتشان لگدمال فرعون بود را به فضایل انسانی خودشان متوجه کند و به آنها کرامت نفسی که پس از یوسف پیامبر که سلام و درود خدا نثارش، به مرور از بین رفته بود، برگرداند. آنها که مردانشان کشته و زنانشان به کنیزی برده می شدند، یادشان رفته بود که پیغمبر زادگان و خویش پیامبران اند که اکنون چنین ذلیل شده اند.
خدایش بیامرزد مولوی که فرمود، «مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک / چندروزی قفسی ساخته اند از بدنم»، تا به ما تذکر دهد که برای بقاء خلق شده ایم نه فناء. بهشت خانه و بهای جان ماست نه این دنیای تنگ و پرنیرنگ. گرچه همیشه تاریخ، گروهی در اکثریت بوده و خود را به جیفه دنیا فروخته و با کوته نظری، کم همتی و غفلت، نتوانستند دست انبیاء و اولیاء و صلحاء و شهداء را بگیرند و برخیزند. در نظام تربیتی اسلامی، مهر و محبت و اغماض زیاد است چونکه تربیت چنین ایجاب می کند ولی مجازات ظالم و قاتل هم هست. کسانیکه خویشتن داری نظام در مجازات سران و فتنه گران کودتای88 را با برخورد قهرآمیز آمریکا و ترکیه و آلمان و ... با مخالفان و معترضان مقایسه می کنند، نمی دانند ماهیت مماشات با فتنه گران برای شناخت عمیق تر و بهتر فتنه توسط مردم و آیندگان و تربیت در میدان است نه بقاء حکومت، به هرقیمت.
اینکه جمهوری اسلامی کریمانه با مردم فریب خورده برخورد کرده و مهلت و مجال توبه و تغییر و اصلاح داده است، از اعتماد به نفس بی نظیر و اندیشه نورانی اوست نه از استیصال و درماندگی، چراکه در جای خود، اشرار و غدار را دست و گردن شکسته و دشمنان بیرونی را تنبیه کرده است. گرچه سوء استفاده نمک نشناسان همیشه بوده ولی مهم، تربیت این نسلی است که از این خودباوری، سربرآورده و اکنون، کابوس ظالمان و ستمگران جهان شده اند. اسلام ناب، بیش از آنکه با دلایل عقلی گسترش یابد، با برخورد حکیمانه و عطوفانه گسترده و ماندگار شده و تأکید مکرر رهبر معظم انقلاب بر جهاد تبیین در شرایط اتحاد مثل فرعون و قارون و سامری، به همین نکته زیبا و رمز پیروزی اشاره دارد و همه باید به این توانایی برسیم که در جنگ شناختی بی نظیر رسانه ها و افراد مرجف، مرتجع و کذاب استکباری، راه را از بیراهه تشخیص دهیم و به امور مهم تمدن نوین اسلامی و ظهور بیاندیشیم.
تفاوت دیگر انقلاب اسلامی با طواغیت این است که در اندیشه ما انسان ها با این منطقِ« شنیدن نظرات و انتخاب بهترین ها» کرامت گرفته اند ولی حکومت های طاغی امور مردمشان را با زور و اجبار و سانسور و مخدرات، پیش می برند. آیه ابتدایی به این معنی است که فرعون، قوم خود را احمق دید و با فریب، آنها را به اطاعت خود مجبور کرد. و این تحمیق، مثل اکنون با تزیور و تطمیع و تهدید و تحریم و تبلیغ مسموم بوده و در کنار همه اینها، افراد اثرگذار یا همان سلبریتی هایی که مثل آدمکهای چوبی و بی اختیار، کامل در خدمت مطامع شیطانی آنها بوده اند و مأموریتشان تشکیک در اهداف و تضعیف مردمِ خود با تحقیر، و تشجیع دشمنان بوده است. طبق آیاتی که عصبانیت فرعون در برخورد با سحره ای که با دیدن معجزات موسی توبه کردند را توصیف می کند، فرعون به آنها می گوید «چگونه بدون اجازه من ایمان آوردید؟» این نشان می دهد که فرعون، غیر از جان و مالِ عوامل خود، عقل و مغز و ایمانِ قلب آنها را هم در اختیار خود داشته است.
فتنه پاییز امسال که نسبت به فتنه های پیشین، ویژه بود، خاستگاهش نه اقتصاد بود و نه حجاب. شاهد اینکه هیچ شعار اقتصادی نوشته و گفته نشد و هیچ مسؤول دولت، مجلس و قضاء مخاطب شعارها نبودند. دوگانه سازی حجاب در شرایطی که مریم ملعون رجوی هنوز روسری به سر دارد و زنان یهودی و سعودی و ... به روبنده و برقع، با جدیت پایبندند، یعنی اینکه دشمن ما خیلی دروغگو و نادرست است. تضعیف رهبری، فوران خودباختگی توسط سلبریتی های خودکم بین و کم بهره از عقل و سواد، تحقیر مردمی که به سرعت در حال پیشرفت و سبقت از غرب اند، تمرکز زدایی از دولتی که مشغول انجام و به نتیجه رساندن کارهای بزرگ و زمین مانده کشور در امور اقتصادی، درمانی، نظامی، امنیتی و ... است و دشمنان را متحیر و مضطرب کرده و ... و فرار غرب از پاسخگویی به ضعف مفرط خود، هدف اصلی اغتشاشات بود.
در این تجربه تلخ، آنچه بیش از همه مایه تأسف و تحسر بود، وضعیت رقت بار سلبریتی هاست که پشت ظاهر آراسته و شیک خود، دنیایی از ویرانی و بی هویتی و بی خبری موج می زند. نگارنده ضمن احترام ویژه به هنرمندان متعهد و ورزشکاران جوانمرد، جامعه هنری و ورزشی شریف را از سلبریتی های قشری نگر و بدحال، جدا می داند و معتقد است حال افسرده این جماعت، گویای دوری بسیار زیاد آنها از دنیای واقعی است. آنها بازیگری را هم به بازی گرفته و اوج اندیشه آنها در عقد قرارداد و تغییر دوست و نامزد متوقف شده و در دنیای لزجی می اندیشند که عقل، جای پای محکمی در آن نمی یابد. در روزگاری که بی خانمان ها، جزء بافت شهری آمریکا شده و هر سه روز یک زن آلمانی به دست شریک زندگی اش کشته می شود و «زن کُشی و کتک زدن زنان» درحد قالپاق دزدی شده و ... به کسیکه دروغ بی شرمانه«مسمومیت کارخودشان است» منتشر می شود، چه می توان گفت؟
مدعی هنرمندی و جهان دیدگی که بی خبر از دنیا و سرگرم اطوار و مجیز گوی اجانب و تخطئه گر مردم خود است و از جنایات هولناک منافقین در همدستی با صدام و کشتار مردم عراق در انتفاضه شعبانیه و مجبور کردن صدها زن منافق در اردوگاه هایشان برای درآوردن رحم های خود، و نسل کشی حلبچه و روستای زرده و ... توسط صدام با بمب های شیمیایی اهدایی آلمان، و از آلوده کردن 700 گواتمالایی به سفلیس و ابتلای هزار نوزاد آفریقایی به ایدز توسط مؤسسه تحقیقاتی و دانشگاه آمریکا، مرگ856نفر در بیمارستان ها و سرای سالمندان انگلیس از گرسنگی و تشنگی، آلوده کردن کودکان فلسطینی به ایدز توسط اسرائیل، فروش خون آلوده به ایدز فرانسه به ایران، کشتار هیروشیما و ناکازاکی و ... بی خبر است، از چه خبر دارد پس؟ آیا صاحبان این ضریب کم هوشی، می توانند فتنه پاییز امسال را درست تحلیل کنند؟
به دروغ، شعار زنده باد ایران می دهند ولی به ساز انگلیسی که 9 میلیون ایرانی را به قتل رسانده می رقصند. شعار «ما آریایی هستیم عرب نمی پرستیم» می دهند ولی با پول سعودی، عربی می رقصند. از ملی گرایی دم می زنند ولی به آمریکایی که دولت مصدق را اسقاط کرد پناهنده می شوند. از پهلوی ها دم می زنند که در وطن فروشی و بی عرضه گی و دست نشاندگی در تاریخ ایران، منحصر به فرد اند. از مردم می گویند ولی قاتلان شنیع و خشنِ مردم را تطهیر می کنند. برای فرار از ابهامات افکار عمومی در مورد شکست های مکرر خانوادگی و قراردادهای ناعادلانه و مالیات گریزی و ... برای«همدیگر را قضاوت نکنیم» برنامه می سازند ولی خودشان استاد قضاوت های بدون علم و جاهلانه اند. این خودباختگان، میدان را نشناخته و دوست و دشمن را گم کرده اند. آدمکهایی که بازیچه اند و خود نمی دانند. بهترین چراغ راه این گمراهان، شهادت مظلومانه شهدای اغتشاشات اخیر است و سخنان پدر شهیدعجمیان در پاسخ به درخواست عفو قاتلان بی رحم و خونخوار، گویای حقیقی فاصله زیاد دنیای سلبریتی ها با زندگی واقعی مردم متن جامعه است. و امید است که به مردم برگردند و جبران کنند.
منتشر شده در روزنامه کیهان مورخ 21اسفند401
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر / سوگند به سپيدهدم / و به شبهاى دهگانه / و به جُفت و تاق / و به شب، وقتى سپرى شود / آيا در اين، براى خردمند [نياز به] سوگندى [ديگر] است؟ / مگر ندانستهاى كه پروردگارت با عاد چه كرد؟[1]
انقلاب ما چهل و چهار ساله شد و مردم عزیز و شریف ایران با حضور در جشن و راهپیمایی 22بهمن امسال بیش و پیش از هرتحلیلی، سطح بالای فهم و آگاهی و شجاعت و انقلابی بودن خود را به رخ جهان کشید. حق و انصاف ایجاب میکند که تا ابد ممنون این ملت بزرگ بود و برای این مردم با عظمت، به روح امام راحل رحمت فرستاد و به امام حاضر تبریک گفت که چنین امّتی پابه رکاب و جوانمرد را در کنار خود داشته و دارند. ستودن چنین مردمی، تشکر از خداست بر نعمت هم نفس شدن با بهترین مخلوقات عصرحاضر و بهترین مجاهدان آخرالزمانی. این شکر نعمت است که فرمود «ٍإعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً[2]». همراهی با چنین مردم بزرگی در دورهای که جهان، غرق ظلمت و آدمی، غرق غربت است افتخارآفرین و غرورانگیز است. خدا به انقلاب خمینی و خامنهای برکت داده که ما را تا ابد سرافرازان تاریخ کرده و مفتخریم که ایرانی هستیم و پناه مظلومان عالم.
خروج ما از طاغوت و ورودمان به نور ایمان که در بستر انقلاب اسلامی و با هدایت پیامبرانه امام صورت گرفت در اصل ورود به ولایت خدا بود که روز به روز رشدمان داد و ما را امانتدار الهی کرد. اینکه فرمودند پرچم ایران، چون عدالت و معنویت است، شعار تمام انبیاء که سلام و درود برآنها، بوده به این دلیل است که وقوع انقلاب اسلامی، شبیهترین اتفاق به معجزه انبیاء است که با چشم خود دیدیم و هر روز این انقلاب را با تجربهای جدیدتر سپری کردیم. در حقانیت این انقلاب، همین نکته کافی است که بدانیم، چهل و چهار سال است که برخلاف خواست تمام شیاطین، زنده و بالنده و پایندهایم و پیشرفت کرده ایم. تعداد معجزات انقلاب اسلامی ما هزاران بار از معجزات انبیاء خدا بیشتر است. همان گونه که ما مؤمن به رسالت تمام انبیاء الهی هستیم دشمنان ما، دشمن تمام انبیاء خدا هستند و با این وجود توانستهایم هم از خود و انقلابمان محافظت کرده و هم انقلاب را تکثیر و هم دشمنانمان که دشمنان خدا هستند را در این مبارزه فرسوده کنیم.
حال و روز دشمنان و حسودان انقلاب اسلامی در جهان، دیدنی و عبرت آموزتر از آن است که نیاز به توضیح داشته باشد. در حالی که در دوره معاصر، هیچ کشوری بهاندازه ایران در انواع تحریم ظالمانه و ناعادلانه نبوده است، ما پناه همه مظلومان و محرومان و مستضعفان جهان بوده و هستیم و تمام مؤمنان عالم، ایران را پدر و مادر خود میدانند. در روزگاری که جوانمردی کیمیا و انصاف، کمیاب است، جمهوری اسلامی، مثل دست خدا مهربان و دستگیر مردمان بوده و جهانیان این را دانسته که دل در گروه این نوع دینداری گذاشته و دنبال آن هستند. بهترین تبلیغ دین خدا همین شیوه انقلاب اسلامی است که اسلام را جهانگیر کرده و میکند. مردم جهان تفاوت اسلام ناب با اسلام سعودیِ وهابی و آمریکایی و سایر جعلیات را فهمیدهاند که انسانیت خود را از سرمای استخوانسوز لیبرال دموکراسی جدید، در گرمای جمهوری اسلامی پناه داده و حفظ میکنند.
ویژگی منحصر به فرد مردم ایران تابآوری حیرتآوری است که به برکت انقلاب اسلامی به دست آورده و شکست ناپذیر شدهاند. یاد شهید آوینی به خیر، گویی امت آخرالزمانی سیدالشهداء قرار است رسالت ناتمام انبیاء و اولیاء و اوصیاء و شهدا و ائمه که سلام و درود خدا و خوبان نثارشان را به اتمام برساند. گویی مأموریت نهایی به قوم سلمان فارسی سپرده شده و « نظرکرده » خدا شدهاند. به خدای محمد سوگند که استحکام ایمان این مردم پس از چهل و چهار سال مبارزه، ستودنی است. عظمت این مردم چنان است که توصیفش به اغراق میماند؛ درحالی که اینگونه نیست و حق مطلب است. صلابتشان به افسانه میماند؛ ولی اینگونه نیست و واقعیت است. گویی ملائکه به آنها نازل میشوند و تسلی و تشفی و مژده بهشت میدهند که چنین محکم قدم برمی دارند. کسی که پدر و مادر روح الله عجمیان را ببیند، گویی ایمان متنِ مردمِ ترازِ انقلاب اسلامی را مشاهده کرده است. چند هزار از این والدین شهدا را شاهد بیاوریم تا دیرباوران بفهمند انقلابی که روی شانههای این کوهها بنا شده و در دامن و دامنه آنها پروریده، افتادنی نیست و شکست ناپذیر است؟
در کنار گرامیداشت چهل و چهار سالگی انقلاب اسلامی، باید چهار سالگی صدور بیانیه گام دوم را هم به یاد داشت و به یاد داشت که ما گام دوم انقلاب را برداشتهایم و از تثبیت و اثبات انقلابمان به مرحله ثبات رسیده و تکثیر میشویم. به مرحلهای رسیدهایم که هر نقطه تهدید را به سرعت ترمیم کرده و آن را به فرصتی بیبدیل تبدیل میکنیم. نتیجه جنگ احزابی که تابستان و پاییز امسال، به ما تحمیل شد و میلیونها دلار و هزاران ساعت دشمن و صدها مزدور اجنبی و دهها وطن فروش و ابلیس را به خود مشغول و معطوف کرد و آنها را رسوا و بیآبرو و ناکام تاریخ کرد، میتوان در دهه فجر امسال و جشن تکلیف دختران در حسینیه امام و نیز راهپیمایی 22بهمن دید. جشن فرشتهها، جشن فرشتهها بود و ذوق و شوق و عشق و نشاط را چنان مجسم کرد که تا سالها آرامش خاطر و یاد خوشش در خاطرهها خواهد ماند.
پرچمهای برافراشته و بیشمار ایران که بین میلیونها جمعیتی که موج میزدند و با شور و شعف سرود ملی میخواندند را جهانیان در شرایطی میبینند که فلاکت دشمنان انقلاب اسلامی را بیش از هر زمان در مقابل چشم خود ملاحظه میکنند. حاکمیت ابلهها در آمریکا و ناامیدها در اسرائیل و قاتلها در سعودی و غافلگیر شدهها درانگلیس و فرانسه و... نمونههای عجیب پیش روی ماست. آمریکا از چاله ترامپ به چاه بایدن سقوط کرده و دوران افول خود را مشاهده میکند؛ دولتهای قدرتمندی که در مقابل بیماری کرونا زانو زده و سران اروپا به خاطر جنگی در دوهزارکیلومتر آن طرفتر، با بحران غذا و انرژی درمانده شدهاند؛ اسرائیل آرزوهای برباد رفته خود را مرور میکند؛ ضدانقلابِ از نفس افتاده به جان هم افتادهاند و به فکر وکالت دادن به پخمه پهلوی هستند؛... و نادانهای ناشُکری که ایران را مرکز نفرین جهان میدانستند و اکنون ساکتند، همگی پیش چشم ماست.
ارتش قهرمان ما زمانی از آشیانههای زیرزمینی هواپیماهای جنگی خود رونمایی میکند که فرانسه دست کمک خواهی اوکراین فرورفته در جنگ را پَس میزند و ژاپن توسعه یافته و آلمان صنعتی و آمریکای کدخدا، در آمار بالای کشتگان کرونایی، عبرت جهانیان شدهاند و رئیسجمهور آمریکا را در مراسم خودش، هو میکنند و... و مردم از سانسور و کتمان حقایق توسط رسانههای استکبار جهانی متحیرند. حقیقت و واقعیت راهپیمایی عظیم و بینظیر ایران در 22بهمن، توسط همین رسانههای بیآبرو، یا تحریم و یا تحریف میشود همان گونه که کشف استخوان صدها کودک زنده به گور شده سرخپوست در کانادا و زلزلهزدگان سوریِ مظلوم و مردم ستمدیده افغانستان و کارتن خوابهای سیاتل و نیویورک و گرسنگان اروپایی و کودکان بیداروی یمن و کودکان پروانهای ایران که قربانی تحریمهای ستمگران هستند و کمکهای جانانه سپاه و بسیج به زلزلهزدگان خوی و کمک هلال احمر ایران به آسیب دیدگان زلزله ترکیه و سوریه و... در رسانههای دروغگوی غربی فراموش شدهاند.
ای کاش بهانهگیران، از سیاسیها گرفته تا سلبریتی و اینفلوئنسرهای گرفتار بیماری خودتحقیری، که پیوسته نیمه خالی لیوان خود را با نیمه پرلیوان دیگران مقایسه میکنند این را میفهمیدند که ایرانی که کل 43 سال گذشته را در تحریمهای منحصر به فرد بوده اکنون توانسته به مقیاسی برای به چالش کشیدن مدعیان جهان توسط مردمشان تبدیل شود. واقع بینی ما را به این سؤال مهم میرساند کسانی که سالها صنعت آلمان و توسعه ژاپن و قدرت کدخدا و رفاه ترکیه و آزادی کانادا را مثال میزدند، چه پاسخی برای واقعیات عیان شده امروز این کشورها دارند؟ و چرا سالها به مردم خود دروغ گفتند؟ خیانتشان در فریب افکار عمومی را چگونه جبران میکنند؟ و چرا با دشمنان ایران در تحقیر و توهین به ملت بزرگ و فرهنگ غنی و انقلاب آباد ایران همدست شدند؟ گناه آنها که توسط تبلیغات غیرواقعی اغوا شدند و به چهره مردم خود چنگ زدند و خون و عمر و آیندهشان هدر رفت را چگونه جبران میکنند؟
مردم بزرگ و پیروز ایران وظیفه خود را به شایستگی انجام دادند و روسفید آزمونهای سخت شدند و دشمن را برای ابد روسیاه و افسرده کردند و آنچه باقی ماند مسؤولیت سنگین مسؤولین محترم است که همت خود را در خدمت به این مردم و آبادی کشور مضاعف کنند و مشکلات تحمیلی اقتصادی از سوی دشمنان و نفوذیهای بیعرضه را برطرف کنند و ثبات و اقتدار در اقتصاد و فرهنگ را مثل نظامی و امنیتی و بهداشتی و درمانی و پیشرفتهای علمی و صنعتی و آبادانی و رفاهی به ارمغان بیاورند. کارهای بر زمین مانده زیادی پیش رو و مأموریتهای بیشتری در مقابل ماست. مردم، به آینده درخشان انقلاب اسلامی امیدوارتر شده و آزادگان جهان منتظرند هرچه زودتر پرده نهایی پیروزیها را ببینند. باید همه با هم برای آبادانی و بهروزی این خاک مقدس قیام کنیم و با انگیزهای که از اتحاد در مراسم عظیم 22 بهمن اخیر گرفتهایم میتوان ایران را الگوی جهان نمود بعون الله و فضله.
[1] - سوره فجر آیه 1تا6
[2] - آل داوود، شکرگزار باشید. سوره سبأ آیه 13
منتشر شده در روزنامه کیهان مورخ 24بهمن 401
در بین انقلابات مختلفی که در سدههای اخیر اتفاق افتاده بدون شک انقلاب اسلامی ایران متمایز و مشخص از سایرین است. این ادعایی بیاساس و فقط بهخاطر دوست داشتن نیست. واقعیتی است که به آن خواهم پرداخت و آنگاه است که به این واقعیت دوم هم خواهیم رسید که انقلاب اسلامی که از ایران شروع شد و پیدرپی در حال تکثیر و تولیدمثل است، بهواقع دوستداشتنی و از جمله پدیدههایی است که شناخت بیشتر آن برای مؤمنین و مستضعفین، محبت بیشتر و برای دشمنانش، بغض و غضب میافزاید. واقعیت دشمنی طاغیان و یاغیان و ناپاکان با انقلاب اسلامی، که با آن مواجهیم و با آنها توان خود افزودهایم از همین حقیقت سرچشمه میگیرد که پاکی، همیشه دشمنانی ناپاک دارد.
شروع انقلاب اسلامی را نمیشود از اسفند41 یا خرداد 42 دانست. همانگونه که دشمنی دشمنان با ایران را نمیتوان از سال57 دانست. با وجود استنادات تاریخی، هرگز نمیتوان شروع انقلاب اسلامی را در دهه چهل دانست. امام راحل، رهبری انقلاب اسلامی را زمانی به دست گرفت که زعمای قبلی شیعه، خشت و ستونهای تمدن نوین را فراهم کرده و معماری را به خمینی کبیر سپرده بودند. بیراه نیست اگر گفته شود پس از شهادت سیدالشهداء، شیوه مبارزه ائمه بر تربیت مؤمنینی متمرکز شد که بتوانند خود، ضمن تشخیص دقیق تکالیف، بهموقع اقدام مورد نیاز را انجام داده و خود را چنان قوی کنند که منتظر دیگران نمانند. و این تربیت توسط نائبان و عالمان تا عصر معاصر ادامه یافت و بیرق مبارزه به امام راحل رسید و او پس از استخراج از منابع و طراحی و تدوین نظریه ولایت فقیه به احداث و اثبات آن همت گمارد.
در مورد تاریخ شروع دشمنی دشمنان نیز اگرچه بسیار قبل از امروز است ولی مهمترین و بینظیرترین آن در جهان همین 105 سال پیش اتفاق افتاد که سلطنت منحوس بریتانیا نصف جمعیت 18 میلیونی ما را با قحطی و بیماری انگلیسی کشت. آن زمان، نه شعار مرگ بر اسرائیلی گفته شده بود و نه مرگ بر آمریکا و انگلیس. نه سپاه و سازمان روحانیتی بود که خار چشم دشمنان باشد و نه جبهه مقاومتی که خواب از دشمنان برباید. دلیل آن نسل کشی بینظیر و پدرکشتگی چه بود؟ هفتاد سال پیش هم که محمدرضای پهلوی با همدستی آمریکا و انگلیس، دولت قانونی دکتر مصدق را اسقاط و اورا محاکمه و تبعید و دقمرگ کرد نیز همان سؤال مهم و راهگشا وجود دارد. چرا؟ و بر این باید افزود که مصدق، مذهبی نبود و تأکید بر این دو مثال برای آن است که هرگز فراموش نشود پدرکشتگی با ایران بهویژه در دوره معاصر را غرب شروع کرده و اکنون به انقلاب اسلامی مرتبط کرده است.
اگر امروز از ما خواسته میشود از مقاومت دست برداریم تا تحریمها برداشته شود، صد سال پیش از ما خواسته میشد که دست از جان بشوییم تا راحت کشته شویم. باید این را نیز گفت که پدر و پسر پهلوی مثل دوران قاجار، که بیش از نیمِ ایران را از ایران پاره کردند و به اجانب دادند نبودند. از آنها وطنفروشتر بودند. این پدر و پسر، گونه جدیدی از سرسپردگی را در تاریخ جهان ثبت کردند. رضای پهلوی، تنها پادشاه صددرصد دستنشانده اجنبی بود و تخت شاهی را مدیون کشتار نیمِ ایرانیان در همین قحطی بزرگ بود و بیرمقشدن علمایی که درگیر حفظ جان مردم بودند و روشنفکرانی که باز هم به اشتباه افتادند. وگرنه اصطبلداری سفارت هلند کجا و پادشاهی بر ایران کجا؟ پسرش هم تنها پادشاهی است که برای اسقاط دولت خودش با دشمنان و اجانب همپیمان شد. میتوان گفت یکی از دلایلی که در 54 سال تاریک پهلوی، حکومتشان نتوانست از رژیم به نظام تبدیل شود همین بیریشگی بود که آنها را از تصمیمگیری عقیم کرده بودند و آنها نمیتوانستند با بدنه اجتماع پیوند بخورند.
تفاوت میکند رژیمی که مسؤولین مهمش یا از سفارت اجانب انتخاب میشوند یا در بزم شبانه، با نظامی که در همان سال اول، انتخابات برگزار میکند و زمام امور کشور را به منتخبین مردم میسپارد. تفاوت میکند رژیمی که بهدنبال توسعه، طبق اطلس منافع اجانب است با نظامی که طبق نقشه بومی و طراحی شده توسط نخبگان خود بهدنبال پیشرفت است. شباهت این دو مثل تفاوت دست و پای مصنوعی با دست پای سالم است. پهلویها مثل قاجار، دست و پای کشور را بریدند و میخواستند به جایش انگشت بکارند. توسعهای که شاه بهدنبالش بود توقع معاش مردم را از قحطی و گرسنگی به آش و اشکنه و از حکیمباشی به پزشک هندی و بنگلادشی رساند و با کشوری نیمه بیسواد، ادعای رسیدن به دروازه تمدن داشت و... و امروز مطالبه مردم قیمت گوشت و مرغ است و «توریست درمانی» یکی از منابع درآمدی کشور و گلایه مردم از قیمت بالای خودروهای ملی و کمبود مشاغل برای تحصیلکردگان دانشگاهی است. پیشرفت ما در هر زمینهای که انقلابی رفتار کردیم، اعجابآور است و در جایی که به غربزدهها و لیبرالها اعتماد کردیم، خیر.
در زمانی که ژاپنِ صنعتی و اقتصادی و تکنولوژیکی و الگوی خودباختگان، روزانه 450 فوتی کرونایی دارد و تلفات کرونای آمریکا از کانال 220 نفری پایین نیامده، مردم ایران میگویند « مگر هنوز کرونا هست؟» تصور تداوم دوران پهلوی را میتوان در زندگی امروز ولیعهد محمدرضا دید. اگر همین ولیعهد ناکام، در این 44 سال توانسته بدون پول شهبانو، منبع درآمد آبرومندانه یا تحصیل شایسته یا موفقیت و فضیلتی کسب کند، کشور ایران هم میتوانست با تداوم پهلوی رشد کند. به استناد کتاب «خاطرات ملکه مادر»، همین ولیعهد و همین شهبانو که وارث میلیاردها دلار ثروت پهلوی بودند، حاضر به پرداخت هزینه کفن و دفن زن رضاشاه و مادر محمدرضای پهلوی نشدند و جنازه تاجالملوک، دو ماه در سردخانهای در نیویورک ماند و.... اینکه از کارت تریاک به کارت سوخت و کارت کالا و بیمه خدمات درمانی همگانی و... رسیدیم نیاز به گفتن ندارد؛ ما از خفتی که میگفت «ایرانی نمیتواند آفتابه بسازد» و از ذلت ممنوعیت ساخت دنده پنج هواپیما به ساخت ماهواره و موشک نقطهزن و... و پهپاد بومی فرامدرنی رسیدهایم که آمریکا مدعی است توازن نظامی جنگ روسیه با اوکراین و ناتو را به هم زده است.
ما از رعیتیِ اجانب در خاک و زمین خودمان به آقایی آسمانها رسیده و سنتکام را پَر و دُم، چیدهایم. ما از حضور 36 هزار مستشاری که در ایران میچریدند و حقوقشان از حقوق ارتش شاهنشاهی بیشتر بود و حق توحش میگرفتند، به اخراج آمریکاییها از منطقه رسیده و تفنگداران دریایی آنها را مثل جلبک از آب جزایر فارسی جمع میکنیم. ما از اینها گذشتیم که به گفته آن اندیشمند معاصر، پس از هخامنشیان برای اولینبار است که در دوره آقای خامنهای، قوای نظامی ایران به آبهای آزاد مدیترانه رسیده است. این همه جنگ و تحریم و توطئه علیه ایران به این دلیل است که ما رژیم وابسته و گاو شیرده غرب را از کشور بیرون کردیم. وضعیت چندشآور امروز گاو شیرده سعودی، حکایت دوران پهلوی ماست و فرمول اغوای بنسلمان همان فرمولی است که شاه را بیچاره کرد.
ما اگر ضعیف بودیم، علیه ما جنگ احزاب به راه نمیانداختند و دور تا دورمان کمین نمیکردند. اگر ضعیف بودیم لحظهای امانمان نمیدادند و در همان دهه شصت، یا توسط سگ هار بعثی خورده میشدیم یا توسط سگ زرد منافقین، تکهتکه می گشتیم. اگر ضعیف بودیم برایمان تحریم آیسا و کاتسا و سیاهچالههای نامردی درست نمیکردند. اگر ضعیف بودیم کشتیهای آمریکا و انگلیس مجبور نبودند برای عبور از خلیجفارس، خودشان را به فارسی معرفی کنند. ما قوی شدیم که سیاست نیل تافرات اسرائیل به حصر در دیوارهای شهرکهای یهودی نشین و اعتراضات خیابانی تبدیل شده است. سپاه ما قوی است که او را به هر بهانهای تحریم میکنند. قوی شدهایم که یک «قاسم سلیمانی» ما توانست منطقه و جهان را از لوث سگ قلادهدریده داعشی که توسط آمریکا زاییده شده بود نجات دهد. حتی نمیشود تصور کرد که اگر داعش و النصره بر عراق و سوریه مسلط میشدند، چه بلایی بر سر منطقه و جهان و تمدنها میآوردند. ما قوی شدیم که «تهرانیمقدم» ما تا ابد ایران را فلات ثبات منطقه کرد و بیشه شیران را امنترین جای دنیا نمود و تصاویر تخریب سقف یک ساختمان در اصفهان با کوادکوپتر و زمین شخمزده عینالاسد گویای تفاوتهاست. ما قوی شدهایم که «فخریزاده» فخر علم جهان شد و هستهای را چنان تکثیر کرد که مثل تیر از چله رهیده، مهارناشدنی شده است. و زمانی مردم ما چهلوچهار سالگی انقلاب اسلامی را جشن میگیرند که گفته میشود شاید اسرائیل و آمریکا ژانویه 2025 را نبینند و تا یکی دو دهه دیگر، مسلمانان فرانسه و آلمان و انگلیس، به اکثریت میرسند، إنشاءالله.
سرمقاله روزنامه کیهان مورخ 18بهمن 401